Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English
Persian
blast furnaceman
مسئول یا متصدی کوره بلند
Other Matches
harbour master
مسئول بندر متصدی لنگرگاه
furnace man
مسئول کوره
cupola tender
مسئول کوره
furnace attendant
مسئول کوره
stoker
متصدی سوخت کوره
blast furnaces
کوره بلند
blast furnace coke
کک کوره بلند
blast furnace
کوره بلند
blast pressure
فشار کوره بلند
foamed blast furnace slag
سرباره کوره بلند
hearth
بوته ی کوره ی بلند
dust catcher
گردگیر کوره بلند
bell type distributing gear
زنگ کوره بلند
blast furnace gas
گاز کوره بلند
blasts
هوای دم کوره بلند دم
blast furnace burden
بار کوره بلند
lead blast furnace
کوره بلند سربی
top gas
گاز کوره بلند
blast
هوای دم کوره بلند دم
blast furnace plant
تاسیسات کوره بلند
hearths
بوته ی کوره ی بلند
blast furnace gun
وسیله تزریق کوره بلند
campaigns
سلسله عملیات کوره بلند
campaigning
سلسله عملیات کوره بلند
campaigned
سلسله عملیات کوره بلند
campaign
سلسله عملیات کوره بلند
blast furnace slag
روباره تفاله کوره بلند
slag sinter
تفاله کوره اهنگدازی بلند
downcomer
لوله انتقال گاز کوره بلند
blast furnace gas main
لوله اصلی گاز کوره بلند
scrubber
دستگاه تصفیه گاز کوره بلند
blast furnace slag
تفاله کورههای مرتفع روباره کوره بلند
drill sergeant
گروهبان مسئول صف جمع درجه دار مسئول تمرین حرکات نظامی
necrologist
متصدی فهرست مردگان متصدی تهیه اگهی در باره مرگهای تازه
air dispatcher
متصدی بارریزی هوایی متصدی پرتاب بار از هواپیما
clean up party
گروه مسئول نظافت محل اقامت افراد گروه مسئول رفت و روب
action agent
مسئول اقدام در مورد هدفها مسئول تقویم و تفسیر هدفها
taximan
متصدی تاکسی کردن هواپیماها متصدی عبور ومرور هواپیماها روی باند
fettling
شن یاکلوخهای که درته کوره می ریزند تا انرا محافظت کند خاکستر ته کوره
open hearth furnace
کوره روباز کوره زیمنس مارتین
glazing kiln
کوره لعابی کوره لعاب پزی
recuperative furnace
کوره بهبوددهنده کوره نیروبخش
tunnel klin
کوره کانالی کوره تانل
combat cargo officer
افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
clackvalve
دریچه لولاداروسفت که چون بلند کنندباصدای بلند بجای خودمیافتد
touting
بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
touts
بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
touted
بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
tout
بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
dirndl
نوعی دامن بلند با کمر بلند
accountable
مسئول
liable
مسئول
answerable
مسئول
warden
مسئول
frankpledge
مسئول
responsible
مسئول
responsive
مسئول
responsible
<adj.>
مسئول
in charge
<adj.>
مسئول
officer in charge
افسر مسئول
accountable
مسئول حساب
to hold responsible
مسئول کردن
authoring system
سیستم مسئول
officer on duty
افسر مسئول
lineman's plier
انبردست مسئول خط
to hold responsible
مسئول قراردادن
data administrator
مسئول داده ها
undertaking
جواب گو مسئول
purchasing officer
مسئول خرید
cryptographer
مسئول رمز
issue commissary
مسئول توزیع
helmsman
مسئول سکان
helmsmen
مسئول سکان
liable for damages
مسئول خسارات
undertaker
جواب گو مسئول
undertakers
جواب گو مسئول
supplies officer
مسئول مواد
account
مسئول بودن
wagon master
مسئول واگن
custodian
مسئول مرموزات
in charge
<idiom>
مسئول بودن
That's not my province.
من مسئول آن نیستم.
Not my department.
