Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
He is on leave of absence .
مرخصی رفته است
Other Matches
furlough
مرخصی سرباز مرخصی دادن
damped wave
موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number
عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set).
آفتاب رفته است ( رفته بود )
dwindling
رفته رفته کوچک شدن
dwindled
رفته رفته کوچک شدن
dwindles
رفته رفته کوچک شدن
dwindle
رفته رفته کوچک شدن
to peter out
رفته رفته کوچک شدن
furlough
مرخصی
permission
مرخصی
vacation
مرخصی
dismissals
مرخصی
dismissal
مرخصی
leaving
مرخصی
surlough
مرخصی
dismission
مرخصی
vacations
مرخصی
leaves of absence
مرخصی
leave of absence
مرخصی
off time
مرخصی
leave
مرخصی
furlough
حکم مرخصی
to be away on vacation
[American]
در مرخصی بودن
emergency leave
مرخصی اضطراری
recesses
مرخصی گرفتن
liberty
مرخصی 84 ساعته
to be away on vacation
[American]
داشتن مرخصی
he is on leave
او در مرخصی است
be on leave
در مرخصی بودن
annual leave
مرخصی سالانه
liberties
مرخصی 84 ساعته
He has a day off.
او مرخصی دارد.
to take a vacation
مرخصی گرفتن
furlough
مرخصی سرباز
to take leave
مرخصی گرفتن
sick leave
مرخصی استعلاجی
compassionate leave
مرخصی ارفاقی
vacationist
مرخصی رونده
surlough
مرخصی دادن
leave with pay
مرخصی با حقوق
leave
اذن مرخصی
vacation
مرخصی مهلت
vacation
مرخصی گرفتن
vacations
مرخصی مهلت
liberty men
افراد مرخصی
vacations
مرخصی گرفتن
recess
مرخصی گرفتن
leaving
اذن مرخصی
vacationer
مرخصی رونده
To take a night off .
یک شب از کار مرخصی گرفتن
leave with pay
مرخصی با استفاده ازحقوق
off duty
مرخصی راحتی نگهبانی
sickleave
مرخصی بابت ناخوشی
d. certificate
گواهی نامه مرخصی
to get one's ricket
ورقه مرخصی گرفتن
to take ones farewell of
اجازه مرخصی گرفتن از
to apply for leave
درخواست مرخصی کردن
ashore
رفتن به مرخصی دریایی
leave taking
کسب اجازه مرخصی
I want to take a couple of days off .
یک ردوروز مرخصی می خواهم
sit back
<idiom>
راحتی داشتن ،مرخصی گرفتن
furlough
مرخصی دادن به مرخص کردن
releases
برگ مرخصی ازاد کردن
He went home on leave .
مرخصی گرفت رفت منزل
release
برگ مرخصی ازاد کردن
leaving
به ارث گذاشتن اجازه مرخصی
released
برگ مرخصی ازاد کردن
sabbatical year
مرخصی هر هفت سال یکبار
sabbatic year
مرخصی هر هفت سال یکبار
leave
به ارث گذاشتن اجازه مرخصی
relief
مرخصی تعویض نگهبانی عوارض زمین
shore leave
مرخصی ملوانان وافسران برای رفتن بخشکی
french leave
مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
busman's holiday
تعطیلی و مرخصی که طی آن انسان همان کارهایی را میکند که در سر کار میکرده
leave year
سال کار بدون محاسبه ایام مرخصی یا ترک خدمت
in process of time
رفته رفته
short tempered
از جا در رفته
thrawart
در رفته
frenetical
از جا در رفته
by inches
رفته رفته
inchmeal
رفته رفته
dislocated
در رفته
by degrees
<adv.>
رفته رفته
bit by bit
<adv.>
رفته رفته
gradually
رفته رفته
gradually
<adv.>
رفته رفته
departed
رفته
smudgy
رنگ و رو رفته
weatherbeaten
رنگ و رو رفته
averaged
روی هم رفته
on a par
روی هم رفته
averages
روی هم رفته
averaging
روی هم رفته
I'm glad he's gone.
