Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
denominative
مشتق ازاسم یاصفت موجب تسمیه
Other Matches
qualifier
فرع اسم یاصفت
epithetic
وابسته به لقب یاصفت
qualifiers
فرع اسم یاصفت
denomination
تسمیه
denominations
تسمیه
appellation
وجه تسمیه
appellations
وجه تسمیه
denominable
تسمیه پذیر
onomatopoeia
تسمیه صوفی
onomatopoeia
تسمیه تقلیدی صداواژه
toponymy
مطالعه وجه تسمیه شهرهاونقاط
echoism
نام گذاری به تقلیدصدا تسمیه تقلیدی
logotype
وجه تسمیه نوع جانور یاگیاه
paronymous
مشتق
anti derivative
ضد مشتق
parasyntetic
مشتق
derivatives
مشتق
paronym
مشتق
offshoot
مشتق
derivative
مشتق
offshoots
مشتق
formant
مشتق
differentiating
مشتق گرفتن
differentiates
مشتق گرفتن
differentiate
مشتق گرفتن
silicic
مشتق از سیلیس
spiritous
مشتق ازالکل
second derivative
مشتق دوم
formative
کلمه مشتق
autologous
مشتق از خود
derivations
مشتق گیری
derived field
فیلد مشتق
differential equations
معادلات مشتق
differentiator
مشتق گیر
diphyletic
مشتق از دو نیا
derivation
مشتق گیری
parasyntetic
مشتق و مرکب
parial derivative
مشتق جزئی
calcic
مشتق ازاهک
to d. itself
مشتق شدن
branch
مشتق شدن
branches
مشتق شدن
differentiation
مشتق گیری
deriving
مشتق شده از
deriving
مشتق کردن
derive
مشتق کردن
denominators
مشتق کننده
derive
مشتق شده از
denominator
مشتق کننده
derives
مشتق شده از
derives
مشتق کردن
analysis
مشتق وتابع اولیه
Y prime
مشتق ایگرگ
[ریاضی]
derived demand
تقاضای مشتق شده
deverbative
مشتق شده از فعل
partial derivative
مشتق جزیی
[ریاضی]
Y'
مشتق ایگرگ
[ریاضی]
romanesque
مشتق از زبان لاتین
patronymic
مشتق از نام پدر
second derivative
مشتق مرتبه دوم
adscititious
مشتق از عامل خارجی
partial derivative
مشتق پاره ای
[ریاضی]
deverbative
بصورت مشتق استعمال شده
deriving
نتیجه گرفتن مشتق شدن
derive
نتیجه گرفتن مشتق شدن
differential equation
معادله متغیر مشتق چیزی
differentiable function
تابع مشتق پذیر
[ریاضی]
derives
نتیجه گرفتن مشتق شدن
matronymic
اسم مشتق ازطرف مادر
kiosks
مشتق از> کوشک فارسی <کلاه فرنگی
chains
مجموعهای از کلمات که هر کلمه مشتق شده
thallium
عنصر فلزی مشتق از الومینیوم بعلامت TI
kiosk
مشتق از> کوشک فارسی <کلاه فرنگی
chain
مجموعهای از کلمات که هر کلمه مشتق شده
potash
کربنات دو سود مشتق ازخاکستر چوب
phonrtic drill
مشتق تلفظ ازروی صدای حروف
tartarous
دردی شکل مشتق از درده شراب
embryonic membrane
ساختمانی که ازتخم رسیده مشتق میشود
adrenal
مشتق از غده یا ترشح غددفوق کلیه
acaro
کلمهء پیشوندی است مشتق ازacarus به معنی
acr
پیشوندیست مشتق از کلمه یونانیAkro- یاAkr- که بمعنی
acro
پیشوندیست مشتق از کلمه یونانیAkro- یاAkr- که بمعنی
inducements
موجب
origins
موجب
contributive
موجب
origin
موجب
offeror
موجب
causes
موجب
cause
موجب
inducement
موجب
occasioned
موجب
in conformity with
بر موجب
occasions
موجب
contributory
موجب
occasioning
موجب
causing
موجب
occasion
موجب
incurs
موجب
incurring
موجب
incurred
موجب
whereby
که به موجب ان
incur
موجب
epithelioma
غده خوش خیم و یا بدخیم مشتق از بافت مخاطی
aceto
پیشوندی است مشتق ازکلمهء لاتین acetum که به معنی
tetra
پیشوندیست مشتق ازکلمه یونانی بمعنی چهارودارای چهارقسمت واربعه
achromato
کلمات پیشوندی است یونانی مشتق از کلمهء achromatos بمعنی
achromat
کلمات پیشوندی است یونانی مشتق از کلمهء achromatos بمعنی
tetr
پیشوندیست مشتق از کلمه یونانی بمعنی چهارودارای چهارقسمت واربعه
