Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 134 (8 milliseconds)
English
Persian
it is usual with him
معمول اوست
Other Matches
to rank the soldiers
اوست
he is if the right
حق با اوست
it is he that
اوست که
it is up to him to
با اوست که
the fault lies with him
تقصیر با اوست
it is his fault
تقصیر اوست
that right inheres in him
این حق اوست
is that her
ایا اوست
In that case he is right.
د رآنصورت حق با اوست
he is f. her
مایل اوست
it is mortal to him
کشنده اوست
It belongs to him personally.
متعلق بشخص اوست
he loves herher to d.
دیوانه عشق اوست
There is some talk of his resigning.
صحبت از استعفای اوست
imeant his brother
مقصودم برادر اوست
it is under his nose
پیش روی اوست
batter
توپزنی که نوبت اوست
batters
توپزنی که نوبت اوست
it is a libel on him
مایه ابروئی اوست
it is under his nose
درست جلوچشم اوست
the goods are orlie in pledge
کالا در گرو اوست
it is personal to himself
مال شخص اوست
it is his very own
مال خود اوست
every dog has his d.
هرکسی چندروزه نوبت اوست
demonist
کسیکه معتقدبهستی دیووتوانایی اوست
striker
کروکه بازی که نوبت اوست
striker
بیلیارد بازی که نوبت اوست
it depends on his approval
منوط به موافقت و تصویب اوست
strikers
کروکه بازی که نوبت اوست
strikers
بیلیارد بازی که نوبت اوست
every dog has his day
<idiom>
<none>
هرکسی پنج روزه نوبت اوست
the observed of all observers
کسیکه توجه همه سوی اوست
that is his look
این کار وابسته بخود اوست
he has the p of forgiving
بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
it is his p to forgive
بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
noah ark
کشتی بچگانه که اسباب بازی اوست
first come, first served
<idiom>
هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
She is handicapped by her age . Her age stands in her way .
سنش مانع کار او است ( مانعی درراه اوست )
it is u.for him to tell a lie
دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
gallio
ماموریاشخصی که ازدخالت درکاری که بیرون ازصلاحیت اوست خود داری
in-
معمول
going
معمول
in vogue
معمول
usage
معمول
usages
معمول
usual
معمول
in
معمول
fashionably
مطابق معمول
normal
هنجار معمول
as usual
<idiom>
طبق معمول
to set in
معمول شدن
as usual
مطابق معمول
slow down
<idiom>
از حد معمول آرامتر
in character
<idiom>
مثل معمول
usual conditions
شرایط معمول
practice
معمول به عادت
off the map
غیر معمول
out of the common
غیر معمول
out of the ordinary
غیر معمول
After the usual courtesies.
پس از تعارفات معمول
usu
مخفف معمول
consuetudinary
عادی معمول
eccentrically
بطورغیر معمول
enchorial
معمول متعارفی
by usage
یا معمول سابق
vogue
رسم معمول
undersized
کوچکتر از معمول
To overstep the mark. To go too far.
از حد معمول گذراندن
off season
ارزان تر از معمول
to be in f.
معمول بودن
institution
رسم معمول عرف
it is unusually large
ازاندازه معمول بزرگتراست
oversleep
بیش از حد معمول خوابیدن
such dresses are the vogue
اینجورلباسهامتداول معمول است
intercolonial
معمول در میان مستعمرات
price current
صورت نرخهای معمول
introductions
معمول سازی ابداع
it is our usual p to
معمول ما این است که
habitualness
معمول بودن معتادیت
oversleeping
بیش از حد معمول خوابیدن
oversleeps
بیش از حد معمول خوابیدن
gangling
بلند تراز حد معمول
quite the thing
مطابق بارسم معمول
overslept
بیش از حد معمول خوابیدن
introduction
معمول سازی ابداع
blue flag
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
international practice
طریقه معمول به بین المللی
cupola practice
روش معمول کوره کوپل
fair wear and tear
خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
semidouble
دارای گلبرگهای بیشتر از معمول
retrograde
دوران در خلاف جهت معمول
substandard
زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
executive length course
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
executive course
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
wide-angle
دارای زاویه دید بیش از معمول
wide angle
دارای زاویه دید بیش از معمول
shortest
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
shorter
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
short
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
unorthodox
دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
extra-
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extra
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extras
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
wet year
سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
dry year
سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
bow-pew
[نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
characteristic
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
fashionableness
توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
characteristically
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
gondola
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
mancipation
یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود
gondolas
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
cylix
ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours.
ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
production run
اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
Advanced Technology Attachment
حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
underdistance
روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
refresher
حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
negligence
اهمال تفریط معیار ان در CL رفتارو دقتی است که یک فرد بافهم و شعور عادی در امورخود معمول می دارد
bourgeois
<adj.>
از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
cross-in-square
[کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
addressing
استفاده از کلمه آدرس کوتاهتر از معمول تا عمل کشف آدرس سریع تر انجام شود
coalitions
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalition
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
non-directional design
طرح فراگیر
[این نوع طرح در نقاط مختلف بافت دارای جذابیت خاص خود بوده و حالت تکراری فرش های معمول را ندارد.]
salachak
فرش محرابی یموتی
[این نوع بافت حالت معمول مستطیل شکل فرش را ندارد و قسمت بالای فرش شکل قوسی یا مثلثی دارد.]
styling
معمول کردن مد کردن
styles
معمول کردن مد کردن
styled
معمول کردن مد کردن
style
معمول کردن مد کردن
tacit collusion
حالتی که قیمت کالاهای دو کمپانی رقیب دران واحد بالا رود حتی درحالتی که چنین تبانی یی عملا" صورت نگرفته باشددادگاه ممکن است با توجه به قرینه بالا رفتن قیمت اقدامات بازدارنده را با قائل شدن به وجود ان معمول دارد
pictorial rug
قالیچه های تصویری
[قالیچه های پرتره]
[در اینگونه فرش ها نگاره های معمول فرش ها استفاده نمی شود و در آن از تصاویر انسان، حیوان، طبیعت، بناها و حوادث تاریخی بهره می گیرند. به آن نقش غلط نیز می گویند.]
upper memory
کیلو بایت از حافظه قرار گرفته بین حدود کیلوبایت و مگابایت . حافظه بیشتر بعد از حافظه معمول کیلوبایت است و قبل از حدود مگابایت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com