Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
Known and unknown .
معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره )
Other Matches
his parentage isunknown
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
given
معلوم
inevidence
معلوم
definite
معلوم
It was revealed that … It transpired that . . .
معلوم شد که ...
illiquid
نا معلوم
obvious
معلوم
known
معلوم
the active voice
معلوم
to the fore
معلوم
pronounced
معلوم
invisible
نا معلوم
determinate
معلوم
assignable
معلوم
sharp cut
معلوم
overt
معلوم
intelligible
معلوم
active
معلوم
indistinct
نا معلوم
known
معلوم کردن
seemingly
از قرار معلوم
vague
غیر معلوم
It was clear that she had lied .
دروغش معلوم شد
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it …
از قرار معلوم ...
known target
هدف معلوم
known distance
مسافت معلوم
that depends
معلوم نیست
known datum point
ایستگاه معلوم
known distance
فاصله معلوم
noticeably
بطوربرجسته یا معلوم
To make known . To signify .
معلوم کردن
presumedly
از قرار معلوم
known data
عناصر معلوم
kithe
معلوم شدن
ascertained
معلوم کردن
manifestly
بطور معلوم
familiarises
معلوم کردن
familiarising
معلوم کردن
familiarize
معلوم کردن
to come to light
معلوم شدن
evidently
از قرار معلوم
familiarizes
معلوم کردن
familiarizing
معلوم کردن
verb active
فعل معلوم
discernibly
بطور معلوم
to make known
معلوم کردن
familiarised
معلوم کردن
familiarized
معلوم کردن
the active voice
فعل معلوم
ascertain
معلوم کردن
vaguest
غیر معلوم
ascertaining
معلوم کردن
ascertains
معلوم کردن
to bring tl light
معلوم کردن
vaguer
غیر معلوم
given conditions
شرایط معلوم
cretain
معلوم بعض
the date was not specified
تاریخ ان معلوم
obviously
بطور اشکار یا معلوم
apparent
معلوم وارث مسلم
taskwork
کار معلوم کارناخوشایند
present participles
وجه وصفی معلوم
present participle
وجه وصفی معلوم
fatherless
فاقد مولف معلوم
participles
وجه وصفی معلوم
he proved to know the secret
معلوم شد راز را میداند
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
It is not known yet . It is not settled yet .
هنوز معلوم نیست
deponent
درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
it will manifest it self
معلوم خواهد گشت
time will tell
در آینده معلوم می شود
participle
وجه وصفی معلوم
evince
معلوم کردن ابراز داشتن
type
نوع خون را معلوم کردن
evincing
معلوم کردن ابراز داشتن
typed
نوع خون را معلوم کردن
types
نوع خون را معلوم کردن
they are of a doubtful paterni
اصل انها معلوم نیست
Is the departure time certain ?
وقت حرکت معلوم است؟
his fate is sealed
سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
determinable
معلوم کردنی انقضاء پذیر
deponont
در فاهر مجهول و در باطن معلوم
evinced
معلوم کردن ابراز داشتن
pedigreed
دارای نسب یادودمان معلوم
known datum point
نقطهای با مختصات وگرای معلوم
Certain notorious ( dubious ) characters .
عده افراد معلوم الحال
It was evident from the start.
از اول کار معلوم بود
we shall see
تا ببینم بعد معلوم میشود
We know it for a fact that…
برایمان کاملا" معلوم است که ...
evinces
معلوم کردن ابراز داشتن
to go down to the wire
<idiom>
تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
We wI'll be notified(informed)of the results today.
امروز جواب کار معلوم می شود
spot elevation
نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
He is known to the police .
هویتش نزد پلیس معلوم است
Presumably she hasnt arrived yet .
از قرار معلوم هنوز واردنشده است
seal one's fate
سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
the bill defined his powers
حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
it is of doubtful proveance
معلوم نیست اصلا از کجا امده است
et cetera
وغیره
And so on and so forth. Etcetera et cetera .
