Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (32 milliseconds)
English
Persian
suspend
معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspending
معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspends
معلق کردن موقتا بیکار کردن
Other Matches
to stay something
موقتا معلق کردن
[قانون]
sojourn
موقتا" اقامت کردن
sojourns
موقتا" اقامت کردن
sojoiurn
موقتا اقامت کردن
suspends
موقتا" تعطیل کردن
suspend
موقتا" تعطیل کردن
palliate
موقتا ارام کردن
suspending
موقتا" تعطیل کردن
recess
موقتا تعطیل کردن طاقچه ساختن
recesses
موقتا تعطیل کردن طاقچه ساختن
to take a recess
موقتا دست از کار کشیدن تنفس کردن
suspending
معلق کردن
suspensions
معلق کردن
suspend
معلق کردن
suspension
معلق کردن
suspends
معلق کردن
suspension of vouchers
معلق کردن اسناد
suspend from service
معلق کردن از کار
suspends
معلق کردن تعلیق دادن
suspend
موقوف الاجرا کردن معلق
suspends
موقوف الاجرا کردن معلق
suspending
معلق کردن تعلیق دادن
suspending
موقوف الاجرا کردن معلق
suspend
معلق کردن تعلیق دادن
continuance
تمدید یا تجدید وقت دادگاه دادگاه را به عنوان تنفس موقتا" تعطیل کردن
temporarily
موقتا"
pro tempore
موقتا
protempore
موقتا
provisionally
موقتا"
sojourn
موقتا"
temporalty
موقتا
sojourns
موقتا"
protem
موقتا موقت
to set aside
[temporarily]
[موقتا]
کنار گذاشتن
at leisure
بیکار
out of work
بیکار
out of employ
بیکار
idled
بیکار
workless
بیکار
idle
بیکار
out of employment
بیکار
disengaged
بیکار
deedless
بیکار
jobless
بیکار
at a loose end
بیکار
vacant
بیکار
idles
بیکار
actionless
بیکار
idlest
بیکار
unemployed
بیکار
unemployment
بیکار
to stay something
موقتا به تعویق انداختن
[قانون]
layoffs
بیکار سازی
idless
بیکار ایستادگی
an idel capital
سرمایه بیکار
idle cash
پول بیکار
idle capacity
فرفیت بیکار
idle balance
مانده بیکار
idle
بیکار شدن
idled
بیکار شدن
bummer
ادم بیکار
idles
بیکار شدن
idlest
بیکار شدن
to lie d.
بیکار ماندن
layoff
بیکار سازی
idle reserves
ذخائر بیکار
unused resources
منابع بیکار
clearance
فضای بیکار
gentleman at large
قای بیکار
remittent
تخفیف یابنده موقتا تسکین دهنده
dump
موادی که موقتا برای استعمال انبارمیشود
pause key
[کلیدی که موقتا فرآیند را قطع میکند]
idler
ادم بیکار و تنبل
without a job
<adj.>
بیکار
[بدون کار]
an idle pupil
شاگرد بیکار یا تنبل
unemployed
<adj.>
بیکار
[بدون کار]
blellum
ادم بیکار وتنبل
demurrage
خسارت بیکار ماندگی
idlers
ادم بیکار و تنبل
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
to fall over
[computer, programme, ...]
[موقتا]
کار نکردن
[دستگاهی یا برنامه ای و غیره]
couch potato
کسی که همیشه در خانه بیکار می نشیند
MBR
ثباتی در CPU که موقتا تمام ورودی- خروجی ها را بافر میکند
dead stock
موجودی بی ارزش یا غیرقابل فروش سرمایه بیکار
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
fusible link
اتصال کوچک در یک PLA که میتواند وسیله را موقتا به برنامه وصل کند
pla
CI که موقتا برنامه ریزی میشود تا عملیات منط قی روی داده انجام دهد
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
suspensory
معلق
suspending
معلق
suspend
معلق
headlong
معلق
handstand
معلق
pendent
معلق
suspensor
معلق
up in the air
<idiom>
معلق
cantilever bridge
پل معلق
pensile
معلق
suspended
معلق
tumbler
معلق زن
tumblers
معلق زن
suspends
معلق
jusad rem
حق معلق
conditional
معلق
suspension bridges
پل معلق
suspension bridge
پل معلق
suspense
معلق
flip flap
معلق
dependent
معلق
turntable
معلق
pendant
معلق
suspender
معلق
hypostasis
معلق
handstands
معلق
chain bridge
پل معلق
pendants
معلق
abeyant
معلق
summersault
معلق
hanging
معلق
heels over head
معلق
turntables
معلق
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
suspension reinforcement
ارماتور معلق
somersaulting
معلق زدن
suspended solids
جامدات معلق
somersault
معلق پشتک
somersault
معلق زدن
suspensive
تعلیق معلق
somersaulted
معلق پشتک
hanging
معلق شدن
somersaulted
معلق زدن
tumbles
معلق شدن
suspended load
بار معلق
somersaulting
معلق پشتک
suspense file
پرونده معلق
hanging step
پله معلق
somerset
معلق زدن
conditional contract
عقد معلق
somerset
شیرجه معلق
unconditionality
معلق نبودن
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
somersaults
معلق زدن
somersaults
معلق پشتک
suspensed sediment
رسوبات معلق در اب
suspension cable
کابل معلق
hanging indent
تورفتگی معلق
to be up in the air
معلق بودن
tumbles
معلق زدن
tumbled
معلق زدن
estate in remainder
تملک معلق
tumbled
معلق شدن
tumble
معلق زدن
tumble
معلق شدن
levitative
معلق در هوا
lis pendens
دعوای معلق
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
demurrage
بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
full-suspension bike
دوچرخه کاملا معلق
a bolt from the blue
مثل عجل معلق
pending
تازمانی که امر معلق
hang up
درحال معلق ماندن
hang-up
درحال معلق ماندن
hang-ups
درحال معلق ماندن
floccule
تودههای معلق درمایع
cable suspension bridge
پل معلق با سیم تابیده
arch-buttant
پشت بند معلق
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com