English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 277 (42 milliseconds)
English Persian
complied موافقت کردن
complies موافقت کردن
comply موافقت کردن
complying موافقت کردن
consent موافقت کردن
consented موافقت کردن
consenting موافقت کردن
consents موافقت کردن
accord موافقت کردن
accorded موافقت کردن
accords موافقت کردن
grant موافقت کردن
granted موافقت کردن
grants موافقت کردن
concur موافقت کردن
concurred موافقت کردن
concurring موافقت کردن
concurs موافقت کردن
admit موافقت کردن
assent موافقت کردن
assented موافقت کردن
assenting موافقت کردن
assents موافقت کردن
accede موافقت کردن
acceded موافقت کردن
accedes موافقت کردن
acceding موافقت کردن
approve موافقت کردن
approves موافقت کردن
approving موافقت کردن
gibes موافقت کردن
jibe موافقت کردن
jibed موافقت کردن
jibes موافقت کردن
jibing موافقت کردن
accomodate موافقت کردن
approbate موافقت کردن
homologate موافقت کردن
to come in to line موافقت کردن
to look after موافقت کردن
go along <idiom> موافقت کردن
acquiesce موافقت کردن
Search result with all words
okay تصویب کردن موافقت کردن
subscribe تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribed تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribes تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
obey حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeyed حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeying حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeys حرف شنوی کردن موافقت کردن
agree موافقت کردن موافق بودن
agreeing موافقت کردن موافق بودن
agrees موافقت کردن موافق بودن
acquiesced رضایت دادن موافقت کردن
acquiesces رضایت دادن موافقت کردن
acquiescing رضایت دادن موافقت کردن
admits موافقت کردن تصدیق کردن
admitting موافقت کردن تصدیق کردن
approbate پسندیدن موافقت کردن
approval to the majority با اکثریت موافقت کردن
collogue موافقت دروغی کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
ok تصویب کردن موافقت کردن
overwrite باپرداخت موافقت کردن
pourparler جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparley جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
to a to a proposal or opinion باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
to come to an explanation درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
to fall in فروکشیدن موافقت کردن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
to go in with ملحق شدن با موافقت کردن با
win a lady's hand موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
lip service <idiom> تنها زبونی موافقت کردن
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
in keeping with <idiom> مشابه ،موافقت کردن
to agree on something موافقت کردن با چیزی
Other Matches
approval موافقت
agreements موافقت
approbation موافقت
assentation موافقت
acquiescence موافقت
accord موافقت
sympathies موافقت
ententes cordiales موافقت
concurrence موافقت
sympathy موافقت
accords موافقت
agreement موافقت
entente موافقت
ententes موافقت
accordance موافقت
consented موافقت
consent موافقت
consents موافقت
consentaneity موافقت
keeping موافقت
congruity موافقت
congeniality موافقت
accompt موافقت
accorded موافقت
adhesion موافقت
understandings موافقت
union موافقت
unions موافقت
understanding موافقت
settle for <idiom> موافقت با
consenting موافقت
accommodating موافقت
agreeableness موافقت
agreeability موافقت
incompliance عدم موافقت
gentlemen's agreement موافقت شرافتمندانه
accommodation تطبیق موافقت
accommodations تطبیق موافقت
incongrvity عدم موافقت
agreement موافقت نامه
quota agreement موافقت سهمیه
in league with <idiom> موافقت مخفیانه
compliable قابل موافقت
to come to an agreement موافقت پیداکردن
agreements موافقت نامه
congruency موافقت تناسب
congruence موافقت تناسب
concordat موافقت نامه
implicit agreement موافقت ضمنی
nonconformity عدم موافقت
assentient موافقت دهنده
propitiousness موافقت مساعدت
non cincurrence عدم موافقت
non compliance عدم موافقت
disagreements عدم موافقت
non placer موافقت نمیشود
disagreement عدم موافقت
endorsements موافقت تایید
non concurrence عدم موافقت
treaties موافقت نامه
treaty موافقت نامه
condescension تمکین موافقت
no go <idiom> موافقت نکردن
come to terms <idiom> به موافقت رسیدن
endorsement موافقت تایید
verbal agreement موافقت شفاهی
to come to terms سازش یا موافقت پیداکردن
assents رضایت دادن موافقت
to be in disagreement [with somebody] موافقت نکردن [با کسی]
mutilateral agreement موافقت چند جانبه
consent موافقت رضایت دادن
consents موافقت رضایت دادن
consenting موافقت رضایت دادن
in agreement with somebody با کسی موافقت داشتن
unity شراکت موافقت واحد
consented موافقت رضایت دادن
incongruousness عدم موافقت یا تطابق
as previously agreed upon <adv.> همینطور که قبلا موافقت شد
trade agreement موافقت نامه تجاری
bond تعهد موافقت نامه
disgreement عدم موافقت اختلاف
assenting رضایت دادن موافقت
to strike a bargain درمعامله موافقت پیداکردن
wage agreement موافقت نامه دستمزد
geneva convention موافقت نامه ژنو
assented رضایت دادن موافقت
assent رضایت دادن موافقت
arbitration agreement موافقت نامه داوری
it depends on his approval منوط به موافقت و تصویب اوست
to be at odds [with somebody] [on / over something] ) موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
to assent مورد موافقت قرار دادن
protocol مقاوله نامه موافقت مقدماتی
protocols مقاوله نامه موافقت مقدماتی
to be at strife [with somebody] [over something] موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
to be split [over something] [with somebody] موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
bretton woods agreement موافقت نامه برتن وودز
consented موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
He nodded. سرش راتکان داد ( بعلامت موافقت )
consenting موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consents موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consent موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
general agreement on tariff & trade (gat موافقت نامه عمومی تعرفه وتجارت
right on <idiom> نشان دادن موافقت (درست است بله)
overt collusion تبانی چند شرکت برای کنترل بازار با موافقت صریح یکدیگر
escrow موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too. او [زن] موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او [زن] درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
inconformity عدم مطابقت عدم موافقت
written agreement موافقت نامه پیمان نامه
fabianism نحله سوسیالیستی معتدل که به سال 4881 درانگلستان تشکیل شد و در واقع پایه حزب کارگر محسوب میشود . اصحاب این مسلک باعقاید مارکس در زمینه لزوم کشمکش طبقاتی و نیز انقلاب و شدت عمل جهت وصول به اهداف سوسیالیزم موافقت ندارند
armistise متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
transliterate عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com