English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
geodetically موافق قاعده پیمایش
Other Matches
free form نوعی پیمایش نوری که در ان عمل پیمایش توسط علائمی که به وسیله دستگاه ورودی در هنگام ورود اطلاعات داخل می شوند کنترل می گردد
corkscrew rule قاعده پیچ بطری بازکن قاعده چوب پنبه کش
phraseologically ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
scans پیمایش
scaling پیمایش
surveys پیمایش
surveyed پیمایش
scale factor پیمایش
scan line خط پیمایش
survey پیمایش
scan پیمایش
mensuration پیمایش
scanned پیمایش
traversal پیمایش
directional traverse پیمایش سمتی
closed traverse پیمایش بسته
traverse leg شاخه پیمایش
traverses پیمایش کردن
open travers پیمایش باز
optical scanning پیمایش نوری
traversed پیمایش کردن
mensurability پیمایش پذیری
immeusurableness پیمایش ناپذیری
immeasurability پیمایش ناپذیری
traverse پیمایش کردن
gaugeable پیمایش پذیر
fathomable قابل پیمایش
fathomable پیمایش پذیر
traversing پیمایش کردن
closing بستن پیمایش
scan path مسیر پیمایش
scan area ناحیه پیمایش
spanless پیمایش ناپذیر
traverse leg ساق پیمایش
traverse station ایستگاه پیمایش
traversed حرکت سمتی پیمایش
traversing حرکت سمتی پیمایش
surveyor's level تراز مساحی یا پیمایش
cursive scanning پیمایش با یک ترمینال ویدئویی
traverses حرکت سمتی پیمایش
immeasurable پیمایش ناپذیر بیکران
traingulation پیمایش بوسیله مثلثات
traverseal عمل طی کردن پیمایش
padding پیمایش لایه گذاری
traverse حرکت سمتی پیمایش
tachymeter دوربین پیمایش بلندی یا فاصله
closing azimuth error اشتباه گرای بستن پیمایش
heliometer الت پیمایش قطر خورشید
backtracking عمل پیمایش معکوس یک لیست
immeasurably بطور غیر قابل پیمایش
coherence فرضیه تکنولوژی پیمایش صفحهای تلویزیون
chain survey پیمایش بدون اندازه گیری زاویه
mensurable قابل پیمایش واندازه گیری پیمودنی
thunderscan یک پیمایش کننده گران و باوضوح و دقت بالا
heliometry پیمایش قوسهای اسمانی یافاصلههای ستارگان قطرپیمایی خورشید
hypsometry پیمایش ارتفاعهای روی زمین نسبت به تراز دریا
traingulation تقسیم بقطعات سه گوش برای پیمایش یا نقشه برداری
refresh display cycle زمان میان پیمایش پرتوالکترونی روی یک صفحه نمایش
opisometer الت پیمایش خطهای خمیده که دارای چرخی است و ان چرخ روی پیچی می غلتد
agreed موافق
pro له موافق
pro- له موافق
amicable موافق
respondents موافق
congruent موافق
respondent موافق
according موافق
sympathetic موافق
in suit with موافق
in suit with موافق با
prosodiacal موافق
prosodial موافق
textually موافق نص
attuned موافق
in keeping موافق
non concurrent نا موافق
consentient موافق
accordant موافق
consilient موافق
agreeably to موافق
attune موافق
compossible <adj.> موافق
concordant موافق
congruous موافق
consentaneous موافق
sympathizer موافق
incompatible نا موافق
compatible <adj.> موافق
compliant موافق
sympathizers موافق
sympathisers موافق
adapt موافق بودن
accomodating راحت موافق
after one's will موافق میل
at will موافق میل
truly موافق باحقایق
agonist muscle عضله موافق
string along موافق بودن
satisfactorily موافق دلخواه
shaken موافق شیوه
to go along موافق بودن
friendly مهربان موافق
friendliest مهربان موافق
friendlies مهربان موافق
friendlier مهربان موافق
consistently بطور موافق
see eye to eye <idiom> موافق بودن
rationally موافق عقل
yea رای موافق
to my satisfaction موافق دلخواه من
compatibly بطور موافق
palatably موافق ذائقه
disagreeing موافق نبودن
go along موافق بودن
disagreed موافق نبودن
placet رای موافق
prorenata شخص موافق
disagree موافق نبودن
fellow countryman موافق شدن
fellow countryman موافق کردن
non placer موافق نیستم
prorenata نسبت موافق
in accordance with مطابق موافق
after ones own heart موافق دلخواه
favourable موافق مطلوب
disagrees موافق نبودن
harmoniously بطور موافق
quarter wind باد موافق
fair tide جریان اب موافق
fair wind باد موافق
physically موافق علم فیزیک
no cigar <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
harmonious موزون سازگار موافق
in tune <idiom> با یکدیگر موافق بودن
genetically موافق علم پیدایش
scientifically موافق اصول علمی
comkpliant موافق اجابت کننده
quite the thing موافق سبک روز
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
accommodatingly بطور موافق راحت
to a toa praposal باپیشنهادی موافق بودن
to bring in to line وفق دادن موافق
genealogically موافق شجره نامه
concurring opinion رای موافق مشروط
geometrically موافق علم هندسه
cronies رفیق موافق هم اطاق
naturalistic موافق با اصول طبیعی
crony رفیق موافق هم اطاق
to agree on something موافق بودن با چیزی
adapting وفق دادن موافق بودن
harmonising موافق کردن هم اهنگ شدن
in obdience to برای اطاعت از موافق امر
harmonizing موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonize موافق کردن هم اهنگ شدن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
gastronomically موافق علم خوب خوردن
bandae jireugi ضربه دست موافق ایستادن
she always had her way همیشه موافق میل اوعمل می شد
harmonized موافق کردن هم اهنگ شدن
agree موافقت کردن موافق بودن
agreeing موافقت کردن موافق بودن
agrees موافقت کردن موافق بودن
fall in مطابقت کردن موافق شدن
pros and cons موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
physiognomically موافق علم قیافه شناسی
harmonised موافق کردن هم اهنگ شدن
adapts وفق دادن موافق بودن
harmonises موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes موافق کردن هم اهنگ شدن
laws قاعده
law قاعده
prior possession قاعده ید
norm قاعده
norms قاعده
regular با قاعده
ruleless بی قاعده
regulars با قاعده
production rule قاعده
formula قاعده
immethodical بی قاعده
informal بی قاعده
desultory بی قاعده
formulae قاعده
regulation قاعده
canon قاعده
canons قاعده
formulas قاعده
regularities قاعده
looser بی قاعده
regularity قاعده
frame قاعده
nisi قاعده
principle قاعده
loose بی قاعده
rule قاعده
irregular بی قاعده
loosest بی قاعده
physico theology حکمت الهی موافق اصول طبیعی
propitiously بطور مساعد یا موافق خجسته وار
pragmatize موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com