Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
sepsis
مسمومیت عفونی حاصله در اثر جذب باکتریهاومواد فاسد بخون
Other Matches
ergotism
مسمومیت حاصله از خوردن سگاله
yaws
بیماری مسری و عفونی حاصله در اثراسپیروکتی بنام
to be corrupt to the bones
<idiom>
تا مغز استخوان فاسد بودن
[کسی که ذاتا فاسد است]
spoil
فاسد کردن فاسد شدن
spoiled
فاسد کردن فاسد شدن
spoils
فاسد کردن فاسد شدن
spoiling
فاسد کردن فاسد شدن
mars
بخون
red-handed
بخون الوده
to imbrue in blood
بخون تر کردن
haemic
وابسته بخون
haemic
مربوط بخون
haematoid
شبیه بخون
to imbrue with blood
بخون ترکردن
bloodthirsty
تشنه بخون
to gild with blood
غرقه بخون کردن
to imbrue in blood
الوده بخون کردن
to imbrue with blood
الوده بخون کردن
to gild with blood
اغشته بخون کردن
red handed
دست بخون الوده
sanguification
تبدیل خوراک بخون
They are at daggers drawn. They are bitter enemies.
بخون یکدیگه تشنه هستند
haemophillia
امادگی بخون رفتن زیاد
haematosis
تبدیل خون وریدی بخون شریانی
venenation
مسمومیت
intoxication
مسمومیت
poisoning
مسمومیت
saperaemia
مسمومیت
blood poisoning
مسمومیت خون
alcoholic intoxication
مسمومیت الکلی
toxemia
مسمومیت خونی
toxaemia
مسمومیت خون
detoxification
دفع مسمومیت
cocainism
مسمومیت ازکوکایین
saturnism
مسمومیت از سرب
chloralism
مسمومیت ازکلورال
leadpoisoning
مسمومیت از سرب
acute alcoholic intoxication
مسمومیت حاد الکلی
plumbism
مسمومیت در اثر سرب
bad blood
مسمومیت خون دراثرعصبانیت
toxic epilepsy
حمله در نتیجه مسمومیت
detoxify
رفع کردن مسمومیت
botulism
مسمومیت غذایی حاد
detoxification
مرتفع شدن حالت مسمومیت
strychninism
مسمومیت مزمن در اثراستعمال ممتد استرکنین
phosphorism
مسمومیت در اثر فسفر تشعشع فسفری
toxicosis
بیماری ناشی از خوردن زهر ایجاد مسمومیت
zymotic
عفونی
asepsis
ضد عفونی
pestiferous
عفونی
infectious
عفونی
decontamination
ضد عفونی
disinfection
ضد عفونی
disinfectant
ضد عفونی
disinfect
ضد عفونی کردن
antiseptic
دوای ضد عفونی
septic
جسم عفونی
infect
عفونی کردن
infecting
عفونی کردن
infects
عفونی کردن
infectiousness
عفونی بودن
disinfects
ضد عفونی کردن
disinfecting
ضد عفونی کردن
disinfected
ضد عفونی کردن
antiseptics
دوای ضد عفونی
septic
ماده عفونی
saperaemia
عفونی خون
the wound was infected
زخم عفونی شد
antisepsis
حالت ضد عفونی
antisepticize
ضد عفونی کردن
asepticize
ضد عفونی کردن
fumigation
ضد عفونی سازی
advantages accruning from
مزایای حاصله
infectiously
بطور مسری یا عفونی
assessments
تعیین نتایج حاصله
elbow grease
نیروی حاصله از کاردستی
feed back
بکارگیری اطلاعات حاصله
ration strenght
انرژی حاصله از جیره
emblements
منافع حاصله از زمین
assessment
تعیین نتایج حاصله
decontaminated
رفع الودگی ضد عفونی کردن
fumigant
ماده ضد عفونی کننده تدخینی
scrubs
ضد عفونی برای عمل جراحی
scrub
ضد عفونی برای عمل جراحی
scrubbed
ضد عفونی برای عمل جراحی
decontaminating
رفع الودگی ضد عفونی کردن
disinfectant
داروی ضد عفونی ماده گندزدا
decontaminates
رفع الودگی ضد عفونی کردن
decontaminate
رفع الودگی ضد عفونی کردن
scrubbing
ضد عفونی برای عمل جراحی
fleshment
خوشحالی حاصله از نخستین موفقیت
gulping
صدای حاصله از عمل بلع
gulps
صدای حاصله از عمل بلع
gulp
صدای حاصله از عمل بلع
emblements
منافع حاصله اززمین مزروعی
gulped
صدای حاصله از عمل بلع
gas form natrural gas
بنزین حاصله از گاز طبیعی
coriolis effect
اثرنیروی حاصله از چرخش زمین
bombing errors
اشتباهات حاصله از پرتاب بمب
end product
قطعات حاصله دستگاه نهایی
platinum black
