Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
I'm really looking forward to the weekend.
من مشتاقانه منتظر تعطیلات آخر هفته هستم.
Other Matches
I very much look forward to meeting you soon.
من خیلی مشتاقانه منتظر دیدار با شما به زودی هستم.
Weekend
تعطیلات آخر هفته
I'm looking forward to your next email.
من مشتاقانه منتظر ایمیل بعدی تان می شوم.
i pause for a reply
منتظر پاسخ هستم
i await you
منتظر شما هستم
I'm looking forward to seeing you again.
منتظر دیدار دوباره شما هستم.
standbys
منتظر عملیات ماندن منتظر باشید
standby
منتظر عملیات ماندن منتظر باشید
caretaker status
وضعیت منتظر استفاده تاسیسات ذخیره تاسیسات منتظر اشغال
forwardly
مشتاقانه
intently
مشتاقانه
anxiously
مشتاقانه
intensive
مشتاقانه
eagerly
مشتاقانه
wistfully
مشتاقانه
desirously
مشتاقانه
keenly
مشتاقانه
lap up
<idiom>
مشتاقانه گرفتن
intense
قوی مشتاقانه
ambitiously
ارزومندانه مشتاقانه
an intent look
یک نگاه مشتاقانه
weekend
اخر هفته تعطیل اخر هفته
weekends
اخر هفته تعطیل اخر هفته
knuckle down
<idiom>
مشتاقانه شروع به کارکردن
holiday
تعطیلات
To work like a beaver .
مشتاقانه وتر وفرز کارکردن
anxiously
[about]
or
[for]
<adv.>
بطورنگران
[مشتاقانه ]
[بخاطر]
یا
[برای]
bank holidays
تعطیلات بانکی
hols
مخفف تعطیلات
get away from it all
<idiom>
به تعطیلات رفتن
to take leave
به تعطیلات رفتن
bank holidays
تعطیلات رسمی
to take a vacation
به تعطیلات رفتن
vacationer
گشتگر ایام تعطیلات
holiday by the seaside
[British]
تعطیلات در کنار دریا
holiday at the seaside
[British]
تعطیلات در کنار دریا
legal holiday
تعطیلات رسمی وقانونی
vacationist
گشتگر ایام تعطیلات
I am here on holiday.
من برای تعطیلات به اینجا آمدم.
Did you get much ( any ) benefit from your holiday ?
تعطیلات برایت فایده ای داشت ؟
holiday cottage
ویلای اجاره ای برای تعطیلات
Bang went our annul holidays.
تعطیلات سالانه ماهم مالیده (ملغی شد)
Christmas comes but once a year.
<proverb>
جشنها و تعطیلات را باید به عنوان اوقات ویژه در نظرگرفت.
bank holiday
هر یک از تعطیلات رسمی که در آن مدارس و بانکها و غیره تعطیل هستند
That's the end of our holiday.
این هم از تعطیلاتمان.
[یک چیزی یا موقعیتی نگذاشت تعطیلات داشته باشند.]
So much for our holiday.
این هم از تعطیلاتمان.
[یک چیزی یا موقعیتی نگذاشت تعطیلات داشته باشند.]
week
هفته
a week
یک هفته
weeks
هفته
weeklies
هفته به هفته
weekly
هفته به هفته
per week
هر هفته
inside of a week
کمتر از یک هفته
inside of a week
در یک هفته کمتر
last week
هفته گذشته
for a week
برای یک هفته
triweekly
هر سه هفته یکبار
midweek
میان هفته
week end
اخر هفته
next week
هفته گذشته
to morrow week
از فردا یک هفته
this d. a week
یک هفته از امروز
fair market
هفته بازار
f.service
نمازمعمولی هفته
eight day
هفته کوک
A whole week
یک هفته تمام
hebdomad
هفت هفته
running days
ایام هفته
passion week
هفته مصیبت
weekday
روز هفته
weekdays
روز هفته
I will be staying a few days
من میخواهم یک هفته بمانم.
feria
یکی از ایام هفته
one anxious week of waiting
یک هفته انتظار با نگرانی
week day
روز معمولی هفته
nrxt monday
دوشنبه این هفته
i am pushed for money
هستم
am
هستم
I'm
من هستم
ferial
مربوط بمیان هفته عیدی
at least four times a week
کم کمش چهار بار در هفته
Within the next few weeks .
درعرض چند هفته آیند ؟
capacitor
تا دو هفته نیرو فراهم کند.
to borrow for ... weeks
برای ... هفته قرض گرفتن
write me every week
هر هفته برای من نامه بنویسید
embryos
جنین کمتر از هشت هفته
passion week
هفته پیش از رستاخیز مسیح
embryo
جنین کمتر از هشت هفته
We stayed at the seaside for one week .
یک هفته کنا ردریا ماندیم
I am sure that ...
من مطمئن هستم که ...
i am under obligation to him
من ممنون او هستم
I'm your age.
من هم سن شما هستم.
i feel
گرسنه هستم
iam d. to go
ارزومندرفتن هستم
I'm thirsty.
من تشنه هستم.
i have not a dry t. on me
سر تا پا خیس هستم
I'm hungry.
من گرسنه هستم.
we owe him for his services
خدمات او هستم
waiter
منتظر
waiters
منتظر
trray
منتظر
wistful
منتظر
anticipatory
منتظر
inexpectant
نا منتظر
anticipator
منتظر
anticipant
منتظر
expectant of
منتظر
waiting
منتظر
per
برای هر ساعت یا روز یا هفته یا سال
Maundy Thursday
پنجشنبه هفته عذاب ورنج عیسی
sempiternal
رخ دهنده دومرتبه در هفته نیم هفتگی
semiweekly
رخ دهنده دومرتبه در هفته نیم هفتگی
I had my car broken into last week.
هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.
Every day of the week but Sundays.
همه روز هفته غیر از یکشنبه ها
She comes here at least once a week .
دست کم هفته ای یکبار اینجا می آید
What's the charge per week?
اجاره آن برای یک هفته چقدر است؟
What is the price per week?
قیمت برای یک هفته چقدر است؟
bank holiday
روزهای هفته که بانکها تعطیل هستند
fetuses
جنین بیش از هشت هفته حمل
weekender
کسیکه به تعطیل اخر هفته میرود
foetus
جنین بیش از هشت هفته حمل
foetuses
جنین بیش از هشت هفته حمل
own a house
دارای خانهای هستم
I am at your disposal.
من دراختیار تان هستم
Join the club!
من هم درشرایطی مشابه هستم !
Next to you I'm slim.
در مقایسه با تو من لاغر هستم.
I am certain of it.
من درباره اش مطمئن هستم.
i am at your service
در خدمت شما هستم
i maintain
قائل هستم به اینکه ...
feet dry
روی هدف هستم
i a with you on that matter
من در ان موضوع با شماموافق هستم
i feel sleepy
خواب الود هستم
iam in bad
خیلی در تنگی هستم
i own that house
من صاحب ان خانه هستم
i am bend on going
مصمم هستم بروم
i am under obligation to him
زیر بارمنت او هستم
Trade ( business ) is slack this week .
این هفته بازار ( تجارت ) کساد است
to look out
منتظر بودن
trray
منتظر شدن
abhide
منتظر بودن
await
منتظر بودن
awaited
منتظر بودن
awaiting
منتظر بودن
awaits
منتظر بودن
That is my line ( field ) .
خودم این کاره هستم
I am a strange in this town.
دراین شهر غریب هستم
I feel like a fifth wheel.
من حس می کنم
[اینجا]
اضافی هستم.
i am about that
من در این خصوص دلواپس هستم
I am on intimate terms with one of the ministers .
با یکی از وزراء نزدیک هستم
I come from Iran . I am Iranian.
من اهل ایران هستم (ایرانی ام )
i am impatient for it
ازان بابت بیطاقت هستم
i am in a hurry for it
عجله دارم یا در شتاب هستم
iam a for his life
برای جانش دل واپس هستم
I've been here for five days.
پنج روزه که من اینجا هستم.
i owe him &
پنج لیره به او بدهکار هستم
on deck
دونده منتظر نوبت
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
sweat out
<idiom>
با دلواپسی منتظر بودن
to wait for any one
منتظر کسی شدن
to look forward to something
منتظر چیزی شدن
less than release unit
یکان منتظر حمل
hang about
در نزدیکی منتظر بودن
to look for anything
منتظر چیزی شدن
hold one's horses
<idiom>
باصبوری منتظر ماندن
I am your humble servant . I defer to you .
من کوچک شما هستم (اخلاص ارادت )
I am the bread winner of the family .
نان آور خانه ( خانواده ) هستم
I am very orderly and systematic in my work .
درکارهایم خیلی مرتب ومنظم هستم
I always make a point of being on time . I always try to be punctual .
همیشه مقید هستم که سر وقت بیایم
I know the area more or less .
کم وبیش با این منطقه آشنا هستم
I agree with you completely.
من کاملا با نظر شما موافق هستم.
i wrote as neatly as he did
من همان اندازه پاکیزه هستم که او نوشت
I'm full.
من سیر شدم
[هستم]
.
[اصطلاح روزمره]
i am not made of salt
مگر من نمک هستم که ازباران بترسم
I look forward to receiving your reply.
من در انتظار دریافت پاسخ شما هستم.
I'll be happy to help
[assist]
you.
من با کمال میل در اختیار شما هستم.
I have done my homework. I know how to cope .
من درسم را روان هستم (می دانم چه؟ کنم )
It seems I am not welcome (wanted) here.
مثل اینکه من اینجا زیادی هستم
They must give not less than 2 weeks' notice.
آنها باید این را کم کمش دو هفته قبلش آگاهی بدهند.
awaits
منتظر شدن انتظار داشتن
abided
منتظر شدن وفا کردن
abide
منتظر شدن وفا کردن
to wait for a favorable opportunity
منتظر یک فرصت مطلوب بودن
lie over
متمایل بودن منتظر ماندن
await
منتظر شدن انتظار داشتن
expects
انتظار داشتن منتظر بودن
awaited
منتظر شدن انتظار داشتن
expecting
انتظار داشتن منتظر بودن
expected
انتظار داشتن منتظر بودن
awaiting
منتظر شدن انتظار داشتن
abides
منتظر شدن وفا کردن
expect
انتظار داشتن منتظر بودن
we watched for his arrival
منتظر ورود او شدیم یا بودیم
stick around
<idiom>
همین دوروبر منتظر ماندن
mark time
<idiom>
منتظر وقوع چیزی بودن
to look forward to something
با خوشحالی منتظر چیزی شدن
bide one's time
<idiom>
صبورانه منتظر فرصت بودن
pasch
عید فصح تعطیلات عید پاک
iam so tired that i cannot eat
چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry.
سپس او
[زن]
از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
No one sent me, I am here on my own account.
هیچکسی من را نفرستاد من بحساب خودم اینجا هستم.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com