Dictiornary-Farsi | معلوم نیست | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 209 (10 milliseconds)

English	Persian
that depends	معلوم نیست


Search result with all words

bailment	امانت گذاشتن سپردن جنس به تاجری که اعتبارش معلوم نیست باضمانت شخص ثالث
he talks very indistinctly	بسیار ناشمرده سخن میگوید معلوم نیست چه میگوید
his parentage isunknown	اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
it is of doubtful proveance	معلوم نیست اصلا از کجا امده است
they are of a doubtful paterni	اصل انها معلوم نیست
this line does not scan	وزن این شعر با تقطیع معلوم میشودکه درست نیست
It is not known yet . It is not settled yet .	هنوز معلوم نیست
there is no time like the present <idiom>	سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
Other Matches

All is not gold that glitters. <proverb>	هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
winchester disk	دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
step frame	استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
transparently	برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparent	برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
leaving files open	به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
it is past all hope	جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
given	معلوم
inevidence	معلوم
intelligible	معلوم
invisible	نا معلوم
to the fore	معلوم
pronounced	معلوم
It was revealed that … It transpired that . . .	معلوم شد که ...
illiquid	نا معلوم
known	معلوم
the active voice	معلوم
assignable	معلوم
indistinct	نا معلوم
active	معلوم
definite	معلوم
obvious	معلوم
sharp cut	معلوم
determinate	معلوم
overt	معلوم
presumedly	از قرار معلوم
noticeably	بطوربرجسته یا معلوم
vaguest	غیر معلوم
vaguer	غیر معلوم
vague	غیر معلوم
known target	هدف معلوم
known distance	فاصله معلوم
known distance	مسافت معلوم
seemingly	از قرار معلوم
the date was not specified	تاریخ ان معلوم
known	معلوم کردن
known data	عناصر معلوم
the active voice	فعل معلوم
verb active	فعل معلوم
to bring tl light	معلوم کردن
to make known	معلوم کردن
evidently	از قرار معلوم
to come to light	معلوم شدن
kithe	معلوم شدن
given conditions	شرایط معلوم
ascertain	معلوم کردن
ascertaining	معلوم کردن
ascertains	معلوم کردن
familiarised	معلوم کردن
familiarises	معلوم کردن
familiarising	معلوم کردن
familiarize	معلوم کردن
familiarizes	معلوم کردن
familiarizing	معلوم کردن
known datum point	ایستگاه معلوم
manifestly	بطور معلوم
ascertained	معلوم کردن
To make known . To signify .	معلوم کردن
familiarized	معلوم کردن
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it …	از قرار معلوم ...
discernibly	بطور معلوم
It was clear that she had lied .	دروغش معلوم شد
cretain	معلوم بعض
time will tell	در آینده معلوم می شود
apparent	معلوم وارث مسلم
participles	وجه وصفی معلوم
deponent	درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
taskwork	کار معلوم کارناخوشایند
it will manifest it self	معلوم خواهد گشت
at a specified time	در وقت معین یا معلوم
present participle	وجه وصفی معلوم
obviously	بطور اشکار یا معلوم
fatherless	فاقد مولف معلوم
he proved to know the secret	معلوم شد راز را میداند
present participles	وجه وصفی معلوم
participle	وجه وصفی معلوم
evince	معلوم کردن ابراز داشتن
types	نوع خون را معلوم کردن
determinable	معلوم کردنی انقضاء پذیر
known datum point	نقطهای با مختصات وگرای معلوم
his fate is sealed	سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
typed	نوع خون را معلوم کردن
evinced	معلوم کردن ابراز داشتن
evinces	معلوم کردن ابراز داشتن
deponont	در فاهر مجهول و در باطن معلوم
evincing	معلوم کردن ابراز داشتن
type	نوع خون را معلوم کردن
It was evident from the start.	از اول کار معلوم بود
We know it for a fact that…	برایمان کاملا" معلوم است که ...
Certain notorious ( dubious ) characters .	عده افراد معلوم الحال
Known and unknown .	معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره )
Is the departure time certain ?	وقت حرکت معلوم است؟
pedigreed	دارای نسب یادودمان معلوم
we shall see	تا ببینم بعد معلوم میشود
He is known to the police .	هویتش نزد پلیس معلوم است
to go down to the wire <idiom>	تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
spot elevation	نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
Presumably she hasnt arrived yet .	از قرار معلوم هنوز واردنشده است
seal one's fate	سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
