Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
I would like to know the truth.
من دوست دارم که واقعیت رو بدونم.
Other Matches
I would like to learn the truth.
من دوست دارم از واقعیت مطلع بشوم.
I like to be friends with you.
من دوست دارم با تو دوست باشم.
I need my e
من دوست دارم
It pleases me.
دوست دارم
[ آن چیز را یا کار را]
.
I like it.
دوست دارم
[ آن چیز را یا کار را]
.
much as I'd like to
<idiom>
با اینکه اینقدر دوست دارم
i life that better
انرا بیشتر از همه دوست دارم
search me
<idiom>
نمی دونم ،ازکجا بدونم
A friend in need is a friend indeed..
<proverb>
دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
iam proud to know him
از شناسایی او افتخار دارم افتخار دارم که او رامیشناسم
iam p to of knowing him
از اشنایی او افتخار دارم افتخار دارم که او را می شناسم
verities
واقعیت
verity
واقعیت
entelechy
واقعیت
actuality or actualness
واقعیت
actuality
واقعیت
reality
واقعیت
realities
واقعیت
facts
واقعیت
fact
واقعیت
virtuality
واقعیت
I am
[have]
finished with you.
رابطه بین من و تو تمام شد!
[رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am done with you.
رابطه بین من و تو تمام شد!
[رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
fulfil
واقعیت دادن
make something happen
واقعیت دادن
misrepresentation
قلب واقعیت
fulfils
واقعیت دادن
fulfills
واقعیت دادن
actualization
واقعیت دادن
verisimilitude
شباهت به واقعیت
objective reality
واقعیت برونی
actualize
واقعیت دادن
subjective reality
واقعیت ذهنی
reality principle
اصل واقعیت
reality testing
واقعیت ازمایی
reality therapy
واقعیت درمانی
objective reality
واقعیت عینی
fulfilling
واقعیت دادن
put into practice
واقعیت دادن
put into effect
واقعیت دادن
objectivity
هستی واقعیت
realism
واقعیت گرایی
accomplish
واقعیت دادن
unreality
عدم واقعیت
carry out
واقعیت دادن
execute
واقعیت دادن
fulfill
[American]
واقعیت دادن
make a reality
واقعیت دادن
fulfill
واقعیت دادن
bring inbeing
واقعیت دادن
empirical reality
واقعیت تجربی
carry into effect
واقعیت دادن
put inpractice
واقعیت دادن
put ineffect
واقعیت دادن
implement
واقعیت دادن
carry ineffect
واقعیت دادن
actualize
واقعیت دادن
actualise
[British]
واقعیت دادن
bring into being
واقعیت دادن
fulfilled
واقعیت دادن
wise up to
<idiom>
بالاخره فهمیدن واقعیت
bovarism
در هم امیزی خیال و واقعیت
externalised
واقعیت خارجی قائل شدن
externalizing
واقعیت خارجی قائل شدن
externalises
واقعیت خارجی قائل شدن
externalizes
واقعیت خارجی قائل شدن
externalising
واقعیت خارجی قائل شدن
pin down
<idiom>
اجبار شخصی دربیان واقعیت
externalized
واقعیت خارجی قائل شدن
realism
مشرب اصالت واقعیت یا حقیقت
externalize
واقعیت خارجی قائل شدن
a bitter pill to swallow
<idiom>
یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
pragmatics
فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
matter-of-fact
<idiom>
چیزی که شخص است ،برطبق واقعیت
pragmatic
فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
stat
[on something]
واقعیت ها به صورت اعداد
[مربوط به چیزی]
[اصطلاح روزمره]
gap analysis
تجزیه و تحلیل فاصله بین پیش بینی و واقعیت
I have a carton of cigarettes
من یک ... دارم.
I want to have a word with you . I want you .
کارت دارم
i maintain
عقیده دارم که ...
I'm in a hurry.
من عجله دارم
I agree.
قبول دارم.
I have a headache.
من سر درد دارم.
i wish to stay here
میل دارم ...
i intend to stay here
خیال دارم که ...
my a is 0 years
من 04سال دارم
own a house
خانهای دارم
I have tobacco.
من یک توتون دارم.
I'm in a hurry.
من عجله دارم.
I have a question.
من یک سئوال دارم.
it is in my recollection
یاد دارم
I'm in doubt about it.
من بهش شک دارم.
close the door please
خواهش دارم
I am standing by you . I am right behind you .
هوایت را دارم
I have a credit card.
من کارت اعتباری دارم.
i am famishing
از گرسنگی دارم می میرم
i am on the wrong side of 0
من بیش از 05 سال دارم
i am busy at the moment
اکنون کار دارم
i am purposed to go
قصد دارم بروم
i am rials in pocket
سه ریال در جیب دارم
I have cigar
من یک سیگار برگ دارم.
I am positive that ...
من اطمینان کامل دارم که ...
i humbly request that
خواهش عاجزانه دارم که ...
I'm on a diet.
من رژیم غذایی دارم.
i have a suit to the shah
به شاه عرض دارم
i have a silk rug Štoo
یک قالیچه ابریشمی هم دارم
i yearn for
ارزوی استراحت دارم
i have a hunch that
سخت گمان دارم که
i am reluctant to go
اکراه دارم از رفتن
iam ill bested
موقعیت بدی دارم
i am purposed to go
در نظر دارم بروم
i stand to it that
جدا عقیده دارم که
I believe in God.
