English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 154 (2 milliseconds)
English Persian
handspring معلق زدن بر روی دستها
Other Matches
son دستها
sons دستها
To rub ones hands. دستها را بهم مالیدن
walkover قدم زدن با دستها
walkovers قدم زدن با دستها
manual dexterity test ازمون چالاکی دستها
support تکیه بدن ژیمناست روی دستها
gymnastic chack پودری از کربنات منیزیوم که ژیمناستها به دستها می مالند
planche وضع افقی بدن ژیمناست روی دستها
lay back spin چرخش روی یک پا با تکیه بعقب و بالابردن دستها و پای دیگر
flat racing seat خم شدن روی اسب و دستها وسر در امتداد گردن اسب
straddle seat تعادل روی پارالل روی دستها با پاهای باز
chain bridge پل معلق
suspension bridge پل معلق
pensile معلق
heels over head معلق
suspensor معلق
suspensory معلق
suspends معلق
hypostasis معلق
up in the air <idiom> معلق
pendent معلق
jusad rem حق معلق
suspending معلق
suspend معلق
cantilever bridge پل معلق
summersault معلق
abeyant معلق
dependent معلق
suspense معلق
flip flap معلق
suspension bridges پل معلق
suspended معلق
conditional معلق
suspender معلق
tumbler معلق زن
turntables معلق
turntable معلق
handstand معلق
tumblers معلق زن
handstands معلق
pendant معلق
hanging معلق
headlong معلق
pendants معلق
suspense file پرونده معلق
suspensed sediment رسوبات معلق در اب
somersault معلق پشتک
somersaulting معلق پشتک
somersaulting معلق زدن
somersaulted معلق پشتک
somersaulted معلق زدن
somersault معلق زدن
conditional contract عقد معلق
somerset شیرجه معلق
lis pendens دعوای معلق
levitative معلق در هوا
suspension cable کابل معلق
somerset معلق زدن
hanging indent تورفتگی معلق
hanging step پله معلق
suspended load بار معلق
suspended solids جامدات معلق
somersaults معلق پشتک
somersaults معلق زدن
tumbled معلق شدن
tumbled معلق زدن
tumbles معلق شدن
suspending معلق کردن
full-suspension <adj.> کاملا معلق
tumbles معلق زدن
suspend معلق کردن
hanging معلق شدن
suspends معلق کردن
tumble معلق زدن
estate in remainder تملک معلق
suspension reinforcement ارماتور معلق
suspensions معلق کردن
suspension معلق کردن
suspensive تعلیق معلق
unconditionality معلق نبودن
to be up in the air معلق بودن
tumble معلق شدن
a bolt from the blue مثل عجل معلق
full-suspension bike دوچرخه کاملا معلق
suspend from service معلق کردن از کار
suspension of vouchers معلق کردن اسناد
arch-buttant پشت بند معلق
hang-ups درحال معلق ماندن
floccule تودههای معلق درمایع
cable suspension bridge پل معلق با سیم تابیده
pending تازمانی که امر معلق
hang-up درحال معلق ماندن
hang up درحال معلق ماندن
suspends موقوف الاجرا کردن معلق
To teach grandma to suck eggs. جلوی لوطی معلق زدن
overturn معلق شدن برگشتن وسیله
suspends معلق کردن تعلیق دادن
suspending موقوف الاجرا کردن معلق
to stay something موقتا معلق کردن [قانون]
suspending معلق کردن تعلیق دادن
suspend موقوف الاجرا کردن معلق
suspend معلق کردن تعلیق دادن
breakdowns ته نشینی مواد معلق دردوغاب
breakdown ته نشینی مواد معلق دردوغاب
policy سند معلق به انجام شرطی
policies سند معلق به انجام شرطی
overturned معلق شدن برگشتن وسیله
overturns معلق شدن برگشتن وسیله
pendent lite حکم معلق امین ترکه
settleable suspended solids مواد معلق تهنشین پذیر
due in suspense file پرونده درخواستهای منتظردریافت معلق
in suspense درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to go down to the wire <idiom> تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
float شناور ساختن در هوا معلق بودن
floated شناور ساختن در هوا معلق بودن
suspensoid محلول سریشمی دارای ذرات معلق
floats شناور ساختن در هوا معلق بودن
to be on tenter hooks میان زمین واسمان معلق بودن
to hold a wolf by the ear میان زمین واسمان معلق بودن
to remain suspended معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
to be on tenters میان زمین واسمان معلق بودن
That way, it stays in suspension. به این صورت معلق باقی می ماند.
to stay floating معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
tenterhooks <idiom> درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
to suspend معلق نگه داشتن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
set down معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
electrophoresis حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق
to let somebody dangle <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to keep somebody on tenterhooks <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
nonduty status حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
plea in abatement دفاعی که باعث معلق ماندن یابه تعویق افتادن دعوی خواهان شود
aluminum pigmented dope لعاب یا پرداخت که داخل ان تکههای کوچک الومینیوم بصورت معلق پراکنده شده است
vertical take off and landing هواپیمایی که بدون داشتن سرعت نسبی قادر به برخاستن از سطح زمین معلق ماندن در هوا و فرودمجدد باشد
moored mine مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
black wash نوع دیگری ازگرافیت و کک و ذغال سخت یامواد الی است که با مایعی بطور معلق و برای پوشش ماهیچههای تر و قالبهای ماسهای به کار برده میشود
suspends معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspending معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspend معلق کردن موقتا بیکار کردن
estate in remainder ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
Aurora Polaris شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dancers شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dance شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
northern lights شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
to turn a somersault پشتک زدن معلق زدن
hanger اویزان کننده معلق کننده
tumbled غلت خوردن معلق خوردن
hangers اویزان کننده معلق کننده
tumbles غلت خوردن معلق خوردن
tumble غلت خوردن معلق خوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com