to bring forth
موجب شدن
promibitive
موجب منع
scourger
موجب بلا
cuse of a
موجب وحشت
like a red rag to the bull
موجب خشم
ill fated
موجب بدبختی
give rise to
موجب شدن
federal reserve system
سیستمی که به موجب ان
effectuate
موجب شدن
entailing
موجب شدن
sperm
موجب ایجادچیزی
afford
موجب شدن
affording
موجب شدن
affords
موجب شدن
bring
موجب شدن
sperms
موجب ایجادچیزی
pleasing
موجب مسرت
conducive
موجب شونده
bringing
موجب شدن
brings
موجب شدن
stumbling blocks
موجب لغزش
entail
موجب شدن
entailed
موجب شدن
gratifying
موجب خوشنودی
thorn
موجب ناراحتی
thorns
موجب ناراحتی
entails
موجب شدن
stumbling block
موجب لغزش
afforded
موجب شدن
checks
مجموعه حروف مشتق شده از یک متن برای بررسی و تصحیح خطاها
checked
مجموعه حروف مشتق شده از یک متن برای بررسی و تصحیح خطاها
check
مجموعه حروف مشتق شده از یک متن برای بررسی و تصحیح خطاها
lactogenic
موجب ترشح شیر
inotropic
موجب انقباض ماهیچه
hysteroid
موجب اختناق رحمی
hysterogenic
موجب اختناق رحمی
evincing
موجب شدن برانگیختن
peristrephic
گرداننده موجب گردش
ulcerative
موجب تولید زخم
suspensor
موجب تعلیق نگاهدارنده
incentive
اتش افروز موجب
smoke screen
موجب تاریکی وابهام
sidesplitting
موجب تشنج پهلوها
evince
موجب شدن برانگیختن
resolutive
محلل موجب فسخ
evinced
موجب شدن برانگیختن
evinces
موجب شدن برانگیختن
incentives
اتش افروز موجب
sufferance
سکوت موجب رضا
drawing card
موجب جلب توجه
pl/m
زبان برنامه نویسی سطح بالا مشتق شده از pl/1 برای استفاده در ریزپردازنده ها
rhythm-and-blues
نام نوعی موسیقی مردمی امریکایی که ریتم تند دارد و از آن مشتق شده
reductase
دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
flunk
چیدن موجب شکست شدن
ignominious
موجب رسوایی ننگ اور
inuring
معتاد کردن موجب شدن
detractive
سبک کننده موجب کسرشان
inures
معتاد کردن موجب شدن
effecturate
موجب شدن انجام دادن
flunked
چیدن موجب شکست شدن
flunking
چیدن موجب شکست شدن
flunks
چیدن موجب شکست شدن
curiosity killed the cat
<idiom>
فضولی هم موجب دردسرمی شود
belly laugh
هر چیزی که موجب خنده شود
troubler
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
belly laughs
هر چیزی که موجب خنده شود
suspensory
موجب تعویق بیضه بند
scarecrow
ادمک سرخرمن موجب ترس
silert gives consent
خاموشی موجب رضا است
scarecrows
ادمک سرخرمن موجب ترس
occasion
موجب شدن فراهم کردن
occasioned
موجب شدن فراهم کردن
motivates
انگیختن موجب و سبب شدن
occasions
موجب شدن فراهم کردن
motivated
انگیختن موجب و سبب شدن
inbreed
موجب شدن بوجود اوردن
motivate
انگیختن موجب و سبب شدن
motivating
انگیختن موجب و سبب شدن
lutenize
موجب ایجاد جسم زرد
inure
معتاد کردن موجب شدن
occasioning
موجب شدن فراهم کردن
inured
معتاد کردن موجب شدن
haste makes waste
تعجیل موجب تعطیل است
motivate]
تحریک کردن موجب شدن
gaping stock
چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
this act provoked my inquiry
این کار موجب پرسش من است
abortionist
کسی که موجب سقط جنین میشود
abortionists
کسی که موجب سقط جنین میشود
To break a habit makes one ill.
<proverb>
ترک عادت موجب مرض است .
breeding ground
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
breeding grounds
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
hyperinsulinism
درخون که موجب کم شدن قند خون میگردد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com