English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
English Persian
dismiss منفصل کردن یکان مرخص
dismisses منفصل کردن یکان مرخص
dismissing منفصل کردن یکان مرخص
Other Matches
force augmentation تقویت یکان اضافه کردن به نیروی یکان
detachments یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachment یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
severs منفصل کردن
severed منفصل کردن
sever منفصل کردن
disconnects منفصل کردن
severing منفصل کردن
disconnecting منفصل کردن
expulse منفصل کردن
disconnect منفصل کردن
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge منفصل یااخراج کردن
discharges منفصل یااخراج کردن
released مرخص کردن
dismiss مرخص کردن
sending مرخص کردن
discharges مرخص کردن
release مرخص کردن
assoil مرخص کردن
discharge مرخص کردن
let go مرخص کردن
dismisses مرخص کردن
dismissing مرخص کردن
sends مرخص کردن
send مرخص کردن
releases مرخص کردن
dismissal of the armey مرخص کردن از ارتش
discharge مرخص کردن پس دادن
to dismiss [American E] مرخص کردن [ارتش]
to fall out مرخص کردن [ارتش]
discharges مرخص کردن پس دادن
relieves مرخص کردن نگهبانها
relieving مرخص کردن نگهبانها
relieve مرخص کردن نگهبانها
expels منفصل کردن بزور خارج کردن
dismiss منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismissing منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismisses منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
expel منفصل کردن بزور خارج کردن
expelled منفصل کردن بزور خارج کردن
expelling منفصل کردن بزور خارج کردن
licences پروانه دادن مرخص کردن
licensing پروانه دادن مرخص کردن
licence پروانه دادن مرخص کردن
furlough مرخصی دادن به مرخص کردن
license پروانه دادن مرخص کردن
licenses پروانه دادن مرخص کردن
to dismiss [remove] the board of managers مرخص کردن [معاف کردن] هیئت مدیره
let out <idiom> روانه کردن یا مرخص شدن (ازکلاس)
lincense or cence مرخص کردن اجازه استفاده از چیزی
zeroed out ازرده خارج شدن یکان رسیدن استعداد رزمی یکان به صفر
tenant یکان مستقر در یک محل یاتاسیسات یکان پادگانی
tenants یکان مستقر در یک محل یاتاسیسات یکان پادگانی
visit of courtesy بازدیدرسمی دوستانه فرمانده یک یکان از یکان دیگر
dismiss مرخص کردن معاف کردن
dismissing مرخص کردن معاف کردن
dismisses مرخص کردن معاف کردن
subactivity یکان زیردست یک قسمت یا یکان یا موسسه
line replacement یکان تعویض کننده یکان جبهه
detailing شرح مفصل یکان بقیه یکان
designation عنوان یکان یاشخص معرف یکان
parent یکان سازمانی یکان مادر یا اصلی
designations عنوان یکان یاشخص معرف یکان
detail شرح مفصل یکان بقیه یکان
combat arms یکان رزمی یکان درگیر در رزم
transfer processing امور اداری نقل و انتقال وتسویه حساب با یکان اولیه برای انتقال به یکان دیگر
tactical element یکان رزمی یکان تاکتیکی
unit mill سوخت استحقاقی یکان به حسب خودروهای موجودسوخت مصرفی خودروهای یکان در یک ستون
discharge مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharges مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
inactivate غیر فعال کردن ناو از رده خارج کردن یکان
shadower یکان مامور تعاقب دشمن یکان اخذ تماس با دشمن
disconnected منفصل
off line منفصل
disjunct منفصل
detached منفصل
regrouped دور هم جمع کردن یکان
regroups دور هم جمع کردن یکان
regroup دور هم جمع کردن یکان
regrouping دور هم جمع کردن یکان
command information program برنامه اطلاعاتی یکان برنامه اگاه سازی یکان
broken منقطع منفصل
disconnectedly بطور منفصل
freed مجاز منفصل
to get one's mittimus منفصل شدن
castes طبقه منفصل
acondylous منفصل بی اتصال
to get the mitten منفصل شدن
discontinuous منفصل ناپیوسته
accessories نمائات منفصل
disarticulate منفصل شدن
acondylose منفصل بی اتصال
frees مجاز منفصل
disjoin منفصل متلاشی
caste طبقه منفصل
free مجاز منفصل
freeing مجاز منفصل