We wI'll be notified(informed)of the results today.	امروز جواب کار معلوم می شود
the bill defined his powers	حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
it is inexpedient to reply	پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
loose ends <idiom>	بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
count one's chickens before they're hatched <idiom>	روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
parameters	نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
certifying	صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify	صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies	صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
parameter	نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
perfect participle	وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
duty rated	بیشترین تعداد عملیات که یک وسیله در یک زمان با مشخصات معلوم میتواند انجام دهد
unpriced	درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
verifying	رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify	رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies	رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verified	رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
bids	خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
bid	خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
trend line	یک بسط محاسبه شده از سری داده به منظور پیش بینی خط سیرهای ورای داده معلوم
wheatstone bridge	مداری متشکل از مقاومتهای معلوم و مجهول که توسط ان میتوان مقاومت مجهول رادقیقا اندازه گیری کرد
quantify	محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies	محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified	محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying	محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
he takes no notice of it	نیست
It's not new.	نو نیست.
he is not of our number	از ما نیست
secondary	نیست
auxiliary	نیست
aint	نیست
storage	می نیست
it is well enough	بد نیست
temporary storage	می نیست
auxiliaries	نیست
isn't	نیست
Plug and Play	یچ نیست
no object	چیزی نیست
no matter	چیزی نیست
Nevermind!	مهم نیست !
dont mention it	چیزی نیست
cold is merely privative	گرما نیست
close the door please	اگرزحمت نیست
my health is tolerable	حالم بد نیست
It's not new.	جدید نیست.
There is no hot water	آب گرم نیست.
niet le fait	کار او نیست
it is not in good workingorder	دایر نیست
it is not half bad	هیچ بد نیست
it is immaterial	چیزی نیست
the ice is treach erous	یخ محکم نیست
there is no hurry	عجلهای نیست
there is no hurry	شتابی نیست
it has escaped my remembrance	یاد نیست
thereis no end to it	انراپایانی نیست
to make no mention of	ذکری از ان نیست
it is nothing out of the way	غریب نیست
that is wrong	درست نیست
no hurry	عجلهای نیست
no trouble	زحمتی نیست
ought not	شایسته نیست
it's only me	کسی نیست
that is not it	این نیست
it needs not	لازم نیست
it lies beyond his competence	در صلاحیت او نیست
it is unsuitable	مناسب نیست
it is unnecessary	لازم نیست
you are written	حق با شما نیست
inextinct	نیست نشده
It cant be helped.	چاره ای نیست
he is out of huomor	سر خلق نیست
he is out of his senses	بهوش نیست
he is not willing to go	نیست برود
he is none of my friends	او از دوستان من نیست
he is a bad husband	صرفه جو نیست
he is not in it	داخل نیست
he has nothing in him	کسی نیست
sacred cow <idiom>	چارهای نیست
no sweat <idiom>	مشکلی نیست
he is out of huomor	سر دماغ نیست
he is rather i. than sick	ناخوش نیست
It is not advisable . It is inexpedient.	صلاح نیست
Such is not the case . That is not so.	اینطور نیست
It is all right . It is o. k.	طوری نیست
if you please	اگرزحمت نیست
i do not have it in me	از من ساخته نیست
There is nothing wrong with you . You are all right .	هیچیت نیست
He is not man enough to do it . He is not the man for it . He hasnt got the guts to do it .	مردش نیست
He goes on and on . He is most persistent .	ول کن معامله نیست
he knows a thing or two	بی تجربه نیست
no wonder <idiom>	تعجبی نیست
static	که پویا نیست
nihilism	نیست انگاری
I dont remember ( recall ) .	یادم نیست
needn't	لازم نیست
i dont care a pin	مرا پروایی نیست
the house is occupied	خانه خالی نیست
i am out of sorts	خلقم بجا نیست
i am out of sorts	حالم خوب نیست
there is no mistaking	جای اشتباه نیست
there is no question but that.	شکی نیست که) .00000