وغیره وغیره
etcaetera
وغیره
count one's chickens before they're hatched
<idiom>
روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
loose ends
<idiom>
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
sheeting
ملافه وغیره
snap
قفلکیف وغیره
snaps
قفلکیف وغیره
snapped
قفلکیف وغیره
piled
پرزقالی وغیره
pile
پرزقالی وغیره
snapping
قفلکیف وغیره
dales
خلیج وغیره
dale
خلیج وغیره
parameters
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
this line does not scan
وزن این شعر با تقطیع معلوم میشودکه درست نیست
parameter
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
certifying
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
pillboxes
قوطی حب دارو وغیره
station
ایستگاه اتوبوس وغیره
pillbox
قوطی حب دارو وغیره
clop
لنگی اسب وغیره
coequal
درشان ومقام وغیره
coronal
هاله خورشید وغیره
coronel
هاله خورشید وغیره
curlicue
تزئینات خطاطی وغیره
frontlet
پیشانی اسب وغیره
stationed
ایستگاه اتوبوس وغیره
tamp
سوراخی را با شن وغیره پرکردن
propellor
پروانه هواپیماوکشتی وغیره
furnaces
تون حمام وغیره
furnace
تون حمام وغیره
dollops
دسته علف وغیره
dollop
دسته علف وغیره
subsidence
تخفیف درد وغیره
service charge
سرویس مهمانخانه وغیره
stations
ایستگاه اتوبوس وغیره
ratoon
نهال موز وغیره
To score a goal .
گل زدن ( درفوتبال وغیره )
seance
جلسه احضارارواح وغیره
Dont move . Hold it. Keep stI'll.
بی حرکت ( در عکاسی وغیره )
dower
لانه خرگوش وغیره
tube
لوله خمیرریش وغیره
sash
حمایل نظامی وغیره
tubes
لوله خمیرریش وغیره
propeller
پروانه هواپیماوکشتی وغیره
dossal
پشتی صندلی وغیره
dossel
پشتی صندلی وغیره
sashes
حمایل نظامی وغیره
trap
زانویی مستراح وغیره
vase
گلدان نقره وغیره
snouts
لوله کتری وغیره
snout
لوله کتری وغیره
shelling
پوست فندق وغیره
vases
گلدان نقره وغیره
shell
پوست فندق وغیره
shells
پوست فندق وغیره
perfect participle
وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
unpriced
درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
duty rated
بیشترین تعداد عملیات که یک وسیله در یک زمان با مشخصات معلوم میتواند انجام دهد
closure
دریچه درب بطری وغیره
closures
دریچه درب بطری وغیره
wreckage
لاشه هواپیما یا ماشین وغیره
downswing
تنزل کارهای تجارتی وغیره
barns
انبار کاه و جو وکنف وغیره
cess
سرازیری کنار رودخانه وغیره
Please pay the bearer .
دروجه حامل بپردازید ( چک وغیره )
To be decorated .
نشان گرفتن ( مدال وغیره )
choreography
رقص مخصوصا درتئاتر وغیره
eversion
برگرداندن پلک چشم وغیره
To turn over the pages .
ورق زدن ( کتاب وغیره )
My hair stood on end .
مو بر بدنم راست شد ( از وحشت وغیره )
blear
تاری حاصل از اشک وغیره
bisk
ماهی وغیره درست میکنند
floats
بستنی مخلوط با شربت وغیره
copartner
سهیم وشریک در تجارت وغیره
floated
بستنی مخلوط با شربت وغیره
float
بستنی مخلوط با شربت وغیره
horologe
ساعت مچی ودیواری وغیره
barn
انبار کاه و جو وکنف وغیره
skyrockets
ازدیاد سریع قیمت وغیره
hide
پوست خام گاووگوسفند وغیره
The kI'lled and the wounded.
کشته وزخمی ( در جنگ وغیره )
sick berth
بهداری کشتی ودانشکده وغیره
spinule
خارهای ریز چرخ وغیره
stancher
بند اور خون وغیره
sick bays
بهداری کشتی ودانشکده وغیره
sick bay
بهداری کشتی ودانشکده وغیره
tank farm
محوطه مخازن نفت وغیره
tailpiece
ارایش ته فصل کتاب وغیره
hob
با دندانه ماشین وغیره بریدن
nephews
پسربرادر زن و خواهر شوهر وغیره
nephew
پسربرادر زن و خواهر شوهر وغیره
To hit a wining streak.
شانس آوردن ( درقمار وغیره )
skyrocketing
ازدیاد سریع قیمت وغیره
skyrocketed
ازدیاد سریع قیمت وغیره
skyrocket
ازدیاد سریع قیمت وغیره
loge
جای ویژه در تاتر وغیره
hobs
با دندانه ماشین وغیره بریدن
lysis
زوال وفساد سلول وغیره
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com