English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
English Persian
win a lady's hand موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
Other Matches
to get somebody paired off with somebody دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
to fix somebody up with somebody [American E] دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
pourparler جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparley جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
to pair somebody off [up] with somebody کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
physical capacity for marriage قابلیت صحی برای ازدواج
medical fitness for marriage قابلیت صحی برای ازدواج
overt collusion تبانی چند شرکت برای کنترل بازار با موافقت صریح یکدیگر
joins ازدواج کردن
join ازدواج کردن
marries ازدواج کردن
to take to wife ازدواج کردن با
tie the knot <idiom> ازدواج کردن
marry ازدواج کردن
wive ازدواج کردن
married under a contract unlimited perio ازدواج کردن
joined ازدواج کردن
ask for a lady's hand تقاضای ازدواج با بانویی کردن
annul a marriage عقد ازدواج را فسخ کردن
marriage ازدواج پیمان ازدواج
marriages ازدواج پیمان ازدواج
cohabiting با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabited با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabit با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabits با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
To marry below ones station. با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
accord موافقت کردن
acquiesce موافقت کردن
assents موافقت کردن
acceded موافقت کردن
accede موافقت کردن
complied موافقت کردن
accorded موافقت کردن
consenting موافقت کردن
to come in to line موافقت کردن
assenting موافقت کردن
jibing موافقت کردن
comply موافقت کردن
consented موافقت کردن
complies موافقت کردن
concurring موافقت کردن
concur موافقت کردن
concurred موافقت کردن
approbate موافقت کردن
consents موافقت کردن
complying موافقت کردن
to look after موافقت کردن
admit موافقت کردن
homologate موافقت کردن
assented موافقت کردن
consent موافقت کردن
grant موافقت کردن
granted موافقت کردن
grants موافقت کردن
assent موافقت کردن
jibed موافقت کردن
accords موافقت کردن
go along <idiom> موافقت کردن
approves موافقت کردن
jibes موافقت کردن
acceding موافقت کردن
accomodate موافقت کردن
approving موافقت کردن
gibes موافقت کردن
approve موافقت کردن
concurs موافقت کردن
accedes موافقت کردن
jibe موافقت کردن
intermarry ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarried ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarrying ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarries ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
to marry at a registry office در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
collogue موافقت دروغی کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
to fall in فروکشیدن موافقت کردن
in keeping with <idiom> مشابه ،موافقت کردن
to a to a proposal or opinion باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
to agree on something موافقت کردن با چیزی
overwrite باپرداخت موافقت کردن
approbate پسندیدن موافقت کردن
approval to the majority با اکثریت موافقت کردن
If only she would marry me ! اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
agrees موافقت کردن موافق بودن
to go in with ملحق شدن با موافقت کردن با
agreeing موافقت کردن موافق بودن
agree موافقت کردن موافق بودن
acquiesces رضایت دادن موافقت کردن
acquiescing رضایت دادن موافقت کردن
acquiesced رضایت دادن موافقت کردن
lip service <idiom> تنها زبونی موافقت کردن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
obeys حرف شنوی کردن موافقت کردن
obey حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeyed حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeying حرف شنوی کردن موافقت کردن
to come to an explanation درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
admitting موافقت کردن تصدیق کردن
admits موافقت کردن تصدیق کردن
okay تصویب کردن موافقت کردن
ok تصویب کردن موافقت کردن
indexing استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
interwed در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
subscribes تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribed تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribe تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
bread and point سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
auto توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
autos توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
personal متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
liberal education اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
intubation فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
turnaround time زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
diagnostics اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن
weight belt کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
conferencing اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
skimming محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
marriageable age ازدواج
spousal ازدواج
matrimony ازدواج
hymen ازدواج
hymens ازدواج
marriages ازدواج
marriage ازدواج
matches ازدواج زورازمایی
marriages of convenience ازدواج مصلحتی
match ازدواج زورازمایی
misogamy ازدواج ستیزی
mismatch ازدواج ناجور
mesalliance ازدواج با زیردستان
wedded ازدواج کرده
marriage line گواهینامه ازدواج
misogamy بیزاری از ازدواج
marriage registry دفتر ازدواج
misogamist بیزار از ازدواج
registration of marriage ثبت ازدواج
A marriage of convenience . ازدواج مصلحتی
marriage of convenience ازدواج مصلحتی
soles ازدواج نکرده
marriage bed قباله ازدواج
sole ازدواج نکرده
intermarriage ازدواج با خویشاوندان
gamophobia ازدواج هراسی
temporary marriage ازدواج موقت
termination of marriage فسخ ازدواج
dissolution of marriage انحلال ازدواج
remarriage ازدواج مجدد
post nuptial بعد از ازدواج
wedder ازدواج کننده
affiance پیمان ازدواج
matrimonial مربوط به ازدواج
premarital پیش از ازدواج
remarriages ازدواج مجدد
civil marriages ازدواج محضری
civil marriage ازدواج محضری
single ازدواج نکرده
matrimony ازدواج نکاح
pop the question <idiom> تقاضای ازدواج
nullity of marriage بطلان ازدواج
wedded وابسته به ازدواج
marriage line عقدنامه سند ازدواج
newlywed تازه ازدواج کرده
banning اعلان ازدواج در کلیسا
adultery بی دینی ازدواج غیرشرعی
matchmaker دلال یا دلاله ازدواج
bans اعلان ازدواج در کلیسا
matchmakers دلال یا دلاله ازدواج
exogamy ازدواج با افرادخارج از قبیله
celibacy بی شوهری امتناع از ازدواج
break up of the a proposed marriage به هم خوردن ازدواج احتمالی
endogamy رسم ازدواج قبیلهای
common law marriage ازدواج غیر رسمی
nubile قابل ازدواج و همسری
ban اعلان ازدواج در کلیسا
breach of promise شکستن پیمان ازدواج
ikon نشانه گرافیکی یا تصویری روی صفحه نمایش که در سیستم محاورهای به کار می رود برای تامین یک روش ساده برای مشخص کردن یک تابع
times 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
hetaerism ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
extra-curricular فعالیت جنسی خارج از ازدواج
levirate ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود
in law خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج
Nothing is further from my mind than marriage . اصلا" فکر ازدواج نیستم
sororate رسم ازدواج با زنی که فوت کرده
Congratrlation on your marriage . ازدواج شما بسیار مبارک باشد
bastard eigne بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
She married for love ,not for money . بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
morganatic ازدواج کننده باپست تراز خود
intermarriage ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف
to send round the hat برای کسی اعانه جمع کردن کشکول گدایی برای کسی دست گرفتن
young people دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
shack up with <idiom> هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
miscegenation ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر
She married a man old eonugh to be her father. با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
polygeny پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com