English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
I wont budge an inch. من که از جایم تکان نخواهم خورد
Other Matches
It wI'll pass off without one single incident آب از آب تکان نخواهد خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
He is as cool as a cucumber. <idiom> آب تو دلش تکان نمی خورد.
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
This stone wont lift. این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
iam pressed for space جایم تنگ است
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
he says نخواهم رفت
i will not go نخواهم رفت
i will do my possible هر چه از دستم براید کوتاهی نخواهم کرد
nothing doing <idiom> مطمئنا هیچ ،من انجامش نخواهم داد
I wont buy it at this price . با این قیمت آنرا نخواهم خرید
I wont be bullied . Iwont cringe to power. I refuse to brow-beaten To use force(violence). زیر بار زور نخواهم رفت
On my way home. . . اگر سرم راببرند امضاء نخواهم کرد
Not on your life ! هرگز توعمرم ( چنین کاری نخواهم کرد) !
wagging تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wags تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wagged تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wag تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
I shall not sign this contract in its present from (as it appears). این قرار داد را بصورت فعلی امضاء نخواهم کرد
He had a nast fall. بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
shakable تکان دادنی تکان خوردنی
shog تکان خوردن تکان دادن
shakeable تکان دادنی تکان خوردنی
joggling تکان تکان خوردن
joggles تکان تکان خوردن
joggled تکان تکان خوردن
shimmey تکان تکان خوردن
joggle تکان تکان خوردن
shimmy تکان تکان خوردن
jumbling تکان تکان خوردن
jumble تکان تکان خوردن
jumbled تکان تکان خوردن
jumbles تکان تکان خوردن
encountered زد و خورد
encountering زد و خورد
encounters زد و خورد
engagements زد و خورد
feeds خورد
punch-up زد و خورد
ate خورد
feedback پس خورد
engagement زد و خورد
passage of arms زد و خورد
feed خورد
encounter زد و خورد
prize fighting زد و خورد
punch-ups زد و خورد
he drank himself to death خورد که مرد
to sinister in خورد رفتن
waterline خط بر خورد اب باکشتی
in-fighting زد و خورد از فاصلهی کم
eating خورد و خوراک
to rub a thing in چیزیرا خورد
feedback باز خورد
card feed خورد کارت
parallel feed خورد موازی
pin feed خورد سنجاقی
pulverizer خورد کننده
regulating slack خورد دادن
melec زدو خورد
it ran into ten editions ده چاپ خورد
he partook of fare ازخوراک ما خورد
misfeed سوء خورد
feedback circuit مدار پس خورد
face up feed خورد رو به بالا
squish خورد کردن
the timber warped تیرپیچ خورد
face down feed خورد رو به پایین
cross feed خورد متقابل
passage at arms زدو خورد
self absorbed در خورد فرورفته
drank خورد سرکشید
drank نوشابه خورد
drank عرق خورد
warfare نزاع زدو خورد
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
overwhelmingly خورد کننده پرقدرت
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
a dog in the manger <idiom> نه خود خورد نه کس دهد
The stone struch me on the face. سنگ خورد به صورتم
overwhelming خورد کننده پرقدرت
the ship struck a arock کشتی بسنگ خورد
whang صدای بر خورد دو جسم
he wrenched his ankle قوزکش پیچ خورد
He sprained (twisted) his ankle. پایش پیچ خورد
eating disorder اختلال خورد و خوراک
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
diners کسی که شام می خورد
diner کسی که شام می خورد
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
He fell on his face. با صورت خورد زمین
It is of no use to me. I have no use for it. بدرد من نمی خورد
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
he sprained his ankle قوزکش پیچ خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
it puckered up in sewing درضمن دوختن چین خورد
he was given 0 lashes بیست ضربه شلاق خورد
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
She eats extraordinary quantities. او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
The ball hit the wall and bounced back. توپ خورد به دیوار وبرگشت
window panes باران با صدا به پنجره می خورد
force-fed به زور به خورد کسی دادن
force-feed به زور به خورد کسی دادن
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
abstemious ممسک در خورد ونوش و لذات
Appearances are deceptive. فریب ظاهر رانباید خورد
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
cousin حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
cousins حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
the door banged درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
This car wI'll do beautifully . این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
He swore off smoking cigarettes . قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
bounce shot گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
alley shot ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
wags تکان
heart quake تکان دل
wagging تکان
jerking تکان
jerks تکان
rock تکان
rocked تکان
rocks تکان
concussion تکان
nod تکان سر
nodded تکان سر
wagged تکان
jerk تکان
jolts تکان
jolting تکان
jolted تکان
jolt تکان
jerked تکان
nods تکان سر
nodding تکان سر
wag تکان
shaking تکان
shocks تکان
jarring تکان
stroked تکان
strokes تکان
stroking تکان
shocked تکان
motions تکان
motioning تکان
motioned تکان
motion تکان
shake تکان
shakes تکان
rocking تکان
stroke تکان
jostled تکان
movement تکان
jostles تکان
smooths بی تکان
smoothest بی تکان
smoothed بی تکان
smooth بی تکان
jostling تکان
jostle تکان
shock تکان
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
stirring تکان دهنده
jarred تکان دادن
shocked تکان دادن
jars تکان جنبش
smoothe روان بی تکان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com