Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (24 milliseconds)
English
Persian
advantage
مزیت دادن
Other Matches
vantage
مزیت
preferably
با مزیت
virtues
مزیت
virtue
مزیت
profits
مزیت
profited
مزیت
profit
مزیت
rewarding
پر مزیت
forehands
مزیت
merit
مزیت
preponderance
مزیت
pre eminence
مزیت
bargaining chip
مزیت
merits
مزیت
bargaining chips
مزیت
ascendancy
مزیت
ascendency
مزیت
forehand
مزیت
meriting
مزیت
behoof
مزیت
excellence
مزیت
merited
مزیت
privilege
مزیت
advantage
مزیت
applicatory
<adj.>
دارای مزیت
assistant
<adj.>
دارای مزیت
handy
<adj.>
دارای مزیت
adjuvant
<adj.>
دارای مزیت
administrable
<adj.>
دارای مزیت
proper
<adj.>
دارای مزیت
auxiliary
<adj.>
دارای مزیت
helping
<adj.>
دارای مزیت
suitable
<adj.>
دارای مزیت
useful
<adj.>
دارای مزیت
serviceable
<adj.>
دارای مزیت
helpful
<adj.>
دارای مزیت
handy
[useful]
<adj.>
دارای مزیت
expedient
<adj.>
دارای مزیت
beneficial
<adj.>
دارای مزیت
valuable
<adj.>
دارای مزیت
preferences
مزیت اولویت
utile
[archaic]
[useful]
<adj.>
دارای مزیت
utilitarian
[useful]
<adj.>
دارای مزیت
purposive
<adj.>
دارای مزیت
purposeful
<adj.>
دارای مزیت
purpose-built
<adj.>
دارای مزیت
practical
<adj.>
دارای مزیت
practicable
<adj.>
دارای مزیت
functional
<adj.>
دارای مزیت
convenient
<adj.>
دارای مزیت
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
دارای مزیت
mechanical advantage
مزیت مکانیکی
preference
مزیت اولویت
preponderant
دارای مزیت
comparative advantage
مزیت نسبی
advantageous
<adj.>
دارای مزیت
principle of equal advantage
اصل مزیت برابر
feasibility
بررسی هزینه ها و مزیت برای بررسی شروع مجدد پروژه
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
dye polymer recording
در دیسکهای نوری روش ضبط که تغییرات در دیسک نوری پلاستیکی در لایه باریک توکار ایجاد میکند یک مزیت بزرگ این روش : داده ذخیره شده روی دیسک نوری قاب پاک شدن است
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
organize
سازمان دادن ارایش دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com