Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 185 (4 milliseconds)
English
Persian
I work in a bank, or more precisely at Melli Bank.
من در بانک کار میکنم یا دقیقتر بگویم در بانک ملی.
Other Matches
reserve requirement
مقدار ودیعه مالی که هر بانک تجارتی در بانک مرکزی بایدداشته باشد
rediscount rate
نرخ بهره در مورد وامی که بانک تجارتی از بانک مرکزی می گیرد
giros
روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
giro
روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
world bank
بانک جهانی یا بانک بین المللی تجدید ابادانی و توسعه که هدفش کمک به کشورهای عضو برای رشداقتصادی از طرق مختلفه میباشد
available cash
موجودی بانک بدون در نظرگرفتن چکهایی که در دست مشتریان است و هنوز به بانک ارائه نشده است
bank
بانک
banks
بانک
check
چک بانک
checked
چک بانک
checks
چک بانک
loan bank
بانک وامی
mortgage bank
بانک رهنی
monopoly bank
بانک انحصاری
memory bank
بانک حافظه
loan bank
بانک استقراضی
bank overdraft
بدهی به بانک
germplasm bank
بانک گونه ها
bank stock
سهام بانک
bankbill
برات بانک
bankbook
کتابچه بانک
bankroll
سرمایه بانک
central bank
بانک مرکزی
development bank
بانک توسعه
national bank
بانک ملی
intermediary bank
بانک میانجی
piggy bank
<idiom>
بانک کوچک
remitting bank
بانک واگذارنده
saving bank
بانک پس انداز
shroff
بانک دار
state bank
بانک استان
state bank
بانک دولتی
world bank
بانک جهانی
banker
بانک دار
data banks
بانک اطلاعاتی
banks
بانک ضرابخانه
bank
در بانک گذاشتن
bankers
بانک دار
bank rate
نرخ بانک
merchant bank
بانک بازرگانی
bank asset
دارائی بانک
merchant banks
بانک بازرگانی
clearing bank
بانک پس انداز
clearing banks
بانک پس انداز
authorized bank
بانک مجاز
bank bill
برات بانک
data bank
بانک داده ها
data bank
بانک اطلاعات
bank of deposit
بانک پس انداز
bank
بانک ضرابخانه
data bank
بانک اطلاعاتی
data banks
بانک داده ها
banks
در بانک گذاشتن
bank failures
ورشکستگی بانک
data banks
بانک اطلاعات
issuing bank
بانک صادر کننده
issuing bank
بانک گشاینده اعتبار
deposit
به حساب بانک گذاشتن
accepting bank
بانک قبولی نویس
approved bank
بانک تایید شده
to place money in the bank
پول در بانک گذاشتن
presenting bank
بانک ارائه کننده
paying bank
بانک پرداخت کننده
negotiating bank
بانک معامله کننده
German Central Bank
بانک مرکزی آلمان
Where is the nearest bank?
نزدیکترین بانک کجاست؟
to pay in
بحساب بانک گذاشتن
account
حساب داشتن در بانک
deposit with the bank
در بانک ودیعه گذاردن
deposit in the bank
در بانک به ودیعه گذاردن
confirming bank
بانک تائید کننده
collecting bank
بانک وصول کننده
deposits
به حساب بانک گذاشتن
bankable
قابل پذیرش در بانک
bankable
نقد شدنی در بانک
bank of issue
بانک ناشر اسکناس
bank balance sheet
تراز نامه بانک
drawen on the national bank
عهده بانک ملی
croupiers
کمک صاحب بانک
accepting bank
بانک قبول کننده
croupier
کمک صاحب بانک
advising bank
بانک ابلاغ کننده
stakeholder
نگهدارنده بانک در قمار
export import bank
بانک صادرات واردات
federal reserve bank
بانک فدرال رزرو
bank
رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
blood bank
بانک جمع اوری خون
blood banks
بانک جمع اوری خون
I have entangled myself with the banks .
خودم را گرفتار بانک ها کردم
banks
رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
time deposits
مطالبه نقدی موجل از بانک
accepting bank
بانک پذیرنده حواله یابرات
depositor
کسیکه پول در بانک میگذارد
Which bank do you bank with?
در کدام بانک حساب دارید؟
bank capital requirement
سرمایه مورد نیاز بانک
bank for international settlements
بانک پرداختهای بین المللی
Which bank do you bank with?
با کدام بانک کار می کنید؟
bankbook
دفترحساب بانک دفترچه بانکی
stop payment
دستور عدم پرداخت چک به بانک
opening bank
بانک باز کننده اعتبار
faro
نوعی بازی قمار شبیه بانک
This check is on bank Melli .
این چه بعهده بانک ملی است
cashier's check
چکی که بانک عهده خود بکشد
Bank for International Settlements
[BIS]
بانک تسویه پرداخت بین المللی
banks
انتخاب بانک حافظه مخصوص از یک گروه
bank
انتخاب بانک حافظه مخصوص از یک گروه
counter check
چکی که فقط کشنده چک میتواند ان را از بانک بگیرد
cancelled cheque
چکی که وجه ان را بانک به اورنده چک پرداخته است
Does the bank acknowledge your signature ?