<idiom>
من مسئول نیستم.
custodians
مسئول سرپرست
custodian
مسئول سرپرست
custodians
مسئول مرموزات
be to blame
<idiom>
مسئول کارزشت بودن
ambulanceman
راننده یا مسئول آمبولانس
shipment sponsor
مسئول ارسال کالاها
cryptoguard
مسئول حفافت رمز
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
tallyman
مسئول کنترل محموله
operations detachment
قسمت مسئول عملیات
captain of the top
مسئول گروه کار
irresponsible
غیر مسئول نامعتبر
anchor detail
نفرات مسئول لنگر
data base administrator
مسئول پایگاه داده ها
irresponsibly
بطور غیر مسئول
courier transfer officer
افسر مسئول پیک
officer in charge
افسر مسئول اجرا
demolition firing party
گروه مسئول تخریب
corespondent
مسئول جواب گویی
demolition firing party
گروه مسئول انفجارخرج
detail officer
افسر مسئول گروه بیگاری
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
company secretary
مسئول مالی و حقوقی شرکت
brakeman
مسئول ترمز در تیم لوژسواری
aircraft guide
مسئول هدایت هواپیما درفرودگاه
establishing authority
مقام مسئول نیروهای اب خاکی
shipment unit
یکان مسئول ارسال کالاها
every man is a for his action
هرکس مسئول کردارخویش است
communication security custodian
مسئول وسایل تامین مخابراتی
tipstaff
مامور مسئول زندانیان دردادگاه
finger in the pie
<idiom>
دست داشتن ،مسئول بودن
range officer
افسر مسئول میدان تیر
responsible
متصدی
operators
متصدی ها
users
متصدی ها
operator
متصدی
incumbents
متصدی
incumbent
متصدی
user
متصدی
operator
متصدی
vacant
بی متصدی
quartermasters
متصدی
quartermaster
متصدی
runners
متصدی
runner
متصدی
warden
متصدی
clerks
متصدی
in charge
متصدی
operators
متصدی
clerk
متصدی
monofilament
الیاف تک رشته بلند
[این نوع از لیف که دارای طول بسیار بلندی است بصورت طبیعی فقط در الیاف ابریشم وجود داشته ولی الیاف مصنوعی یا شیمیایی می توانند بصورت الیاف بلند یا کوتاه تهیه شوند.]
proponent
مقام مسئول اموال یا اجرای کار
proponents
مقام مسئول اموال یا اجرای کار
self service
بدون مسئول توزیع سلف سرویس
officiant
کشیش شاغل و مسئول مجلس روحانی
to blame somebody for something
کسی را مسئول کارناقص
[اشتباه ]
کردن
self-service
بدون مسئول توزیع سلف سرویس
vouch
ضمانت کردن مسئول واقع شدن
coordinated procurement assigness
شعبه مسئول خرید کلی اماد
burdened
مسئول پرهیز از تصادم با کشتی دیگر
flight sister
افسر مسئول بهداشت و تغذیه هواپیما
ship's serviceman
مسئول کارهای دفتری وخدماتی ناو
courier transfer officer
افسر مسئول قسمت پیک ارتشی
beach unit
یکان مسئول اسکله یا خدمات ساحلی
interceptor controller
افسر مسئول پست استراق سمع
mensch
[انسان آراسته، بالغ، درستکار و مسئول]
auctioneers
متصدی حراج
operators
متصدی ماشین
operators
متصدی دستگاه
operator
متصدی ماشین
freshwater king
متصدی اب شیرین کن
harbour master
متصدی بندر
acting
کفیل متصدی
unattended
بدون متصدی
operator
متصدی دستگاه
operator command
فرمان متصدی
radar operator
متصدی رادار
infirmarian
متصدی بیمارستان
radarman
متصدی رادار
operator console
پیشانه متصدی
radio operator
متصدی بی سیم
auctioneer
متصدی مزایده
radioman
متصدی بی سیم
auctioneer
متصدی حراج
auctioneers
متصدی مزایده
radar man
متصدی رادار
machine operator
متصدی ماشین
chartulary
متصدی بایگانی
cataloger
متصدی کاتالوگ
receptionist
متصدی پذیرش
signal man
متصدی علائم
signalman
متصدی علائم
suppliers
متصدی ملزومات
cataloguer
متصدی کاتالوگ
salespersons
متصدی فروش
salesperson
متصدی فروش
salespeople
متصدی فروش
supplier
متصدی ملزومات
ruling
رایج متصدی
rulings
رایج متصدی
yard man
متصدی محوطه
winch driver
متصدی دوار
turf accountants
متصدی شرطبندی
ammunition handler
متصدی مهمات
time keeper
متصدی اوقات
officer
مامور متصدی
curator
نگهبان متصدی
groundskeeper
متصدی زمین
fitters
متصدی نصب
fitter
متصدی نصب
receiver
متصدی دریافت
receivers
متصدی دریافت
adman
متصدی اعلانات
curators
نگهبان متصدی
litter bearer
متصدی برانکارد
officers
مامور متصدی
test examiner
مسئول ازمایشات مهارت تخصصی و کارایی شغلی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com