Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (23 milliseconds)
English
Persian
taint
ملوث کردن فاسد کردن
tainting
ملوث کردن فاسد کردن
taints
ملوث کردن فاسد کردن
Other Matches
pollute
ملوث کردن الودن ناخالص کردن
pollutes
ملوث کردن الودن ناخالص کردن
polluted
ملوث کردن الودن ناخالص کردن
polluting
ملوث کردن الودن ناخالص کردن
spoils
فاسد کردن فاسد شدن
spoiled
فاسد کردن فاسد شدن
spoiling
فاسد کردن فاسد شدن
spoil
فاسد کردن فاسد شدن
contaminated
ملوث کردن
polluting
ملوث کردن
deflowers
ملوث کردن
deflowered
ملوث کردن
deflowering
ملوث کردن
contaminate
ملوث کردن
bedaub
ملوث کردن
deflower
ملوث کردن
contaminates
ملوث کردن
pollute
ملوث کردن
infecting
ملوث کردن
infects
ملوث کردن
infect
ملوث کردن
pollutes
ملوث کردن
contaminating
ملوث کردن
polluted
ملوث کردن
besmear
ملوث کردن رنگ کردن
vitiate
فاسد کردن
deprave
فاسد کردن
vitiated
فاسد کردن
vitiates
فاسد کردن
vitiating
فاسد کردن
spoils
فاسد کردن
ruins
فاسد کردن
ruining
فاسد کردن
corrupt
فاسد کردن
corrupted
فاسد کردن
corrupting
فاسد کردن
corrupts
فاسد کردن
spoiling
فاسد کردن
spoil
فاسد کردن
spoiled
فاسد کردن
to be off
[British E]
فاسد کردن
to be spoiled
فاسد کردن
addle
فاسد کردن
ruin
فاسد کردن
inquinate
فاسد یا پلید کردن
decayed
فاسد شدن تنزل کردن
decaying
فاسد شدن تنزل کردن
decays
فاسد شدن تنزل کردن
decay
فاسد شدن تنزل کردن
antimateriel agent
عامل مخصوص فاسد کردن اماد
to be corrupt to the bones
<idiom>
تا مغز استخوان فاسد بودن
[کسی که ذاتا فاسد است]
polluter
ملوث کننده
maculation
ملوث نمایی
polluters
ملوث کننده
contaminants
ملوث الوده کننده
contaminant
ملوث الوده کننده
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
sedition
فاسد
perverse
فاسد
sinister
فاسد
spoilt
فاسد
immoral
فاسد
corrupted
فاسد
putrid
فاسد
gamy
فاسد
peat
زن فاسد
gamey
فاسد
defective
فاسد
corrupts
فاسد
corrupting
فاسد
untoward
فاسد
rammish
فاسد
reprobates
فاسد
corrupt
فاسد
reprobate
فاسد
reechy
فاسد
vicious
فاسد
dissolute
فاسد
rotten
فاسد
roue
فاسد
reprobatory
فاسد
villainous
فاسد
irregular
فاسد
abandoned
فاسد
peccant
فاسد
rantipole
فاسد
depraved
فاسد
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cankery
فاسد کننده
eroding
فاسد شدن
depraver
فاسد کننده
erodes
فاسد شدن
decomposable
فاسد شدنی
vitiate
فاسد شدن
corrosive
فاسد کننده
eroded
فاسد شدن
erode
فاسد شدن
vitiating
فاسد شدن
vitiates
فاسد شدن
vitiated
فاسد شدن
vilest
فاسد بداخلاق
vendible
پولکی فاسد
vendable
پولکی فاسد
disintegrate
فاسد شدن
rakes
بد اخلاق فاسد
disintegrates
فاسد شدن
disintegrating
فاسد شدن
degenerative
فاسد کننده
viler
فاسد بداخلاق
vile
فاسد بداخلاق
invalid
نامعتبر فاسد
invalids
نامعتبر فاسد
raking
بد اخلاق فاسد
rake
بد اخلاق فاسد
foxed
فاسد شده
addle
فاسد شدن
spoiler
فاسد سازنده
heretics
فاسد العقیده
heretic
فاسد العقیده
addle
گندیده فاسد
to be off
[British E]
فاسد شدن
imperishable
فاسد نشدنی
incorruptible
فاسد نشدنی
perishable
فاسد شدنی
to go to the bad
فاسد شدن
putrefactive
فاسد کننده
to be spoiled
فاسد شدن
love alce
ادم فاسد
invalid contract
عقد فاسد
harlots
فاسد الاخلاق
tainted
فاسد دارایکیفیتپائین
high
اندکی فاسد
indecomposable
فاسد نشدنی
incorruptness
فاسد نشدگی
highest
اندکی فاسد
highs
اندکی فاسد
fox wood
چوب فاسد
harlot
فاسد الاخلاق
Adegenerate ( decadent ) race .
نژاد فاسد
rankly
بطور فاسد
rotters
ادم فاسد
rotter
ادم فاسد
viciously
بطور فاسد
invalid sale
بیع فاسد
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
perishable
کالای فاسد شدنی
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
maladies
فاسد شدگی بیماری
putridly
بطور گندیده یا فاسد
nonperishable items
اقلام فاسد نشدنی
perishable
کالای فاسد شونده
perishable goods
کالاهای فاسد شدنی
putrefied
پوسیدن فاسد شدن
putrefies
پوسیدن فاسد شدن
putrefy
پوسیدن فاسد شدن
The decay of the teeth .
فاسد شده دندانها
morbidly
بطور ناخوشی یا فاسد
deteriorating supplies
تدارکات فاسد شدنی
malady
فاسد شدگی بیماری
consumable stores
مواد فاسد شدنی
scurvied
دارای خون فاسد
deteriorating supplies
اماد فاسد شدنی
putrefying
پوسیدن فاسد شدن
rancid
باد خورده فاسد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com