English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
write up <idiom> مقامی را به حساب آوردن
Other Matches
to take something into account چیزی را در حساب آوردن
summation مقامی خلاصه
subrogation قائم مقامی
protem شاغل مقامی بطورموقت
establish کسی رابه مقامی گماردن
establishes کسی رابه مقامی گماردن
vicarial وابسته به خلیفه قائم مقامی
establishing کسی رابه مقامی گماردن
to drum a tune ضرب مقامی راباکوس گرفتن
cost accounts حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
To assume office . عهده دار مقامی ( سمتی ) شدن
outs and ins انانی که سر کار دارای مقامی هستند
to invoke a higher power به مقامی بالاتر رجوع کردن [برای کمک]
cost plus contracts به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
reckon حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
equity accounts حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
overdrawn account حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
capitalized expense هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
clearance تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
To bring someone to account. کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
dowager بیوه زنی که از شوهرش باودارایی یا مقامی بارث رسیده باشد
dowagers بیوه زنی که از شوهرش باودارایی یا مقامی بارث رسیده باشد
To cook the books. حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
privilege دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
real representative قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
reckonings تصفیه حساب صورت حساب
reckoning تصفیه حساب صورت حساب
charge and discharge statements حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
check register بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
protempore موقت شاغل مقامی بطور موقت
account حساب صورت حساب
he calcn lates with a اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
digital computer ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
no year oppropriation حساب تامین اعتبار باز حساب باز
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck بد آوردن
fall on feet <idiom> شانس آوردن
it never rains but it pours <idiom> چپ و راست بد آوردن
attenuation بدست آوردن
To bring into existence . بوجود آوردن
To take into account (consideration). بحساب آوردن
To phrase. به عبارت در آوردن
abrade سر غیرت آوردن
To show a deficit . To run short . کسر آوردن
To cry out . فریاد بر آوردن
tough break <idiom> بدبیاری آوردن
song and dance <idiom> دلیل آوردن
come by <idiom> بدست آوردن
play-acts ادا در آوردن
play-acting ادا در آوردن
acquire بدست آوردن
acquire به دست آوردن
holdout دوام آوردن
holdouts دوام آوردن
play-act ادا در آوردن
play-acted ادا در آوردن
To cite an example . مثال آوردن
realize به دست آوردن
actualise [British] به اجرا در آوردن
actualize به اجرا در آوردن
carry ineffect به اجرا در آوردن
carry out به اجرا در آوردن
implement به اجرا در آوردن
put ineffect به اجرا در آوردن
vasbyt تاب آوردن
receive به دست آوردن
step به دست آوردن
procure به دست آوردن
obtain به دست آوردن
get به دست آوردن
gain به دست آوردن
gain بدست آوردن
take به دست آوردن
win به دست آوردن
woo به دست آوردن
wring به دست آوردن
gained بدست آوردن
gains بدست آوردن
find به دست آوردن
conciliate به دست آوردن
compass به دست آوردن
achieve به دست آوردن
put inpractice به اجرا در آوردن
to get [hold of] something آوردن چیزی
to bring something آوردن چیزی
to bring the water to the boil آب را به جوش آوردن
to bring to the [a] boil به جوش آوردن
make something happen به اجرا در آوردن
put into effect به اجرا در آوردن
carry into effect به اجرا در آوردن
metaphraze به عبارت دیگر در آوردن
To seek refuge ( shelter). پناه آوردن ( بردن )
to set the clock forward ساعت را جلو آوردن
to run into debt قرض بالا آوردن
to bring to the same plane [height] به یک صفحه [بلندی] آوردن
to serve something غذا [چیزی] آوردن
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
To stir the nation to action. ملت را بحرکت در آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
retake دوباره به دست آوردن
retaken دوباره به دست آوردن
retakes دوباره به دست آوردن
turn (someone) on <idiom> به هیجان آوردن شخصی
To put someone on his mettle . To rouse someone . کسی را سر غیرت آوردن
retaking دوباره به دست آوردن
To process and treat something . چیزی راعمل آوردن
To produce a witness. دردادگاه شاهد آوردن
To mimic someone. ادای کسی را در آوردن
eke out <idiom> به سختی بدست آوردن
nose down <idiom> پایین آوردن دماغه
in luck <idiom> خوش شانسی آوردن
in for <idiom> مطمئن بدست آوردن
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
to disgrace oneself خفت آوردن بر خود
put one's finger on something <idiom> کاملابه خاطر آوردن
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
luck out <idiom> خوش شانسی آوردن
