Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 196 (9 milliseconds)
English
Persian
apriori
مقدم بر تجربه
Other Matches
pre preference
مقدم بر سهام مقدم
preeminent
مقدم
leading
مقدم
precedents
مقدم
aforehand
مقدم
preferred
مقدم
premier
مقدم
premiers
مقدم
headmost
مقدم
previous
مقدم
beforehand
مقدم بر
antecessor
مقدم
premiere
مقدم
premiered
مقدم
premiering
مقدم
precedent
مقدم
preferent
مقدم
premieres
مقدم
advancing
مقدم
frontline
خط مقدم
proleptic
مقدم
prior to
مقدم بر
prior
مقدم
advance
مقدم
advances
مقدم
precede
مقدم بودن
foregoes
مقدم بودن بر
leading edge
لبه مقدم
forgoes
مقدم بودن بر
forgoing
مقدم بودن بر
precedes
مقدم بودن
forgone
مقدم بودن بر
transposing
مقدم وموخرکردن
transposes
مقدم وموخرکردن
transpose
مقدم وموخرکردن
forwent
مقدم بودن بر
preoccupation
کار مقدم
preoccupations
کار مقدم
advance observer
دیدبان مقدم
presumed
<adj.>
<past-p.>
فرضیه مقدم
premised
<adj.>
<past-p.>
فرضیه مقدم
preconditioned
<adj.>
<past-p.>
فرضیه مقدم
assumed
<adj.>
<past-p.>
فرضیه مقدم
preferred shares
سهام مقدم
preferent claims
دعاوی مقدم
leading zero
صفر مقدم
front lines
خطوط مقدم
front lines
خط مقدم جبهه
forward observer
دیدبان مقدم
forward command post
پاسگاه مقدم
vaward
مقدم پیشقراول
leading zeros
صفرهای مقدم
presupposed
<adj.>
<past-p.>
فرضیه مقدم
forego
مقدم بودن بر
entrepreneurs
مقدم کمپانی
gilt edged
مقدم ممتاز
antecedents
مقدم مقدمه
preferential
مقدم ترجیحی
precedent
مقدم بر مسبوق به
precedent
ماقبل مقدم
precedents
مقدم بر مسبوق به
advanced
جلویی مقدم
antecedent
مقدم مقدمه
entrepreneur
مقدم کمپانی
gilt-edged
مقدم ممتاز
precedents
ماقبل مقدم
first
یکم مقدم
advanced fleet anchorage
لنگرگاه مقدم ناوگان
forward air controller
نافر مقدم هوایی
advanced landing field
پایگاه هوایی مقدم
advanced landing field
پایگاه فرود مقدم
aircontroller
نافر مقدم هوایی
gilt edge
مقدم درجه اول
modus ponens
وضع مقدم
[ریاضی]
acorns
گروه امادی مقدم
acorn
گروه آمادی مقدم
permute
مقدم و موخر کردن
primer
ماده منفجره مقدم
it takes of the others
بردیگران مقدم است
primers
ماده منفجره مقدم
inexpert
بی تجربه
green
بی تجربه
experienced
با تجربه
greenest
بی تجربه
inexperienced
بی تجربه
experiencing
تجربه
unskilled
بی تجربه
backgrounds
تجربه
half baked
بی تجربه
background
تجربه
naif
بی تجربه
unskillful
بی تجربه
the tule of thumb
تجربه
beardless
بی تجربه
experiment
تجربه
naive
بی تجربه
experiences
تجربه
experiments
تجربه
experience
تجربه
unskilled
<adj.>
کم تجربه
immature
بی تجربه
experimenting
تجربه
practice
تجربه
experimented
تجربه
raw
بی تجربه
advance base
پایگاه مقدم صحنه عملیات
premise
فرض قبلی فرضیه مقدم
premised
فرض قبلی فرضیه مقدم
premisses
فرض قبلی فرضیه مقدم
His path was strewn with flowers .
