Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English
Persian
dirl
مرتعش کردن لرزیدن
Other Matches
strum
مرتعش کردن
strums
مرتعش کردن
strummed
مرتعش کردن
strumming
مرتعش کردن
tirl
مرتعش کردن لرزش
shivered
لرزیدن از سرما لرزیدن
shivering
لرزیدن از سرما لرزیدن
shiver
لرزیدن از سرما لرزیدن
shakiest
مرتعش
tremulant
مرتعش
trembly
مرتعش
tremulous
مرتعش
Quakers
مرتعش
shakier
مرتعش
Quaker
مرتعش
wangler
مرتعش
trepid
مرتعش
shaky
مرتعش
tottery
مرتعش
shivery
مرتعش
vibrant
مرتعش
shuddery
مرتعش
tremble
مرتعش شدن
trembled
مرتعش شدن
Parkinson's disease
فلج مرتعش
trembles
مرتعش شدن
vibratile
مرتعش مواج
totty
لزان مرتعش
tremble
مرتعش ساختن رعشه
trepid
ترسان مرتعش کننده
trembled
مرتعش ساختن رعشه
jar
مرتعش شدن خوردن
trembles
مرتعش ساختن رعشه
jars
مرتعش شدن خوردن
vibrator
مرتعش کننده لرزانگر
vibrators
مرتعش کننده لرزانگر
jarred
مرتعش شدن خوردن
thrillers
هیجان انگیز مرتعش کننده
thriller
هیجان انگیز مرتعش کننده
quakes
بهیجان امدن مرتعش شدن
quaking
بهیجان امدن مرتعش شدن
quake
بهیجان امدن مرتعش شدن
seismic
وابسته به زمین لرزه مرتعش
induction vibrator
لرزانگرالقائی مرتعش کننده القائی
quaked
بهیجان امدن مرتعش شدن
fluttering
لرزیدن
quakes
لرزیدن
flutters
لرزیدن
palpitates
لرزیدن
palpitating
لرزیدن
swim
لرزیدن
swims
لرزیدن
shake
لرزیدن
fluttered
لرزیدن
trembles
لرزیدن
shaking
لرزیدن
flicker
لرزیدن
shakes
لرزیدن
tremble
لرزیدن
flickers
لرزیدن
trembled
لرزیدن
palpitate
لرزیدن
palpitated
لرزیدن
flutter
لرزیدن
flickered
لرزیدن
vibrated
لرزیدن
juddering
لرزیدن
juddered
لرزیدن
quaking
لرزیدن
quake
لرزیدن
quaked
لرزیدن
shuddering
لرزیدن
vibrate
لرزیدن
vibrates
لرزیدن
vibrating
لرزیدن
dithers
لرزیدن
judders
لرزیدن
dithered
لرزیدن
dither
لرزیدن
judder
لرزیدن
shudders
لرزیدن
frill
لرزیدن
frills
لرزیدن
twitters
لرزیدن
twittering
لرزیدن
twittered
لرزیدن
shudder
لرزیدن
shuddered
لرزیدن
twitter
لرزیدن
to quake with fear
ازترس لرزیدن
quag
باتلاق لرزیدن
to tremble with fear
از ترس لرزیدن
dingle
لرزیدن ارتعاش
To tremble with fear.
از ترس لرزیدن
chitter
ازسرما لرزیدن
jars
لرزیدن صدای ناهنجار
trills
لرزیدن حرف عله
quail
لرزیدن بی اثر بودن
jar
لرزیدن صدای ناهنجار
quails
لرزیدن بی اثر بودن
jarred
لرزیدن صدای ناهنجار
trilled
لرزیدن حرف عله
throbbing
لرزیدن تپش داشتن
trill
لرزیدن حرف عله
dodders
کتان صحرایی لرزیدن
throbbed
لرزیدن تپش داشتن
throb
لرزیدن تپش داشتن
throbs
لرزیدن تپش داشتن
dodder
کتان صحرایی لرزیدن
quivered
بهدف خوردن درتیر دان قرار گرفتن لرزیدن
quivering
بهدف خوردن درتیر دان قرار گرفتن لرزیدن
quivers
بهدف خوردن درتیر دان قرار گرفتن لرزیدن
quiver
بهدف خوردن درتیر دان قرار گرفتن لرزیدن
quartz clock
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com