gun for something <idiom> بازحمت بدست آوردن
To score points. امتیاز آوردن ( ورزش )
to bring back memories خاطره ها را به یاد آوردن
to bring something گیر آوردن چیزی
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
to bring something بدست آوردن چیزی
to obtain something بدست آوردن چیزی
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
push someone's buttons <idiom> کفر کسی را در آوردن
to give somebody an appetite کسی را به اشتها آوردن
to live through something تاب چیزی را آوردن
drive someone round the bend <idiom> جان کسی را به لب آوردن
gain the ear <idiom> رگ خواب کسی را به دست آوردن
give someone a good run for her money <idiom> رقابت شدید به وجود آوردن
to get something to somebody برای کسی چیزی را آوردن
To turn (apple)to someone. به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
To bring someone to his senses کسی راسر عیل آوردن
To obtain the desired result . نتیجه مطلوب را بدست آوردن
rack one's brains <idiom> به مغز خود فشار آوردن
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
sound an alarm زنگ خطر را به صدا در آوردن
To know someone blind spots. رگ خواب کسی را بدست آوردن
To draw someone out. To pump someone. از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
to buoy something [up] چیزی را به میزان بالا آوردن
to overexert زیاد به خود فشار آوردن
parenting پس انداختن و بار آوردن فرزند
He felt sick,. he fell I'll. حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
To hold an official inquiry. تحقیق رسمی بعمل آوردن
capturing عمل بدست آوردن داده
captures عمل بدست آوردن داده
To hit a wining streak. شانس آوردن ( درقمار وغیره )
capture عمل بدست آوردن داده
to buoy something [up] چیزی را بالا روی آب آوردن
in order to <idiom> اعتماد شخص را بدست آوردن
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
collects بدست آوردن یا دریافت داده
collecting بدست آوردن یا دریافت داده
collect بدست آوردن یا دریافت داده
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
round up <idiom> گرد هم آوردن ،جمع آوری
stick it out <idiom> طاقت آوردن ،ادامه دادن
to stand the test برای مدت زیاد دوام آوردن
To put it in black and white . To commit some thing to paper . روی کاغذ آوردن ( کتبی و رسمی )
to stand the test of time برای مدت زیاد دوام آوردن
To cut down expenses . خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
To take something to pieces. دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
To maki faces. دهن کجی کردن ( ادا در آوردن )
take something into account <idiom> بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
lose out <idiom> بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
keep the wolf from the door <idiom> نان بخور و نمیری گیر آوردن
make good <idiom> بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
to launch a product with much fanfare کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
to get somebody on the phone <idiom> کسی را پشت تلفن گیر آوردن
to dig up با به هم زدن [جستجو کردن] از خاک در آوردن
to have breakfast brought to your room ناشتا را به اتاقتان [در هتل] آوردن [بیاورند]
brains مغز کسی را در آوردن بقتل رساندن
analysis بدست آوردن اطلاعات و نتایج از داده
to push for an answer [in reference to something] برای پاسخ فشار آوردن [در رابطه با چیزی]
To crane ones neck . گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
bring up <idiom> معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
to make somebody's blood boil <idiom> خون کسی را به جوش آوردن [اصطلاح مجازی]
learning curve نمایش گرافیکی بدست آوردن دانش در زمان
To drive someone up the wall. کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
to get a good return on an investment بازده سودمندی در سرمایه گذاریی بدست آوردن
to go to ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to go away ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
rack one's brains <idiom> سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
gets دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
getting دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
to pull [British E] / make [American E] a face شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
go-getter <idiom> شخصی کار میکند برایبدست آوردن موقعیتی بهتر
to push your luck [British English] to press your luck [American English] زیاده روی کردن [شورکاری را در آوردن] [اصطلاح مجازی]
to tax someone [something] بیش از اندازه بارکردن [فشار آوردن بر] کسی [چیزی]
get دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
to handle something چیزی را تحت کنترل آوردن [وضعیتی یا گروهی از مردم]
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
copper mordant دندانه سولفات مس جهت بوجود آوردن رنگ سبز
to my a به حساب من
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com