Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 84 (6 milliseconds)
English
Persian
disjoin
منفصل متلاشی
Other Matches
disconnected
منفصل
off line
منفصل
disjunct
منفصل
detached
منفصل
discontinuous
منفصل ناپیوسته
severed
منفصل کردن
disarticulate
منفصل شدن
acondylose
منفصل بی اتصال
sever
منفصل کردن
severs
منفصل کردن
disconnects
منفصل کردن
acondylous
منفصل بی اتصال
disconnect
منفصل کردن
disconnecting
منفصل کردن
accessories
نمائات منفصل
free
مجاز منفصل
freed
مجاز منفصل
freeing
مجاز منفصل
frees
مجاز منفصل
caste
طبقه منفصل
castes
طبقه منفصل
severing
منفصل کردن
to get the mitten
منفصل شدن
to get one's mittimus
منفصل شدن
expulse
منفصل کردن
disconnectedly
بطور منفصل
broken
منقطع منفصل
disjointed
متلاشی
reduced employees
کارمندان منفصل گردیده
discharges
منفصل یااخراج کردن
discharge
منفصل یااخراج کردن
caste system
نظام طبقهای منفصل
detached shock wave
موج ضربهای منفصل
crack-up
متلاشی شدن
hackle
متلاشی کردن
to wreck
متلاشی کردن
fragmentate
متلاشی کردن
crack up
متلاشی شدن
dismissing
منفصل کردن یکان مرخص
dismiss
منفصل کردن یکان مرخص
dismisses
منفصل کردن یکان مرخص
disintegrate
متلاشی شدن یاکردن
disintegrates
متلاشی شدن یا کردن
disintegrates
متلاشی شدن یاکردن
disintegrate
متلاشی شدن یا کردن
to collapse
متلاشی شدن
[ساختمان]
disintegrating slag
سرباره متلاشی شده
to fall in
متلاشی شدن
[ساختمان]
wrecks
خرد و متلاشی شدن
wrecking
خرد و متلاشی شدن
to cave in
متلاشی شدن
[ساختمان]
to pull down a building
متلاشی کردن ساختمانی
to tear down a building
متلاشی کردن ساختمانی
disintegrating
متلاشی شدن یا کردن
fragment
قطعات متلاشی خردکردن
fragmenting
قطعات متلاشی خردکردن
fragments
قطعات متلاشی خردکردن
disintegrating
متلاشی شدن یاکردن
wreck
خرد و متلاشی شدن
to demolish a building
متلاشی کردن ساختمانی
fissionable
قابل تجزیه متلاشی شونده
decompose
تجزیه کردن متلاشی شدن
decomposes
تجزیه کردن متلاشی شدن
dispersion
متلاشی شدن خاکدانه ها به ذرات
splintering
تراشه کردن متلاشی شدن وکردن
splintered
تراشه کردن متلاشی شدن وکردن
splinter
تراشه کردن متلاشی شدن وکردن
splinters
تراشه کردن متلاشی شدن وکردن
something collapses like a card of house
متلاشی شدن چیزی مانند ساختمان از ورقهای بازی
cirrus
لایهای از ابرهای سفیدرنگ منفصل و رشتهای در ارتفاع تقریبی 0057 متری از سطح زمین
secession
تجزیه جدایی یک قسمت از خاک کشور و خروج ان از حاکمیت کشور منفصل منه
collapsing
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapses
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsed
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
dismiss
منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismisses
منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismissing
منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
expelling
منفصل کردن بزور خارج کردن
expels
منفصل کردن بزور خارج کردن
expelled
منفصل کردن بزور خارج کردن
expel
منفصل کردن بزور خارج کردن
jigsaw puzzle
نوعی بازی معمایی که بازیکنان باید قطعات متلاشی و مختلف یک شکل یا نقشه رابا هم جفت کرده و شکل مخصوص با ان بسازند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com