suppress سرکوب کردن اتش یافعالیت یک یکان
suppresses سرکوب کردن اتش یافعالیت یک یکان
suppressing سرکوب کردن اتش یافعالیت یک یکان
detaches جداکردن جدا کردن از یکان اصلی
detaching جداکردن جدا کردن از یکان اصلی
detach جداکردن جدا کردن از یکان اصلی
passage of lines عبور کردن ازخط یک یکان دیگر
reinforcing در حال تقویت کردن یک یکان دیگر
detached shock wave موج ضربهای منفصل
reduced employees کارمندان منفصل گردیده
caste system نظام طبقهای منفصل
flanking پهلوی یکان احاطه کردن دور زدن پهلوها
commands یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن
command یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن
commanded یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن
flank پهلوی یکان احاطه کردن دور زدن پهلوها
flanked پهلوی یکان احاطه کردن دور زدن پهلوها
dismass مرخص
readiness condition وضعیت امادگی رزمی وضعیت امادگی یکان شرایط اماده باش یکان
beachmaster's unit یکان عملیات بارانداز یکان عملیات اسکله
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
May I take my leave ? May I be excused ? مرخص می فرمایید ؟
dimissory مرخص کننده
dismass بدو مرخص
dismissive وابسته به مرخص سازی
close station افراد بدو مرخص
the boys were excused شاگردان مرخص شدند
close station خدمه بدو مرخص
Consider yourself dismissed. حساب کنید که شما مرخص شده اید.
After his discharge from the army, he came to Tehran . پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
casualty staging unit یکان بارگیری بیماران وزخمیها درهواپیما یکان بارگیری بیماران
aeromedical unit یکان تخلیه پزشکی هوایی یکان مسئول تخلیه پزشکی
cirrus لایهای از ابرهای سفیدرنگ منفصل و رشتهای در ارتفاع تقریبی 0057 متری از سطح زمین
division slice یکان استاندارد لشگری یکان لشگری
cellular unit یکان قسمت به قسمت یکان مبنا
staging unit یکان خدمات بارگیری یکان بارگیری
guiden پرچم یکان پرچم نماینده یکان
suppression خنثی کردن یک یکان از نظر اتش یا فعالیت سرکوبی اتش
unit loading بارگیری کردن یکانها برای حمل و نقل بارگیری یکان
duty with troops در یکان رزمی خدمت کردن شغل رزمی گرفتن
secession تجزیه جدایی یک قسمت از خاک کشور و خروج ان از حاکمیت کشور منفصل منه
unit یکان
units یکان
singly یکان یکان
formation یکان
naval activity یکان دریایی
train بنه یکان
shock troops یکان ضربت
muster book دفتروقایع یکان
service force یکان خدمات
motor unit یکان موتوری
force basis مبنای یکان
advance gruard یکان جلودار
organisations یکان قسمت
distinguished unit یکان ممتاز
stragglers گم شده از یکان
trains بنه یکان
straggler گم شده از یکان
sergeants سرگروهبان یکان
sergeant سرگروهبان یکان
air command یکان هوایی
trained عقبه یکان
trained بنه یکان
single unit یکان مستقل
single unit یکان منفرد
train عقبه یکان
command net شبکه یکان
parent یکان لاحق
retraining command یکان بازاموزی
major command یکان عمده
stragglers دورافتاده از یکان
unit training اموزش یکان
mixed یکان مختلط
unit structure سازمان یکان
administrative command یکان اداری
service unit یکان خدمات
unit structure استخوانبندی یکان
unit supply تدارکات یکان
march unit یکان راهپیمایی
fire unit یکان اتش
boundary حدود یکان
first seargeant سرگروهبان یکان
organization یکان قسمت
organizations یکان قسمت
mobility تحرک یکان
logistical command یکان لجستیکی
troop basis مبنای یکان
unit train بنه یکان
parent یکان اولیه
troop unit یکان صنفی
troop unit یکان سربازدار
exempted station یکان مخصوص
motorized یکان موتوری
command strength استعداد یکان
intercommand بین یکان
joint command یکان مشترک
organization chart نمودارسازمان یکان
straggler دورافتاده از یکان
organizational یکان سازمانی
strangle دورافتادن از یکان
composite یکان مختلط
designator code کد تشخیص یکان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com