Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (38 milliseconds)
English
Persian
maneuvred
مشق کردن مانور دادن
maneuvres
مشق کردن مانور دادن
maneuvring
مشق کردن مانور دادن
manoeuvre
مشق کردن مانور دادن
manoeuvred
مشق کردن مانور دادن
manoeuvres
مشق کردن مانور دادن
manoeuvring
مشق کردن مانور دادن
Search result with all words
stack
قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacked
قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacks
قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
ship handling
مهارت در کار کردن با ناو مانور دادن ناو
Other Matches
handles
مانور کردن
handle
مانور کردن
maneuvred
طرح کردن مانور
manoeuvre
طرح کردن مانور
manoeuvring
طرح کردن مانور
maneuvres
طرح کردن مانور
manoeuvres
طرح کردن مانور
maneuvring
طرح کردن مانور
manoeuvred
طرح کردن مانور
maneuver
حرکت جنگی مانور کردن
out maneuver
برتری مانور پیدا کردن
sleds
وسیله فلزی و پارچهای برای تمرین مانور سد کردن
sled
وسیله فلزی و پارچهای برای تمرین مانور سد کردن
maneuver
مانور
shunting
مانور
ease of movement
مانور
combat exercise
مانور جنگی
exercise
مانور نظامی
plan of maneuver
طرح مانور
exercise term
عنوان مانور
maneuver and fire
اتش و مانور
exercise commander
فرمانده مانور
maneuverability
قابلیت مانور
maneuvering board
لوحه مانور
exercised
مانور نظامی
free maneuver
مانور ازاد
ship handling
مانور با کشتی
fire and maneuver
اتش و مانور
mass of maneuver
حجم مانور
umpires
داور مانور
umpired
داور مانور
scheme of maneuver
طرح مانور
joint exercise
مانور مشترک
umpire
داور مانور
umpiring
داور مانور
exercises
مانور نظامی
bump and run
نوعی مانور دفاعی
bump and go
نوعی مانور دفاعی
sea room
شعاع مانور دریایی
out maneuver
تفوق جستن در مانور
tight t
طرح اصلی مانور تی
controlled exercise
مانور کنترل شده
map maneuver
مانور روی نقشه
wishbone t
نوعی طرح مانور
gate operating platform
سکوی مانور دریچه ها
gate operating deck
سکوی مانور دریچه ها
quartermaster's notebook
دفتر مانور ناو
wishbones
نوعی طرح مانور
williamson turn
نوعی مانور دریایی
wishbone
نوعی طرح مانور
exercise code word
رمز عملیات مانور
disciplines
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
ground game
روش استفاده از مانور دویدن
flying wedge
نوعی مانور تهاجمی قدیمی
ease of movement
سهولت حرکت راحتی مانور
maneuvering board
تابلوی نمایش مانور ناوها
pilot rudder
تیغه سکان مانور ناو
garryowen
مانور مهاجمی بافرستادن توپ هوایی
feinting
نوعی درو در خرک مانور انفعالی
feints
نوعی درو در خرک مانور انفعالی
drifting
مانور اتومبیل در سر پیچ بالغزیدن به یک طرف
drifts
مانور اتومبیل در سر پیچ بالغزیدن به یک طرف
feint
نوعی درو در خرک مانور انفعالی
deropement
مانور حمله با گریز ازشمشیر حریف
clamp anf rake
مانور برای کنترل گوی درمواجه
feinted
نوعی درو در خرک مانور انفعالی
drifted
مانور اتومبیل در سر پیچ بالغزیدن به یک طرف
drift
مانور اتومبیل در سر پیچ بالغزیدن به یک طرف
wingover
مانور بانیم چرخش یا نیم دایره
audible
تعویض مانور حمله یا دفاعی در مقابل حریف
progressive
مانور با گذاشتن پای ازاد جلوپای اسکیت
submarine
مانور مدافع بصورت گریز اززیر سد مهاجم
submarines
مانور مدافع بصورت گریز اززیر سد مهاجم
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
slingshots
مانور اتومبیل عقبتر برای عبور از اتومبیل جلو با استفاده از کاهش فشار هوا
slingshot
مانور اتومبیل عقبتر برای عبور از اتومبیل جلو با استفاده از کاهش فشار هوا
naked reverse
حمله با مانور سدکنندگان به یک سمت و توپدار به سمت دیگر
island pullout
مانور چرخاندن تخته موج برای ردکردن موج
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
exercise program
برنامه عملیات مانور برنامه تمرین
designs
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
design
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursued
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate
موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursuing
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
predicating
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicated
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
receive
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicates
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicate
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
out lawry
طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
lay
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
lays
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
receives
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
anneal
نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
pay
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
to veer and heul
پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
compensate
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
to adjust
وفق دادن
[سازگار کردن]
[مطابق کردن ]
mounts
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
propagate
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
hire
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
connects
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
compensated
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
propagates
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
compensates
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
set out
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
connect
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
propagating
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
hiring
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
statement
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
propagated
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
statements
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
mount
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
hires
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
designates
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
designate
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
designating
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
bounding overwatch
حرکت خیز به خیز با پوشش حرکت با اتش و مانور
classification yard
محوطه مانور قطارها محوطه تقسیم مسیر قطارها
ammoniate
با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
discharges
مرخص کردن پس دادن
gives
دادن پرداخت کردن
to give an enter tainment
مهمانی دادن یا کردن
dispend
توزیع کردن دادن
to offer
تقدیم کردن
[دادن]
to serve out
بخش کردن دادن
give
دادن پرداخت کردن
discharge
مرخص کردن پس دادن
giving
دادن پرداخت کردن
staging
سوار کردن جا دادن
recreate
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreates
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
lessen
کمتر کردن تقلیل دادن
propounding
پیشنهاد کردن ارائه دادن
dedicates
اختصاص دادن وقف کردن
centralize
تمرکز دادن تمرکزی کردن
absterge
تمیز کردن شستشو دادن
hoodwink
فریب دادن اغفال کردن
orienting
روانه کردن تطبیق دادن
centralizes
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralises
تمرکز دادن تمرکزی کردن
quells
سرکوبی کردن تسکین دادن
dedicate
اختصاص دادن وقف کردن
maintains
ابقا کردن ادامه دادن
maintained
ابقا کردن ادامه دادن
centralising
تمرکز دادن تمرکزی کردن
dope
دارو دادن تخدیر کردن
maintain
ابقا کردن ادامه دادن
agree
ترتیب دادن درست کردن
agree
اشتی دادن مطابقت کردن
dopes
دارو دادن تخدیر کردن
misrepresents
بدجلوه دادن مشتبه کردن
to subscribe to a charity
در دادن اعانهای شرکت کردن
orient
روانه کردن تطبیق دادن
centralizing
تمرکز دادن تمرکزی کردن
admeasure
سهم دادن تقسیم کردن
supplying
تحویل دادن تغذیه کردن
appeal
تشبث کردن استیناف دادن
appealed
تشبث کردن استیناف دادن
apportions
تقسیم کردن تخصیص دادن
appeals
تشبث کردن استیناف دادن
supply
تحویل دادن تغذیه کردن
testifies
شهادت دادن تصدیق کردن
heightened
شدید کردن بسط دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com