من به خدا ایمان دارم.
I feel like throwing up.
<idiom>
دارم بالا میارم.
I am over 50 years old.
من ۵۰ سال بیشتر دارم.
I am in a great hurry . I am pressed for time .
خیلی عجله دارم
I am deae beat . I am tired out .
از خستگی دارم غش می کنم
I have a pain in my chest.
سینه درد دارم
I am staying at the hotel.
در هتل منزل دارم.
i have a hunch that
بیم یافن ان دارم که ...
I owe her a grudge
حق دارم که با اولج باشم
I feel nauseated.
حالت تهوع دارم.
I have an appointment with the dentist.
با دندانساز قرار دارم
I am beginning to realize ( understand ) .
کم کم دارم متوجه می شوم
I have a steady monthly income.
درآمد ماهیانه ثابتی دارم
I'll need a plot of land .
یک قطعه زمین لازم دارم
I am going on twenty.
دارم می روم توی 20سالگی ؟
thank tou for that book
خواهش دارم ان کتاب را به من بدهید
I am very busy today .
امروز خیلی کار دارم
I love her with my whole being .
با تمام وجود دوستش دارم
please dont forget it
خواهش دارم فراموش نکنید
I am thinding of going to Europe.
خیال دارم به اروپ؟ بروم
I have a date with my fiandee.
با نامزدم قرار ملاقات دارم
He owes me some money.
از او پول می خواهم (طلب دارم )
I have all kinds of problems.
هزار جور گرفتار ؟ دارم
I live a very regular life .
زندگی خیلی منظمی دارم
i have come on business
کاری دارم اینجا امدم
i have a suit to the shah
عریضه برای شاه دارم
i own to having done it
اقرار دارم که ان کار را کرده ام
i am in a hurry for it
عجله دارم یا در شتاب هستم
do tell me
خواهش دارم بمن بگویید
I'm working on it.
دارم روش کار میکنم.
i have worse to tell you
بدتر از این دارم که بشمابگویم
i heed your help
به مساعدت شما احتیاج دارم
I have to study
من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
i intend to stay here
قصد دارم اینجا بمانم
I'm starving
[to death]
.
از گرسنگی دارم میمیرم.
[اصطلاح مجازی]
pray consider my case
خواهش دارم بکار من رسیدگی کنید
I am looking for work ( ajob).
دارم دنبال کار( شغل ) می گردم
I am working here non-stop.
یک بند دارم اینجا کار می کنم
I have a son your age.
پسری دارم بسن ( وسال) شما
I'm sure we can come to some arrangement.
من اطمینان دارم که ما می توانیم به توافقی برسیم .
i insist on his innocence
جدا` عقیده دارم که او بی گناه است
i have as many books as you
کتاب شما دارید منهم دارم
i p to arrange an intrriew
قصد دارم که مصاحبهای ترتیب دهم
i insist that he is innocent
جدا` عقیده دارم که او بی گناه است
i please to do it
خوش دارم که این کار را بکنم
i rely solely on god...
تنها به خدا تکیه ... دارم وبس
I have a position ( post ) of great responsibility in this company .
دراین شرکت شغل پرمسئولیتی دارم
I intend to buy a car .
خیال دارم یک ماشین ( اتوموبیل ) بخرم
I have a free hand in this matter.
دراینکار دستم باز است ( اختیارات دارم )
Can I go earlier today, just as a special exception?
اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
My clothes are a witness to my poverty.
لباسی که بتن دارم شاهد فقر است
Could I have a word with you ?
عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
i intend my son for the bar
خیال دارم پسرم را بگذارم وکالت کند
Is there enough time to change trains?
آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
iam impatient to go
دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
From your lips to God's ears!
<idiom>
امیدوارم که حق با شما باشد، اما من کمی شک و تردید دارم.
i insist on your being present
جدا` عقیده دارم که شما بایدحضور داشته باشید
I have got into a jam . Iam in a tight corner . I am in a bad fix.
بد طوری گیر کرده ام ( دروضع سختی قرار دارم )
misrepresentation
در CL وقتی قلب واقعیت میتواند در محدوده مسئولیت مدنی موضوع دعوی قرار گیرد که ناشی از عمد وقصد باشد تدلیس
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings.
عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
swelled head
<idiom>
(خود بزرگ بینی) از واقعیت خود را برتر دیدن
AFAIK
خلاصه عبارت انگلیسی: تا آنجایی که خبر دارم که در ایمیل یا چت استفاده می شود
ally
دوست
leal
دوست
friend
دوست
buddies
دوست
chum
دوست
philoginous
زن دوست
allying
دوست
philogynist
زن دوست
hydrophilic compound
اب دوست
schoolmates
دوست
schoolmate
دوست
bozo
دوست
chums
دوست
amicable
دوست
heart to heart
دوست
friendless
بی دوست
hydrophilic
اب دوست
heart-to-hearts
دوست
buddy
دوست
heart-to-heart
دوست
dienophile
دی ان دوست
friends
دوست
unfriended
بی دوست
formalist
دوست
dislikeable
دوست نداشتنی
fraternises
دوست بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com