مقدم اورا گلباران کردند
to give priority to
پیشی دادن به مقدم دانستن بر
advance section
قسمت مقدم در منطقه مواصلات
seat of the pants
استفاده از تجربه
sour dough
[مکتشف با تجربه]
have been around
<idiom>
تجربه داشتن
as green as grass
<idiom>
کم تجربه و ناشی
without experience
بی تجربه ناازموده
shorthorn
ادم بی تجربه
to put to proof
به تجربه رساندن
traumatic experience
تجربه اسیب زا
scientific experiment
تجربه علمی
reenactment
بازافرینی تجربه
to bring to the proof
به تجربه رساندن
he knows a thing or two
بی تجربه نیست
empiricism
تجربه گرائی
empiricism
اصالت تجربه
experience
تجربه ازمایش
empiric
مبنی بر تجربه
empircism
تجربه گرایی
driving experience
تجربه رانندگی
veterans
بازیگر با تجربه
ah ah ecperience
تجربه اهان
aposteriori
موخر بر تجربه
veteran
بازیگر با تجربه
experientially
ازروی تجربه
experimentalist
اهل تجربه
experiencing
تجربه ازمایش
immediate experience
تجربه بیواسطه
experiences
تجربه ازمایش
gunshy
ترسو بی تجربه
gremie
بی تجربه و ناشی
aha experience
تجربه اهان
experiences
تجربه کردن کشیدن
His failure was a bitter experience.
شکستن تجربه تلخی شد
empirically
از روی مشاهده و تجربه
experiencing
تجربه کردن کشیدن
school of hard knocks
<idiom>
تجربه عادی از زندگی
through the mill
<idiom>
تجربه شرایط مشکل
She is experienced nurse.
پرستار پر تجربه ای است
callow
شخص بی تجربه وناشی
experience
تجربه کردن کشیدن
reliving
دوباره تجربه کردن
relives
دوباره تجربه کردن
relived
دوباره تجربه کردن
day residues
ماندههای تجربه روز
stumblebum
مشت زن بی تجربه وناشی
I wasn't born yesterday.
<idiom>
من بی تجربه نیستم !
[اصطلاح]
verdant
پوشیده از سبزه بی تجربه
a posteriori
مبنی بر تجربه و مشاهده
relive
دوباره تجربه کردن
To apply ones experience.
تجربه خود رابکار گرفتن
Experience has shown (proved) that …
تجربه نشان داده است که …
this duty precedes all others
این وفیفه مقدم بر همه وفایف دیگر است
brown major
براون مقدم یاانکه زودتر به اموزشگاه امده است
We all learn by experience.
ما همه از روی تجربه ( کردن ) می آموزیم
Scientic experiments show that …
تجربه های علمی نشان می دهد که
He has not enough experience for the position.
برای اینکار تجربه کافی ندارد
tike
ادم خام دست وبی تجربه
Hypnagogia
تجربه حالت انتقالی از بیداری تا خواب
cup of coffeen
شرکت کوتاه بازیگر کم تجربه در مسابقه
advanced
برنامهای با الگوهای پیچیده برای کاربر با تجربه
To experience great hardships.
سختیها ومشقات بسیاری را تجربه کردن (متحمل شدن )
hook
روشی که نافرین مقدم با ان دستگاههای کنترل خودکارهواپیماها را روی فرامین مشخص روانه می کنند
hooks
روشی که نافرین مقدم با ان دستگاههای کنترل خودکارهواپیماها را روی فرامین مشخص روانه می کنند
rationalism
سیستم فکری که عقل و استدلال عقلی را مقدم بر هر چیز جهت کشف حقیقت می داند
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.
زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
zero compression
روندی که حافظه را ازصفرهای مقدم بدون معنی که در سمت چپ ارقام بابیشترین معنی قرار دارند پاک میکند
antedated cheque
چک به تاریخ مقدم بر تاریخ واقعی صدور
hacked
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
hack
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
hacks
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
master
ترمینالی در شبکه که نسبت به سایرین تقدم دارد و توسط مدیر سیستم برای تنظیم سیستم یا انجام دستورات مقدم به کار می رود
masters
ترمینالی در شبکه که نسبت به سایرین تقدم دارد و توسط مدیر سیستم برای تنظیم سیستم یا انجام دستورات مقدم به کار می رود
mastered
ترمینالی در شبکه که نسبت به سایرین تقدم دارد و توسط مدیر سیستم برای تنظیم سیستم یا انجام دستورات مقدم به کار می رود
artspeak
یک زبان برنامه نویسی است برای کمک به استفاده کنندگان کم تجربه طراحی شده است
naive user
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
MIDI Mapper
برنامه پشتیبانی شده با windows که به کاربران MIDI با تجربه امکان تغییر نحوه ارسال نت موسیقی به دستگاههای موسیقی به PC را بیان میکند
microcomputer
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
micro
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
micros
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
experiments
تجربه کردن ازمایش کردن
experimenting
تجربه کردن ازمایش کردن
experiment
تجربه کردن ازمایش کردن
experimented
تجربه کردن ازمایش کردن
restoration
احیا و مرمت فرش
[برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com