English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (43 milliseconds)
English Persian
distract منحرف کردن توجه
distracts منحرف کردن توجه
Other Matches
diversionary attack تک منحرف کننده توجه دشمن
deviates منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviated منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviate منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviating منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
draw attention توجه کسی را جلب کردن توجه جلب شدن
swerve منحرف کردن
swerved منحرف کردن
wrings منحرف کردن
wringing منحرف کردن
deflect منحرف کردن
intervert منحرف کردن
deflected منحرف کردن
deflecting منحرف کردن
deflects منحرف کردن
perverts منحرف کردن
pervert منحرف کردن
draw off منحرف کردن
swerves منحرف کردن
diverted منحرف کردن
divert منحرف کردن
bend منحرف کردن
perverting منحرف کردن
averts منحرف کردن
averting منحرف کردن
averted منحرف کردن
avert منحرف کردن
wring منحرف کردن
swerving منحرف کردن
diverts منحرف کردن
call off منحرف کردن
screamer اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه مطالب جالب توجه
to divert [British E] / detour [American E] [the] traffic منحرف کردن ترافیک
to put off the scent ازجاده منحرف کردن
skew منحرف کج نگاه کردن
skewing منحرف کج نگاه کردن
skews منحرف کج نگاه کردن
to call off منحرف یامنصرف کردن
detours خط سیر را منحرف کردن
antevert به جلو منحرف کردن
detour خط سیر را منحرف کردن
to fly off شورش کردن طغیان کردن منحرف شدن
warp منحرف کردن تاب برداشتن
warped منحرف کردن تاب برداشتن
warps منحرف کردن تاب برداشتن
warped تاب دار کردن منحرف کردن
warp تاب دار کردن منحرف کردن
warps تاب دار کردن منحرف کردن
shunts ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunt ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
angle block سد راه شدن از کنار برای منحرف کردن حریف
alienate بیگانه کردن منحرف کردن
alienating بیگانه کردن منحرف کردن
alienates بیگانه کردن منحرف کردن
deflects منحرف کردن منکسر کردن
deflecting منحرف کردن منکسر کردن
deflected منحرف کردن منکسر کردن
deflect منحرف کردن منکسر کردن
to p off an awkward situation حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
deflector صفحه تیغه یا وسیله دیگری برای منحرف کردن یک جریان یا حرکت
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
tents توجه کردن
welfare توجه کردن
marks توجه کردن
mark توجه کردن
get with it <idiom> توجه کردن
perpend توجه کردن
tent توجه کردن
attends توجه کردن
figure on توجه کردن
to take keep توجه کردن
take care of توجه کردن از
attend توجه کردن
to llok توجه کردن
to watch over توجه کردن
attending توجه کردن
pay attention <idiom> توجه کردن
swerving عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerved عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerves عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerve عدول کردن منحرف کردن کج کردن
focussed متمرکز کردن توجه
focused متمرکز کردن توجه
focuses متمرکز کردن توجه
focus متمرکز کردن توجه
focussing متمرکز کردن توجه
focusses متمرکز کردن توجه
attends توجه یا رسیدگی کردن
to call توجه کسیراجلب کردن
to come in to notice جلب توجه کردن
attending توجه یا رسیدگی کردن
attend توجه یا رسیدگی کردن
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
catch one's eye <idiom> توجه کسی را جلب کردن
to turn a d. ear to توجه نکردن به بی اعتنایی کردن به
to take notice ملتفت بودن توجه کردن
feather one's nest <idiom> به علائق خود توجه کردن
to pay attention to something [someone] به چیزی [کسی ] توجه کردن
assisted حضور بهم رساندن توجه کردن
assisting حضور بهم رساندن توجه کردن
assists حضور بهم رساندن توجه کردن
upstaged توجه دیگران را به خود جلب کردن
upstages توجه دیگران را به خود جلب کردن
upstaging توجه دیگران را به خود جلب کردن
to court favour توجه و التفات کسی را طلب کردن
assist حضور بهم رساندن توجه کردن
to put somebody on the back burner به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
to shunt somebody aside به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
advert توجه کردن مخفف تجارتی کلمهء advertisement
adverts توجه کردن مخفف تجارتی کلمهء advertisement
attentions توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
attention توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
to put somebody in a backwater به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
auditing توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
lionize مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
audits توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audit توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audited توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
noting توجه کردن ذکر کردن
notes توجه کردن ذکر کردن
wards نگهداری کردن توجه کردن
to notice توجه کردن [ملاحضه کردن ]
note توجه کردن ذکر کردن
ward نگهداری کردن توجه کردن
audit یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
auditing یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
zero in on <idiom> تمام توجه شخصی را جلب کردن(میخ کسی شدن)
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
audits یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
audited یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
weighting مرتب کردن کاربران , برنامه ها یا تاریخ با توجه به اهمیت یا اولویت آنها
favourite طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favorites طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favourites طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
questionof interest پرسشهای جالب توجه موضوعهای جالب توجه
serviced منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
service منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to watch for certain symptoms توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
make a diplomatic representation به دولتی تذکر دادن یا توجه دولتی را به موضوعی جلب کردن
digressional منحرف
aberrant منحرف
deviate منحرف
deviated منحرف
amiss منحرف
deviates منحرف
deviating منحرف
perverse منحرف
perverted منحرف
lost منحرف
deviator منحرف
deviant منحرف
hell bent منحرف
perverting منحرف
perverts منحرف
astray منحرف
deviants منحرف
pervert منحرف
hell-bent منحرف
awry منحرف
deflect منحرف شدن
diversionary منحرف کننده
errant منحرف بدنام
swerving منحرف شدن
perversity منحرف بودن
deviating منحرف شدن
deflected منحرف شدن
deflects منحرف شدن
deflecting منحرف شدن
swerved منحرف شدن
deviator منحرف شونده
excurse منحرف شدن
swerves منحرف شدن
digressively بطور منحرف
astray منحرف بیراه
hell bent منحرف شده
curving کم کم منحرف شدن
hell-bent منحرف شده
curve کم کم منحرف شدن
step aside منحرف شدن
fall off منحرف شدن
diverts منحرف شدن
pay off منحرف شدن
digressing منحرف شدن
diverted منحرف شدن
deviate منحرف شدن
swerve منحرف شدن
divert منحرف شدن
to step aside منحرف شدن
curves کم کم منحرف شدن
digresses منحرف شدن
deviates منحرف شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com