English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (20 milliseconds)
English Persian
agree موافقت کردن موافق بودن
agreeing موافقت کردن موافق بودن
agrees موافقت کردن موافق بودن
Other Matches
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
to go along موافق بودن
adapt موافق بودن
see eye to eye <idiom> موافق بودن
string along موافق بودن
go along موافق بودن
to agree on something موافق بودن با چیزی
to a toa praposal باپیشنهادی موافق بودن
in tune <idiom> با یکدیگر موافق بودن
adapts وفق دادن موافق بودن
adapting وفق دادن موافق بودن
fellow countryman موافق کردن
no cigar <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
harmonises موافق کردن هم اهنگ شدن
fall in مطابقت کردن موافق شدن
harmonizing موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonize موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonized موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonised موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising موافق کردن هم اهنگ شدن
keep up with the times موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
pragmatize موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
go along <idiom> موافقت کردن
to come in to line موافقت کردن
accomodate موافقت کردن
assented موافقت کردن
concurs موافقت کردن
jibing موافقت کردن
assent موافقت کردن
to look after موافقت کردن
complying موافقت کردن
admit موافقت کردن
assenting موافقت کردن
accords موافقت کردن
complied موافقت کردن
accorded موافقت کردن
concurring موافقت کردن
complies موافقت کردن
accord موافقت کردن
concur موافقت کردن
approving موافقت کردن
jibed موافقت کردن
approve موافقت کردن
jibe موافقت کردن
approbate موافقت کردن
gibes موافقت کردن
homologate موافقت کردن
concurred موافقت کردن
approves موافقت کردن
comply موافقت کردن
consent موافقت کردن
consents موافقت کردن
grants موافقت کردن
accede موافقت کردن
acquiesce موافقت کردن
assents موافقت کردن
consented موافقت کردن
consenting موافقت کردن
granted موافقت کردن
grant موافقت کردن
accedes موافقت کردن
jibes موافقت کردن
acceding موافقت کردن
acceded موافقت کردن
chronologize بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
approval to the majority با اکثریت موافقت کردن
collogue موافقت دروغی کردن
to a to a proposal or opinion باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
in keeping with <idiom> مشابه ،موافقت کردن
to fall in فروکشیدن موافقت کردن
approbate پسندیدن موافقت کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
overwrite باپرداخت موافقت کردن
to agree on something موافقت کردن با چیزی
lip service <idiom> تنها زبونی موافقت کردن
acquiesced رضایت دادن موافقت کردن
acquiesces رضایت دادن موافقت کردن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
acquiescing رضایت دادن موافقت کردن
to go in with ملحق شدن با موافقت کردن با
obeys حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeying حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeyed حرف شنوی کردن موافقت کردن
obey حرف شنوی کردن موافقت کردن
to come to an explanation درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
win a lady's hand موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
okay تصویب کردن موافقت کردن
admitting موافقت کردن تصدیق کردن
ok تصویب کردن موافقت کردن
admits موافقت کردن تصدیق کردن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
pourparley جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparler جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
subscribe تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribed تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribes تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
respondents موافق
respondent موافق
concordant موافق
consentaneous موافق
consentient موافق
incompatible نا موافق
attune موافق
congruous موافق
agreed موافق
amicable موافق
non concurrent نا موافق
congruent موافق
pro له موافق
pro- له موافق
compatible <adj.> موافق
in suit with موافق با
in suit with موافق
prosodiacal موافق
prosodial موافق
in keeping موافق
sympathetic موافق
compliant موافق
attuned موافق
textually موافق نص
accordant موافق
consilient موافق
compossible <adj.> موافق
according موافق
agreeably to موافق
sympathisers موافق
sympathizer موافق
sympathizers موافق
truly موافق باحقایق
after ones own heart موافق دلخواه
favourable موافق مطلوب
placet رای موافق
agonist muscle عضله موافق
after one's will موافق میل
quarter wind باد موافق
disagree موافق نبودن
palatably موافق ذائقه
consistently بطور موافق
at will موافق میل
compatibly بطور موافق
disagreed موافق نبودن
harmoniously بطور موافق
satisfactorily موافق دلخواه
shaken موافق شیوه
disagreeing موافق نبودن
yea رای موافق
in accordance with مطابق موافق
disagrees موافق نبودن
prorenata نسبت موافق
prorenata شخص موافق
accomodating راحت موافق
rationally موافق عقل
fair tide جریان اب موافق
non placer موافق نیستم
friendlier مهربان موافق
friendlies مهربان موافق
friendliest مهربان موافق
to my satisfaction موافق دلخواه من
fellow countryman موافق شدن
fair wind باد موافق
friendly مهربان موافق
harmonious موزون سازگار موافق
cronies رفیق موافق هم اطاق
crony رفیق موافق هم اطاق
concurring opinion رای موافق مشروط
scientifically موافق اصول علمی
geometrically موافق علم هندسه
genealogically موافق شجره نامه
physically موافق علم فیزیک
naturalistic موافق با اصول طبیعی
accommodatingly بطور موافق راحت
comkpliant موافق اجابت کننده
to bring in to line وفق دادن موافق
geodetically موافق قاعده پیمایش
quite the thing موافق سبک روز
genetically موافق علم پیدایش
physiognomically موافق علم قیافه شناسی
pros and cons موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
in obdience to برای اطاعت از موافق امر
she always had her way همیشه موافق میل اوعمل می شد
bandae jireugi ضربه دست موافق ایستادن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
gastronomically موافق علم خوب خوردن
irish bull بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
I agree with you completely. من کاملا با نظر شما موافق هستم.
physico theology حکمت الهی موافق اصول طبیعی
concurrent دریک وقت واقع شونده موافق
To view something approvingly ( favourably ) . چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com