English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
it depends on his approval منوط به موافقت و تصویب اوست
Other Matches
ok تصویب کردن موافقت کردن
okay تصویب کردن موافقت کردن
hinges منوط بودن بر
hinge منوط بودن بر
approval by acclamation تصویب به وسیله کف زدن وابراز احساسات این گونه تصویب زمانی مصداق پیدامیکند که مخالف جدی وجودنداشته باشد و طبعا" مسئله شمردن صاحبان اصوات تحسین امیز منتفی است
remainder حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
it is he that اوست که
he is if the right حق با اوست
it is up to him to با اوست که
to rank the soldiers اوست
the fault lies with him تقصیر با اوست
In that case he is right. د رآنصورت حق با اوست
it is mortal to him کشنده اوست
it is his fault تقصیر اوست
it is usual with him معمول اوست
that right inheres in him این حق اوست
is that her ایا اوست
he is f. her مایل اوست
he loves herher to d. دیوانه عشق اوست
the goods are orlie in pledge کالا در گرو اوست
There is some talk of his resigning. صحبت از استعفای اوست
batter توپزنی که نوبت اوست
imeant his brother مقصودم برادر اوست
it is personal to himself مال شخص اوست
it is under his nose پیش روی اوست
it is his very own مال خود اوست
it is under his nose درست جلوچشم اوست
batters توپزنی که نوبت اوست
it is a libel on him مایه ابروئی اوست
It belongs to him personally. متعلق بشخص اوست
strikers بیلیارد بازی که نوبت اوست
striker بیلیارد بازی که نوبت اوست
strikers کروکه بازی که نوبت اوست
striker کروکه بازی که نوبت اوست
demonist کسیکه معتقدبهستی دیووتوانایی اوست
every dog has his d. هرکسی چندروزه نوبت اوست
the observed of all observers کسیکه توجه همه سوی اوست
that is his look این کار وابسته بخود اوست
every dog has his day <idiom> <none> هرکسی پنج روزه نوبت اوست
he has the p of forgiving بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
noah ark کشتی بچگانه که اسباب بازی اوست
it is his p to forgive بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
estate in remainder ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
first come, first served <idiom> هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
it is u.for him to tell a lie دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
She is handicapped by her age . Her age stands in her way . سنش مانع کار او است ( مانعی درراه اوست )
gallio ماموریاشخصی که ازدخالت درکاری که بیرون ازصلاحیت اوست خود داری
depend مربوط بودن منوط بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
ratification تصویب
resolution تصویب
resolutions تصویب
sanctioned تصویب
sanction تصویب
enactment تصویب
enactments تصویب
sanctioning تصویب
okay تصویب
approval تصویب
ok تصویب
approbation تصویب
sanctions تصویب
disapprobation عدم تصویب رد
approve تصویب کردن
indorsation تصویب نمودن
disapprove تصویب نکردن
disapproves تصویب نکردن
approval of plan تصویب نقشه
ratified تصویب کردن
ratifies تصویب کردن
ratify تصویب کردن
ratifying تصویب کردن
discountenance تصویب نکردن
imprimatur تصویب پذیرش
approvable قابل تصویب
approbate تصویب کردن
meet of approval of به تصویب ..... رسیدن
to be approved به تصویب رسیدن
approvingly تصویب شده
approved تصویب شده
sanction تصویب کردن
sanctioning تصویب کردن
sanctions تصویب کردن
sanctioned تصویب کردن
approving تصویب کردن
act تصویب نامه
acted تصویب نامه
to meet the a of به تصویب رسیدن
approves تصویب کردن
approved <adj.> <past-p.> تصویب شده
acceptance تصویب یک پیشنهاد
acceptances تصویب یک پیشنهاد
grant تصویب کردن
subscribed تصویب کردن
allow تصویب کردن
subscribe تصویب کردن
disapproval عدم تصویب
resolute تصویب کردن
allow تصویب کردن
allowing تصویب کردن
passes تصویب شدن
ratification تصدیق و تصویب
subscribes تصویب کردن
allowed <adj.> <past-p.> تصویب شده
agreed <adj.> <past-p.> تصویب شده
pass تصویب شدن
authorized <adj.> <past-p.> تصویب شده
passed <adj.> <past-p.> تصویب شده
authorised [British] <adj.> <past-p.> تصویب شده
passed تصویب شدن
subscribing تصویب کردن
to have approved به تصویب رساندن
allows تصویب کردن
passages تصویب قطعه
passage تصویب قطعه
passed گذراندن تصویب شدن
the royol a تصویب یاصحه همایونی
subject to your approval اگرشما تصویب نمایید
passes گذراندن تصویب شدن
subject to your approval موکول به تصویب شما
reenactment تصویب مجدد قانون
disapproves رد کردن تصویب نکردن
approval to the treaty معاهدهای را تصویب کردن
disapprove رد کردن تصویب نکردن
order in council تصویب نامه دولتی
pass گذراندن تصویب شدن
union موافقت
accord موافقت
agreeableness موافقت
accords موافقت
concurrence موافقت
consent موافقت
consenting موافقت
accompt موافقت
agreeability موافقت
consentaneity موافقت
congruity موافقت
congeniality موافقت
consents موافقت
approbation موافقت
entente موافقت
ententes موافقت
ententes cordiales موافقت
acquiescence موافقت
keeping موافقت
accordance موافقت
approval موافقت
consented موافقت
assentation موافقت
unions موافقت
adhesion موافقت
understandings موافقت
understanding موافقت
sympathies موافقت
accommodating موافقت
sympathy موافقت
settle for <idiom> موافقت با
agreements موافقت
accorded موافقت
agreement موافقت
deposit of instrument of ratification ایداع اسناد دال بر تصویب
vote با اکثریت اراء تصویب کردن
instruments of ratification اسناد دال بر تصویب و تصدیق
enacts تصویب کردن نمایش دادن
approved circuit مدار تصویب شده مخابراتی
enacting تصویب کردن نمایش دادن
enacted تصویب کردن نمایش دادن
voted با اکثریت اراء تصویب کردن
votes با اکثریت اراء تصویب کردن
enact تصویب کردن نمایش دادن
authorize اختیار دادن تصویب کردن
authorizing اختیار دادن تصویب کردن
authorizes اختیار دادن تصویب کردن
authorising اختیار دادن تصویب کردن
authorises اختیار دادن تصویب کردن
passes تصویب کردن قبول شدن
passed تصویب کردن قبول شدن
pass تصویب کردن قبول شدن
propitiousness موافقت مساعدت
implicit agreement موافقت ضمنی
acquiesce موافقت کردن
homologate موافقت کردن
to come to an agreement موافقت پیداکردن
incompliance عدم موافقت
no go <idiom> موافقت نکردن
to come in to line موافقت کردن
non cincurrence عدم موافقت
non compliance عدم موافقت
verbal agreement موافقت شفاهی
to look after موافقت کردن
come to terms <idiom> به موافقت رسیدن
non concurrence عدم موافقت
go along <idiom> موافقت کردن
non placer موافقت نمیشود
in league with <idiom> موافقت مخفیانه
incongrvity عدم موافقت
quota agreement موافقت سهمیه
jibing موافقت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com