English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (14 milliseconds)
English Persian
glow مشتعل بودن
glowed مشتعل بودن
glows مشتعل بودن
Other Matches
aflame مشتعل
in flames مشتعل
blazing مشتعل
red-hot مشتعل
conflagrant مشتعل
sulphurous مشتعل
sulfurous مشتعل
ablaze مشتعل
glow discharge tube لامپ مشتعل
aglow مشتعل وفروزان
glow discharge cold cathode tube لامپ مشتعل
flaming arc قوس مشتعل
ignitor مشتعل کننده
emblaze مشتعل کردن
furnace مشتعل کردن
furnaces مشتعل کردن
igniter مشتعل کننده
glow tube لامپ مشتعل
flaming discharge تخلیه مشتعل
kindled مشتعل شدن
kindle مشتعل شدن
kindles مشتعل شدن
neon glow lamp لامپ مشتعل نئون
on fire مشتعل درتاب وتب
relume برافروختن مشتعل کردن
burns سوختن مشتعل شدن
igniting مشتعل کردن یا شدن
burn سوختن مشتعل شدن
flames مشتعل شدن تابش
igniting fuze ماسوره مشتعل کننده
initiator چاشنی مشتعل کننده
ignition cap کلاهک مشتعل کننده
igniter pad بالشتک مشتعل کننده
ignites مشتعل کردن یا شدن
igniter train مدار مشتعل کننده
ignite مشتعل کردن یا شدن
flame مشتعل شدن تابش
ignited مشتعل کردن یا شدن
igniting primer چاشنی مشتعل کننده
igniting fuze کلاهک مشتعل کننده
igniting powder خرج مشتعل کننده
to burst into flames اتش گرفتن مشتعل شدن
propane پارافین گازی و مشتعل هیدروکاربنی
igniter مشتعل کننده اتش زنه
low مشتعل شدن زبانه کشیدن
ignite اتش گرفتن مشتعل شدن
blazes شعله درخشان یا اتش مشتعل
blazed شعله درخشان یا اتش مشتعل
ignited اتش گرفتن مشتعل شدن
blaze شعله درخشان یا اتش مشتعل
ignites اتش گرفتن مشتعل شدن
igniting اتش گرفتن مشتعل شدن
buster خرج مشتعل کننده استری یا لایی
igniter خرج مشتعل کننده کلاهک منفجرکننده
ignition احتراق اتش زدن مشتعل کردن
envy rankled in his breast اتش رشک در سینه اش مشتعل بود
coupling base وسیلهای که چاشنی را به کلاهک یا خرج مشتعل کننده وصل میکند
tamping بستن مواد مشتعل کننده به دور خرج کیپ کردن خرج
igniting اتش کردن محفظه حامل باروت مشتعل کردن
ignite اتش کردن محفظه حامل باروت مشتعل کردن
ignites اتش کردن محفظه حامل باروت مشتعل کردن
ignited اتش کردن محفظه حامل باروت مشتعل کردن
primers وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primer وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
detonator منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
detonators منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
govern نافذ بودن نافر بودن بر
moons سرگردان بودن اواره بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
governed نافذ بودن نافر بودن بر
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
consisting شامل بودن عبارت بودن از
consisted شامل بودن عبارت بودن از
consist شامل بودن عبارت بودن از
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
haze گرفته بودن مغموم بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
agree متفق بودن همرای بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
include شامل بودن متضمن بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
wobbled لق بودن
sufficed بس بودن
wobble لق بودن
to be بودن
justness حق بودن
lackvt کم بودن
suffice بس بودن
wobbles لق بودن
wobbling لق بودن
incompactness ول بودن
suffices بس بودن
stinks بد بودن
stink بد بودن
intending بر ان بودن
intend بر ان بودن
To be all adrift. سر در گم بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate. دو دل بودن
judders لق بودن
juddering لق بودن
juddered لق بودن
judder لق بودن
concentricity بودن
ween بودن
to be in two minds دو دل بودن
to kick the beam کم بودن
to chop and change دو دل بودن
intends بر ان بودن
to bargain for بودن
consecutiveness پی در پی بودن
sufficing بس بودن
exists بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com