English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
coherent مرتب و دارای نظم متوالی
Other Matches
running fix کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
sorted روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sorts روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sort روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
radialized دارای میله هایی که پرتووارمنشعب شده باشند مرتب بشکل پرتو
array ساختار مرتب دارای عناصر قابل دسترسی توسط اعداد برای ذخیره سازی جدول ها یا مجموعهای از دادههای مربوطه
arrays ساختار مرتب دارای عناصر قابل دسترسی توسط اعداد برای ذخیره سازی جدول ها یا مجموعهای از دادههای مربوطه
sort روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
sorted روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
sorts روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
exchanging روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchanged روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchange روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchanges روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
merge sorting algorithm الگوریتمی که در ان محتویات دو ارایه مرتب برای ایجادارایه مرتب سوم ترکیب می شوند
continuously set vector عناصر تصحیح شده متوالی هدف عناصر تنظیم شده هدف به طریق متوالی
sorts برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sorted برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sort برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
filing 1-مرتب کردن متن ها. 2-متن هایی که باید مرتب شوند
sort الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
sorts الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
sorted الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
sequential پی در پی متوالی
successive <adj.> متوالی
sequential <adj.> متوالی
successive متوالی
continuous متوالی
consecutive متوالی
uninterrupted متوالی
sequential متوالی
consecutive <adj.> متوالی
series متوالی
succedaneous متوالی
hand running متوالی
bubble sort روش مرتب کردن که در آن مرتب جفت جفت داده ها عوض می شوند تامرتب شوند
bit stream بیتهای متوالی
sequence checking کنترل متوالی
reels متوالی پشت سر هم
reeling متوالی پشت سر هم
sequence control کنترل متوالی
reeled متوالی پشت سر هم
reel متوالی پشت سر هم
consecutive پیاپی متوالی
successive متوالی مسلسل
succedent متاخر متوالی
double دواسترایک متوالی
successive objective هدفهای متوالی
successive intervals فاصلههای متوالی
continuous data دادههای متوالی
continuous error خطای متوالی
doubled دواسترایک متوالی
thud ضربههای متوالی
thudded ضربههای متوالی
Successive Approximation تقریب متوالی
doubled up دواسترایک متوالی
thuds ضربههای متوالی
thudding ضربههای متوالی
pitapat با ضربههای تند و متوالی
method of successive approximations روش تقریبهای متوالی
successive approximations method روش تقریبهای متوالی
days on end چند روز متوالی
garland نیم پیچهای متوالی
garlands نیم پیچهای متوالی
series resonant circuit مدار رزنانس متوالی
subalternate افسر جزء متوالی
fusillade شلیک متوالی تیرباران
successive reproductions method روش بازسازیهای متوالی
KO با ضربات متوالی از میدان بدرکردن
KO's با ضربات متوالی از میدان بدرکردن
anaphora تکرار یک یا چند عبارت متوالی
continous متصل متوالی بدون وقفه
state succession تعویض دولتهابه طور متوالی
the difference between the consecutive terms اختلاف هر دو جمله متوالی [ریاضی]
downpour فرو ریزی بارش متوالی
downpours فرو ریزی بارش متوالی
rat-a-tat ضربات متوالی و تند زدن
rat a tat tat ضربات متوالی و تند زدن
rat a tat ضربات متوالی و تند زدن
mid span مرکزفاصله افقی بین دو پایه متوالی پل
rat a tat صدای ناشی ازضربات تند و متوالی
rat a tat tat صدای ناشی ازضربات تند و متوالی
surface interval فاصله بین غواصهای متوالی از سطح اب
pit a pat با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
rat-a-tat صدای ناشی ازضربات تند و متوالی
tamp بوسیله ضربات متوالی بالا یا پایین راندن
meiosis تغییرات متوالی هسته که منتهی به تشکیل سلول جدیدمیگردد
format روش خاص مرتب کردن متن یا داده . روش مرتب کردن داده روی دیسک
formats روش خاص مرتب کردن متن یا داده . روش مرتب کردن داده روی دیسک
data logging ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
isobare دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
soft shelled دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
cementitious دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
collator ماشینی که برای تلفیق و ادغام مجموعه کارتها یا سایر اسناد در یک رشته متوالی بکار می رود
ringent دارای دهن باز دارای لبان برگشته
virile دارای نیروی مردی دارای رجولیت
gravel blind دارای چشم تار دارای دید کم
galleried دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
low tension دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
acinaseous دارای تخم و بذر دارای تخمدان
continuous strip imagery عکاسی متوالی از یک نوارزمین عکاسی مداوم از یک نوار
outrigged دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
opener مسابقه نخست ازدو مسابقه متوالی
idiomorphic دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
trims مرتب
in good order <adj.> مرتب
straight <adj.> مرتب
methodic مرتب
presentable <adj.> مرتب
kilter مرتب
orderly مرتب
orderlies مرتب
regular <adj.> مرتب
prissy مرتب
regulars مرتب
systematic مرتب
trim <adj.> مرتب
he was neat مرتب
trimmest مرتب
indexed مرتب کر دن
index مرتب کر دن
well-groomed مرتب
well groomed مرتب
shipshape مرتب
irregular نا مرتب
business like مرتب
serials مرتب
serial مرتب
ordered مرتب
tidying مرتب
tidy <adj.> مرتب
tidiest مرتب
tidies مرتب
tidier مرتب
tidied مرتب
indexes مرتب کر دن
businesslike مرتب
proper <adj.> مرتب
uncluttered <adj.> مرتب
steady <adj.> مرتب
neat <adj.> مرتب
well-ordered <adj.> مرتب
decent <adj.> مرتب
fair <adj.> مرتب
neater مرتب
neatest مرتب
draw up مرتب کردن
collate مرتب کردن
j'adoube مرتب می کنم
graduate مرتب کردن
graduates مرتب کردن
marshals مرتب کردن
cleanest مرتب کردن
orderly <adv.> بطور مرتب
concerts مرتب کردن
regularizing مرتب کردن
partially ordered پاره مرتب
order مرتب کردن
to put to rights مرتب کردن
to cleanvp مرتب کردن
set in order مرتب کردن
graduating مرتب کردن
tidily <adv.> بطور مرتب
marshalled مرتب کردن
marshal مرتب کردن
arranges مرتب کردن
ordered pair جفت مرتب
unrehearsed ازقبلآماده - مرتب
arranged مرتب کردن
collating مرتب کردن
arrange مرتب کردن
concert مرتب کردن
ordering مرتب سازی
trim مرتب پاکیزه
trimmest مرتب پاکیزه
put straight مرتب کردن
arranging مرتب کردن
marshaling مرتب کردن
straighten up <idiom> مرتب کردن
cleans مرتب کردن
Orderly . In good order . Tidy . Ship - shape . مرتب ومنظم
marshaled مرتب کردن
cleaned مرتب کردن
clean مرتب کردن
collated مرتب کردن
queerly بطور مرتب
collates مرتب کردن
Shipshape . In apple pie order. مرتب ومنظم
trims مرتب پاکیزه
tidiest مرتب کردن
collocated مرتب کردن
periodical که مرتب رخ میدهد
straightest راحت مرتب
clear up مرتب کردن
straighter راحت مرتب
straight راحت مرتب
well ordered مرتب و منظم
collocating مرتب کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com