Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
make the grade
<idiom>
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
Other Matches
go over well
<idiom>
موفق بودن
have it made
<idiom>
موفق بودن
prepare for action
حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
get to first base
<idiom>
موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
attending
حاضر بودن
attend
حاضر بودن
attends
حاضر بودن
stand by
حاضر بودن
to knock about
سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to be present
باشنده
[حاضر]
بودن
never to be at a loss for an answer
همیشه حاضر جواب بودن
eurythmy
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurhythmy
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
to set to rights
منظم کردن
regularised
منظم کردن
regularizing
منظم کردن
to set in order
منظم کردن
arrays
منظم کردن
regularize
منظم کردن
regularising
منظم کردن
regulater
منظم کردن
regularizes
منظم کردن
regularized
منظم کردن
order
منظم کردن
shipshape
منظم کردن
regularises
منظم کردن
array
منظم کردن
tidier
پاکیزه منظم کردن
tidies
پاکیزه منظم کردن
tidiest
پاکیزه منظم کردن
ranked
اراستن منظم کردن
tidied
پاکیزه منظم کردن
ranks
اراستن منظم کردن
systemmatize
منظم یامرتب کردن
rank
اراستن منظم کردن
tidy
پاکیزه منظم کردن
tidying
پاکیزه منظم کردن
pick up
کندن منظم کردن
shipshape
مرتب کردن منظم
to kern a letter
فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
grade
شیب منظم دادن تسطیح کردن
grades
شیب منظم دادن تسطیح کردن
stacks
جمع اوری و منظم کردن وسایل
stack
جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacked
جمع اوری و منظم کردن وسایل
fail
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fails
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
to score with a girl
<idiom>
موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری
[اصطلاح روزمره]
fitting out
حاضر کردن ناو
roll-call
حاضر و غایب کردن
roll-calls
حاضر و غایب کردن
march order
حاضر براه کردن
get ready
حاضر کردن یا شدن
call the roll
حاضر و غایب کردن
To call the roll. Roll-call.
حاضر غایب کردن
to conjure up
با سحر حاضر کردن
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
fcc
CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
embattle
حاضر به جنگ کردن یا شدن
get ready
اماده شدن حاضر کردن
set up
حاضر به جنگ کردن توپ
roll call
حاضر و غایب کردن افراد
make ready
اماده شدن حاضر کردن
to marshal one's creditors
صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
to report oneself
حاضر شدن وخود را معرفی کردن
qualifies
منظم کردن کنترل کردن
qualify
منظم کردن کنترل کردن
to report for duty
برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
to call the roll
حاضر غایب کردن
[نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
grader
ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
readies
مهیا کردن حاضر کردن
ready
مهیا کردن حاضر کردن
readied
مهیا کردن حاضر کردن
readying
مهیا کردن حاضر کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
privacy act of
قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
lucrative
موفق
prosperous
موفق
throve
موفق شد
successful
<adj.>
موفق
successful
موفق
upbeat
موفق
to make a shift
موفق شدن
wowing
موفق شدن
I made good my escape .
موفق به فرار شد
attain
موفق شدن
to come through
موفق شدن
arrived
موفق شدن
to fall through
موفق نشدن
to pull through
موفق شدن
arrive
موفق شدن
wows
موفق شدن
fall short (of one's expectations)
<idiom>
موفق نشدن
to go wrong
موفق نشدن
come off
<idiom>
موفق شدن
hot hand
پرتاب موفق
sure-fire
حتما موفق
attains
موفق شدن
attaining
موفق شدن
arriving
موفق شدن
make a hit
<idiom>
موفق شدن
wowed
موفق شدن
arrives
موفق شدن
wow
موفق شدن
attained
موفق شدن
fay
موفق شدن
manage to do it
موفق بانجام ان شدن
two-way
موفق در حمله و دفاع
carry the day
<idiom>
برنده یا موفق شدن
prospered
رونق یافتن موفق شدن
I have no doubt that you wI'll succeed.
تردیدی ندارم که موفق می شوید
prospering
رونق یافتن موفق شدن
turn the trick
<idiom>
درکاری که میخواست موفق شدن
god speed you
کامیاب شوید موفق باشید
nojoy
موفقیتی نیست موفق نشدم
to get sight of a person
موفق بدیدن کسی شدن
to collapse
موفق نشدن
[مذاکره یا فرضیه]
succeeds
موفق شدن نتیجه بخشیدن
hit and miss
گاهی موفق وگاهی مغلوب
connect
ضربه موفق در پایگاه دوم
to come up in the world
موفق شدن
[در زندگی یا شغل]
put across
باحقه بازی موفق شدن
prosper
رونق یافتن موفق شدن
connects
ضربه موفق در پایگاه دوم
converted
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
converting
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
hitting
جستجوی موفق در پایگاه داده
succeeded
موفق شدن نتیجه بخشیدن
succeed
موفق شدن نتیجه بخشیدن
to go places
موفق شدن
[در زندگی یا شغل]
I could never make her understand .
هرگز موفق نشدم به او بفهمانم
hits
جستجوی موفق در پایگاه داده
hit
جستجوی موفق در پایگاه داده
convert
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
to f. in the pan
باوجودجوشش وکوشش موفق نشدن
converts
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
prospers
رونق یافتن موفق شدن
in good order
<adj.>
منظم
decent
<adj.>
منظم
neat
<adj.>
منظم
presentable
<adj.>
منظم
straight
<adj.>
منظم
proper
<adj.>
منظم
well-ordered
<adj.>
منظم
tidy
<adj.>
منظم
trim
<adj.>
منظم
uncluttered
<adj.>
منظم
fair
<adj.>
منظم
steady
<adj.>
منظم
kelter
منظم
ordered
منظم
business like
منظم
pitched
منظم
orderlies
منظم
regular
<adj.>
منظم
in kelter
منظم
methodical
منظم
symmetric
منظم
orderly
منظم
systematic
منظم
businesslike
منظم
first string
منظم
regulars
منظم
to get any ones speech
موفق بشنیدن نطق کسی شدن
i managed to do it
موفق شدم که ان کار را انجام دهم
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
smash hit
<idiom>
نمایش ،بازی یا فیلم خیلی موفق
Supposing we do not succeedd, then waht?
حالا آمدیم و موفق نشدیم بعدچی؟
neatly
<adv.>
بصورت منظم
tidily
<adv.>
بصورت منظم
orderly
<adv.>
بصورت منظم
duly
<adv.>
بطور منظم
duly
<adv.>
بصورت منظم
square
منظم حسابی
squaring
منظم حسابی
well ordered
مرتب و منظم
neatly
<adv.>
بطور منظم
tidily
<adv.>
بطور منظم
squared
منظم حسابی
orderly
<adv.>
بطور منظم
squares
منظم حسابی
well conditioned
مرتب و منظم
lattices
توری منظم
regular army
ارتش منظم
regular expression
مبین منظم
systematic irrigation
ابیاری منظم
systematic error
خطای منظم
regular polymer
بسپار منظم
regular set
مجموعه منظم
lattice
توری منظم
standing army
ارتش منظم
call-ups
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com