گرد سیاه پلاتین حاصله از حل املاح ان
flash burns
سوختگی حاصله از برق ترکش اتمی
flash burn
سوختگی حاصله از برق ترکش اتمی
working asset
سرمایه حاصله در اثر کار وفعالیت
clicked
صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین
clicks
صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین
windchill
سرمای حاصله از وزش باد تبرید
click
صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین
solunar
حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
capitalized value
درامد حاصله از سرمایه گذاری در یک سال
thermojet
نیروی جت حاصله از حرارت موتور جت حرارتی
scumble
نرمی حاصله در اثر سایس یامالش
spirochetosis
ابتلا به بیماری حاصله از میکروب اسپیروکت
quarantining
اردوگاه ضد عفونی کردن پرسنل از نظر امراض
quarantine
اردوگاه ضد عفونی کردن پرسنل از نظر امراض
sanitary napkin
دستمال کاغذضد عفونی مخصوص قاعدگی زنان
sanitary napkins
دستمال کاغذضد عفونی مخصوص قاعدگی زنان
quarantined
اردوگاه ضد عفونی کردن پرسنل از نظر امراض
quarantines
اردوگاه ضد عفونی کردن پرسنل از نظر امراض
lesions
زیان حاصله در اثر عدم اجرای عقدی
lesion
زیان حاصله در اثر عدم اجرای عقدی
crater
دهانه یا حفره حاصله در اثر بمب وغیره
hypervitaminosis
ناراحتیهای حاصله در اثر ازدیاد ویتامین در بدن
craters
دهانه یا حفره حاصله در اثر بمب وغیره
stage fright
وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
competitive price
قیمت حاصله ازرقابت خریداران وفروشندگان در بازار ازاداقتصادی
flash blindness
کوری حاصله از نگاه کردن به برق ترکش اتمی
jet propulsion
نیروی عقب نشینی حاصله از فشار گازفشار خروج گاز
phenology
مبحث رابطه بین اب وهواوتغییرات حاصله در پدیدههای زیست شناسی
profits a prendre
درCL عامل در حق علف چر وسایر منافع حاصله از زمین هم ذیحق میشود
apportionment
افراز سرشکن کردن هزینه به چندسال به نسبت منافع حاصله در هر سال
plow back
عایدات حاصله از کسب وکاررا برای سرمایه گذاری مجددکنار گذاردن
solipsism
فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
shell shock
اختلال روحی در اثر صدای افنجار نارنجک وامثال ان وحشت واضطراب حاصله ازصدای انفجار
shell-shock
اختلال روحی در اثر صدای افنجار نارنجک وامثال ان وحشت واضطراب حاصله ازصدای انفجار
reechy
فاسد
corrupts
فاسد
reprobate
فاسد
villainous
فاسد
gamy
فاسد
reprobates
فاسد
irregular
فاسد
reprobatory
فاسد
roue
فاسد
corrupting
فاسد
dissolute
فاسد
corrupt
فاسد
depraved
فاسد
corrupted
فاسد
rotten
فاسد
peccant
فاسد
spoilt
فاسد
gamey
فاسد
rantipole
فاسد
vicious
فاسد
abandoned
فاسد
peat
زن فاسد
putrid
فاسد
untoward
فاسد
sinister
فاسد
perverse
فاسد
sedition
فاسد
defective
فاسد
immoral
فاسد
rammish
فاسد
deprave
فاسد کردن
rake
بد اخلاق فاسد
decomposable
فاسد شدنی
depraver
فاسد کننده
putrefactive
فاسد کننده
spoiler
فاسد سازنده
corrupt
فاسد کردن
rankly
بطور فاسد
high
اندکی فاسد
invalid contract
عقد فاسد
invalid sale
بیع فاسد
fox wood
چوب فاسد
indecomposable
فاسد نشدنی
incorruptness
فاسد نشدگی
raking
بد اخلاق فاسد
highest
اندکی فاسد
love alce
ادم فاسد
highs
اندکی فاسد
rakes
بد اخلاق فاسد
corrupted
فاسد کردن
invalid
نامعتبر فاسد
vitiates
فاسد کردن
vitiates
فاسد شدن
vitiating
فاسد کردن
vitiating
فاسد شدن
ruin
فاسد کردن
ruining
فاسد کردن
ruins
فاسد کردن
Adegenerate ( decadent ) race .
نژاد فاسد
disintegrate
فاسد شدن
disintegrates
فاسد شدن
disintegrating
فاسد شدن
erode
فاسد شدن
eroded
فاسد شدن
erodes
فاسد شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com