خوشحالم که او رفته.
chafed
پوست رفته
it has escaped my remembrance
از خاطرم رفته
overseen
غلط رفته
jitters
از کوره در رفته
smudgiest
رنگ و رو رفته
retreating forehead
پیشانی تو رفته
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
unbridle
مهاردر رفته
truncated soil
خاک رو رفته
neat
شسته و رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
neater
شسته و رفته
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
neatest
شسته و رفته
altogether
روی هم رفته
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
deep-set
فرو رفته
average
روی هم رفته
smudgier
رنگ و رو رفته
away
غایب رفته
in the lump
روی هم رفته
all in all
روی هم رفته
consumptive
تحلیل رفته
consumptives
تحلیل رفته
extinct
ازبین رفته
frenzied
ازجا در رفته
windswept
بر باد رفته
day a day
روی هم رفته
defunct
ازبین رفته
sunken
فرو رفته
pulled
تحلیل رفته
cavetto
[پخی تو رفته]
off shade
رنگ رفته
on average
[on av.]
روی هم رفته
averagly
روی هم رفته
averaged
روی هم رفته
first and last
روی هم رفته
all told
روی هم رفته
frantic
ازکوره در رفته
exhausted
تحلیل رفته
i have been to paris
پاریس رفته ام
gone
<adj.>
از دست رفته
he knew that i had gone
او میدانست که من رفته ام
overall
رویهم رفته
overalls
رویهم رفته
by and large
<idiom>
روی هم رفته
iam bored
حوصله ام سر رفته
pallid
رنگ رفته
red-hot
ازجادر رفته
emaciated
گوشت رفته
in the a
روی هم رفته
madding
از کوره در رفته
what is done cannot be undone
اب رفته بجوی برنمیگردد
we cannot undo the past
اب رفته بجوی برنمیگردد
you are mistaken
خطا رفته اید
As limp as a rag.
شل واز حال رفته
go out the window
<idiom>
اثرش از بین رفته
I feel pins and needles in my foot.
پایم خواب رفته
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
Have you been there recently (lately)
تازگیها آنجا رفته ای ؟
Vanished(shattered, dashed) hopes.
امیدها ی بر باد رفته
ha-ha
دیوار فرو رفته
lost
از دست رفته ضایع
income forgone
درامداز دست رفته
immersed in debt
فرو رفته در فرض
powers
توان از دست رفته
he must have gone
باید رفته باشد
he is off to the war
رفته است به جنگ
furibund
اشفته ازجادر رفته
forged side
سطح فرو رفته
power
توان از دست رفته
advanced pawn
پیاده پیش رفته
powered
توان از دست رفته
powering
توان از دست رفته
washed up
بکلی تحلیل رفته
pale
رنگ رفته بی نور
paler
رنگ رفته بی نور
palest
رنگ رفته بی نور
tacky
رنگ ورو رفته
lost chain
زنجیره از دست رفته
neatest
شسته و رفته مرتب
neat
شسته و رفته مرتب
retreating chin
چانه عقب رفته
revendication
استردادزمین ازدست رفته
lorn
از دست رفته بربادرفته
neater
شسته و رفته مرتب
saddle nose
بینی فرو رفته
sunken eyes
چشمان فرو رفته
lost causes
جنبش یا آرمان از دست رفته
wear off
فرسوده و از بین رفته شدن
lost cause
جنبش یا آرمان از دست رفته
up to the ears
غرق سرا پا فرو رفته
I have something in my eye.
چیزی توی چشمم رفته.
He wont be back for another six months.
رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
ingesta
موادی که داخل بدن رفته
sold
فروخته شده بفروش رفته
Time hangs heavily on my hands.
از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
macaroni
ماکارونی جوان خارج رفته
opportunity cost
هزینه فرصت از دست رفته
to count for lost
از دست رفته بحساب آوردن
lost
از دست رفته تلف شده
I have lost a lot of blood.
خون زیادی از من رفته است
to have arrived
[expected moment]
رسیدن
[به زمان انتظار رفته]
the cork went off with apop
چوب پنبه در رفته تپ صداکرد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com