Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 168 (9 milliseconds)
English
Persian
it is bound to nappen
مقدراست اتفاق بیافتد
Other Matches
latest event time
دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
He just missed going to jail.
چیزی نمانده بود بزندان بیافتد
gill net
دامی که چون ماهی دران بیافتد
Dont let the grass grow under your feet.
نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
Nothing on earth will induce him to go there again.
اگر کلاهش هم آنجا بیافتد دیگر پا نمی گذارد.
wait up for
<idiom>
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
combination shot
ضربه مرکب با یک سری حرکات گوی تا به کیسه بیافتد
crosscourt shot
ضربه کوتاه به دیوار مقابل که به طرف دیگر زمین اسکواش بیافتد
flight
پرواز بلند و طولانی توپ پس از ضربه یا توپ زدن بطوری که ناگهان به زمین بیافتد
occurence
اتفاق
confederations
اتفاق
confederation
اتفاق
togetherness
اتفاق
togtherness
اتفاق
joinder
اتفاق
leagues
اتفاق
event
اتفاق
chancing
اتفاق
chances
اتفاق
confederacy
اتفاق
chanced
اتفاق
chance
اتفاق
confederacies
اتفاق
coincidences
اتفاق
coincidence
اتفاق
events
اتفاق
lague
اتفاق
happenings
اتفاق
happening
اتفاق
unity
اتفاق
federal
اتفاق
occurrences
اتفاق
occurrence
اتفاق
league
اتفاق
hap
اتفاق
fortuity
اتفاق
accident
اتفاق
accidents
اتفاق
fluke
اتفاق
accidence
اتفاق
accidentalism
اتفاق
accidentalness
اتفاق
cases
اتفاق
case
اتفاق
flukes
اتفاق
Accompanied by. Together with .
به اتفاق (همراه )
confederative
اتفاق کننده
consensus of opinion
اتفاق اراء
disunion
عدم اتفاق
fall out
اتفاق افتادن
fortuitism
عقیده به اتفاق
it happened
اتفاق افتاد
hap
اتفاق افتادن
supervention
اتفاق ناگهانی
Accidentally . By chance.
بر حسب اتفاق
happened
<past-p.>
اتفاق افتاده
occurred
<past-p.>
اتفاق افتاده
accidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
accidently
<adv.>
برحسب اتفاق
as it happens
<adv.>
برحسب اتفاق
at random
<adv.>
برحسب اتفاق
by accident
<adv.>
برحسب اتفاق
by a coincidence
<adv.>
برحسب اتفاق
by chance
<adv.>
برحسب اتفاق
by happenstance
<adv.>
برحسب اتفاق
by hazard
<adv.>
برحسب اتفاق
coincidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
incidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
to play itself out
اتفاق افتادن
to be played out
[enacted]
اتفاق افتادن
fortuitously
<adv.>
برحسب اتفاق
acts of God
اتفاق قهری
occurring
اتفاق افتادن
occurs
اتفاق افتادن
befall
اتفاق افتادن
befallen
اتفاق افتادن
befalling
اتفاق افتادن
befalls
اتفاق افتادن
unison
اتحاد اتفاق
renewal of the convention
تجدید اتفاق
chance
اتفاق افتادن
chanced
اتفاق افتادن
consensus
اتفاق اراء
chancing
اتفاق افتادن
act of God
اتفاق قهری
chances
اتفاق افتادن
occurred
اتفاق افتادن
betide
اتفاق افتادن
casualist
معتقد به اتفاق
befell
اتفاق افتادن
tide
اتفاق افتادن
unanimity
اتفاق اراء
unanimously
به اتفاق اراء
come about
اتفاق افتادن
come to pass
اتفاق افتادن
occur
اتفاق افتادن
by a unanimity vote
به اتفاق اراء
by a unanimous
به اتفاق اراء
happens
رخ دادن اتفاق افتادن
occurred
رخ دادن یا اتفاق افتادن
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
fortune
اتفاق افتادن مقدرکردن
fortunes
اتفاق افتادن مقدرکردن
sure thing
<idiom>
حتما اتفاق افتادن
occurring
رخ دادن یا اتفاق افتادن
unanimity
اتفاق ارا هم اوازی
occurs
رخ دادن یا اتفاق افتادن
previously
زودتر اتفاق افتادن
happen
رخ دادن اتفاق افتادن
happened
رخ دادن اتفاق افتادن
occur
رخ دادن یا اتفاق افتادن
in the wind
<idiom>
بزودی اتفاق افتادن
way the wind blows
<idiom>
چیزی که اتفاق میافتد
It never occurred again
دیگر اتفاق نیفتاد.
as one man
به اتفاق مانند یک مرد
it is of frequent
بسیار اتفاق میافتد
by chance
برحسب اتفاق یاتصادف
allopatric
جداگانه اتفاق افتاده
fortuitously
برحسب اتفاق اتفاقا
What a coincidence !
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
consentaneous
دارای اتفاق اراء
giving
اتفاق افتادن فدا کردن
coinciding
دریک زمان اتفاق افتادن
coincides
دریک زمان اتفاق افتادن
coincided
دریک زمان اتفاق افتادن
coincide
دریک زمان اتفاق افتادن
leaguer
عضو مجمع اتفاق ملل
gives
اتفاق افتادن فدا کردن
hazards
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
immediate
آنچه یکباره اتفاق افتد
hazarded
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
common
آنچه اغلب اتفاق میافتد
give
اتفاق افتادن فدا کردن
hazard
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
Accidents wI'll happen .
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
commonest
آنچه اغلب اتفاق میافتد
hazarding
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
commoners
آنچه اغلب اتفاق میافتد
bay
چه قبل اتفاق افتاده است
accidental
آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
It's Lombard Street to a China orange.
<idiom>
بطور قطع
[حتما]
اتفاق می افتد.
combinatorial explosion
موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
Should anything happen to me, ...
<idiom>
اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
It took place under my very eyes.
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
incident
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
interrupt
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
contingent annuity
پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
cry over spilt milk
<idiom>
شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
There's no danger of that happening again.
خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
interrupting
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupts
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
concert of europe
اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging
ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
fluke
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
flukes
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
cyclic
دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
protocols
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
protocol
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
russian revolution
وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
coincidence element
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence circuit
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
french revolution
انقلابی که درسال 9871 در فرانسه اتفاق افتاد و باعث امحاء سیستم فئودالی و انتقال قدرت حاکمه به طبقه بورژوا شد
coalitions
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalition
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
it occurs twice a day
روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com