آیا بانک امضای شما را قبول دارد ؟
inclearing
همه چکهایی که در بانک درمعاملات پایاپای بایدپول انهارابپردازد
electronic
استفاده ازکامپیوتر برای انتقال پول از بانک و برعکس
opening hours
ساعاتی که بانک، کتابخانه و سایر مراکز باز می شود.
fractional reserve banking
بانک باید 02دلار ذخیره قانونی داشته باشد
bank giro
همکاری بانک و اداره پست جهت انتقال پول
lombard street
خیا بان صرافان و بانک دارهادر شهر لندن
big five
پنج بانک معتبر انگلستان یعنی بانکهای میدلند
bank rate
مظنه رسمی تنزیل که توسط بانک مرکزی تعیین میشود
break the bank
<idiom>
بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
eft
سیستمی که در آن کامپیوتر ها برای ارسال و دریافت پول به بانک استفاده میشوند
reserves
مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
reserving
مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
If you try to cheat the bank, you wil be digging your own grave.
اگر سعی کنی بانک را گول بزنی، با دست خودت گورت را کنده ای.
reserve
مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
atm
ماشین الکترونیکی در بانک با وارد کردن کارت مغناطیسی پول را خرد میکند
sideways ROM
نرم افزاری که امکان انتخاب یک بانک حافظه مشخص یا قطعه ROM را فراهم میکند
legal reserves
مقدار وجهی که بانکهای تجارتی طبق قانون باید نزد بانک مرکزی داشته باشند
international finance corporation
شرکت مالی بین المللی شرکت تاسیس شده به وسیله بانک جهانی که هدفش تشویق و ترویج موسسات تولیدی بخش خصوصی درکشورهای توسعه نیافته است
international development association
مجمع بین المللی توسعه مجمعی است وابسته به بانک جهانی که به منظور کمک به کشورهای توسعه نیافته ایجاد شده است
i cannot say him nay
بگویم
i scarcely know what to say
نمیدانم چه بگویم
iam inclined to think
میخواهم بگویم
permit me to say
اجازه دهید بگویم
i beg leave to say
اجازه میخواهم بگویم
I dont wish ( want ) to malign anyone .
میل ندارم بد کسی را بگویم
i wish i might speak
کاش می توانستم سخن بگویم
The exam was too easy for words .
امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
How many times do I have to tell you that …
چند بار باید به شما بگویم که ...
May I use your name as a reference?
اجازه میدهید شما را بعنوان توصیه کننده بگویم؟
You have to listen to me.
شما باید به من گوش بکنید
[ببینید چی می خواهم بگویم]
.
modus vivendi
توافقی که بین دو کشور بوجود می اید با این هدف که بعدا" شرایط ان دقیقتر و واضحتر تعیین شودهدف این نوع توافق حل مسائلی است که حل انها رانمیتوان به بعد موکول کرد
i suppose so
گمان میکنم
i wonder he did not catch cold
تعجب میکنم
really
احساس میکنم
I'd like to think that ...
من فرض میکنم که ...
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
I'm proud of you.
من بهت افتخار میکنم.
anticipating it
پیشبینی اش میکنم
[میشود]
I am just passing through.
از اینجا عبور میکنم.
Looking forward to it
پیشبینی اش میکنم
[میشود]
i will note it down
یاد داشت میکنم
please take a seat
خواهش میکنم بفرمایید
i have got him on my brain
همیشه به اوفکر میکنم
i wonder at him
از دست او تعجب میکنم
Have a seat, please!
خواهش میکنم بفرمایید !
i imagine him to be my friend
من تصور میکنم که او دوست من است
Am I right in assuming that ...?
آیا درست فرض میکنم که ...
I'm working on it.
دارم روش کار میکنم.
Am I right in thinking ...
آیا درست فکر میکنم که ...
i suspect him to be a liar
گمان میکنم دروغگو باشد
i rely or your secrecy
من به رازداری شما اطمینان میکنم
I've got the munchies.
یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
i imagine he is my friend
من تصور میکنم او دوست من است
my sentiment toward him
انچه من راجع باواحساس میکنم
I think there is a mistake in the bill.
من فکر میکنم اشتباهی در صورتحساب هست.
now nonsense now
خواهش میکنم چرند گفتن رابس کن
Please take my suitcase.
خواهش میکنم چمدانم را برایم بیاورید.
I am leaving early in the morning.
من صبح زود اینجا را ترک میکنم.
Please take that bag.
خواهش میکنم آن کیف را برایم بیاورید.
Have a seat, please!
خواهش میکنم روی صندلی بشینید!
I think we are out of the woods.
<idiom>
فکر میکنم، بدترین بخشش رو پشت سر گذاشتیم.
Ah, what the heck!
اه مهم نیست!
[اه با وجود این کار را میکنم!]
I'm putting you through now.
شما را الان وصل میکنم.
[در مکالمه تلفنی]
My name is "Oliver Pit" and live in Berlin.
اسم من الیور پیت هست و در برلین زندگی میکنم.
Please take this luggage.
خواهش میکنم این اسباب و اثاثیه را برایم بیاورید.
would you mind ringing
اگر زحمت نیست خواهش میکنم زنگ را بزنید
Please send me information on ...
خواهش میکنم اطلاعات را برایم در مورد ... ارسال کنید.
I assume that you did read this article.
من فرض میکنم که شما این مقاله را خوانده اید.
I premise that you did read this article.
من فرض میکنم که شما این مقاله را خوانده اید.
I'll take a leap of faith.
من آن را باور میکنم
[می پذیرم]
[چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
I'm doing it on my own account, not for anyone else.
این را من فقط بابت خودم میکنم و نه برای کسی دیگر.
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now.
من فردا با او
[مرد]
تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
request modify
درخواست تصحیح دارم درخواست تغییر میکنم
i am thankful to god
خدا را شکر میکنم خدا را شکرانه میگویم
Now I'm starting to believe it.
دارم یواش یواش قبولش میکنم.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com