English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (29 milliseconds)
English Persian
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
Other Matches
to little up to one's principl اصول و مرام خود را اجراکردن موافق مرام خودزیستن
Act your age [and not your shoe size] ! به سن خودت رفتار بکن ! [مثل بچه ها رفتار نکن !]
fellow countryman موافق کردن
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
no cigar <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
agree موافقت کردن موافق بودن
harmonize موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonized موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes موافق کردن هم اهنگ شدن
fall in مطابقت کردن موافق شدن
agrees موافقت کردن موافق بودن
harmonizing موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonises موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonised موافق کردن هم اهنگ شدن
agreeing موافقت کردن موافق بودن
keep up with the times موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
pragmatize موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
chronologize بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
intent مرام
aimless بی مرام
platforms مرام
unprincipled بی مرام
unscrupulous بی مرام
bad principled بد مرام
platform مرام
ideology مرام
ideologies مرام
shyster بی مرام
treat رفتار کردن
treat رفتار کردن با
treated رفتار کردن
treated رفتار کردن با
treats رفتار کردن
to deport oneself رفتار کردن
to demean oneself رفتار کردن
demeans رفتار کردن
demean رفتار کردن
treats رفتار کردن با
demeaned رفتار کردن
tenet اصول مرام
driftless بی مرام بی اراده
patronised رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
princes مثل شاهزاده رفتار کردن سروری کردن
patronises رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronize رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronized رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronizes رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
prince مثل شاهزاده رفتار کردن سروری کردن
babies مانندکودک رفتار کردن
baby مانندکودک رفتار کردن
shoot straight <idiom> منصفانه رفتار کردن
despotize مستبدانه رفتار کردن
jitter با عصبانیت رفتار کردن
to get up to nonsense ابلهانه رفتار کردن
communist دارای مرام اشتراکی
communists دارای مرام اشتراکی
communists طرفدار مرام اشتراکی
communist طرفدار مرام اشتراکی
principle قاعده کلی مرام
communism مرام اشتراکی کمونیسم
wrongs غیر منصفانه رفتار کردن
matronize مانند رئیسه رفتار کردن
to act [be] one's age <idiom> <verb> طبق سن خود رفتار کردن
to wrong غیر منصفانه رفتار کردن
to lump them all together <idiom> با همه یکسان رفتار کردن
wronging غیر منصفانه رفتار کردن
wrong غیر منصفانه رفتار کردن
to go with the tide طبق مقتضیات رفتار کردن
sell the pass خیانت به مرام دسته خودکردن
principle مرام اخلاقی قاعده کلی
sell to pass خیانت به مرام دسته خودکردن
befriend دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriended دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriends دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriending دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
crossest خلاف میل کسی رفتار کردن
make oneself at home <idiom> مثل خونه خود رفتار کردن
grandmothers مثل مادر بزرگ رفتار کردن
schoolmaster مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
schoolmasters مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
stereotype یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
stereotypes یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
stereotyping یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
princesse مثل شاهزاده خانم رفتار کردن
princess مثل شاهزاده خانم رفتار کردن
princesses مثل شاهزاده خانم رفتار کردن
grandmother مثل مادر بزرگ رفتار کردن
stereotypy یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
crosses خلاف میل کسی رفتار کردن
crosser خلاف میل کسی رفتار کردن
cross خلاف میل کسی رفتار کردن
to cultivate good manners کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
To treat them all alike. (indiscriminately). همه رابا یک چوب راندن ( یکسان رفتار کردن )
to make [commit] a faux pas اشتباه اجتماعی کردن [در رابطه با رفتار بین مردم]
to go easy on somebody [something] با کسی [چیزی] مهربان [آهسته] [ملایم] رفتار کردن
emulated کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulates کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
handles رفتار کردن استعمال کردن
handle رفتار کردن استعمال کردن
conducts رفتار کردن رهبری کردن
conducting رفتار کردن رهبری کردن
conducted رفتار کردن رهبری کردن
conduct رفتار کردن رهبری کردن
plank قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
simulating کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
simulate کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
simulates کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
respondents موافق
attuned موافق
compossible <adj.> موافق
respondent موافق
sympathisers موافق
in suit with موافق با
in suit with موافق
in keeping موافق
pro له موافق
concordant موافق
congruous موافق
pro- له موافق
agreeably to موافق
attune موافق
consilient موافق
accordant موافق
agreed موافق
congruent موافق
compatible <adj.> موافق
consentient موافق
sympathetic موافق
amicable موافق
according موافق
consentaneous موافق
sympathizer موافق
sympathizers موافق
prosodiacal موافق
non concurrent نا موافق
compliant موافق
prosodial موافق
textually موافق نص
incompatible نا موافق
communism مسلک اشتراکی مرام اشتراکی مردم گرایی
after one's will موافق میل
satisfactorily موافق دلخواه
accomodating راحت موافق
shaken موافق شیوه
consistently بطور موافق
fair tide جریان اب موافق
go along موافق بودن
disagree موافق نبودن
disagreed موافق نبودن
disagreeing موافق نبودن
disagrees موافق نبودن
quarter wind باد موافق
at will موافق میل
see eye to eye <idiom> موافق بودن
to my satisfaction موافق دلخواه من
placet رای موافق
palatably موافق ذائقه
to go along موافق بودن
fair wind باد موافق
prorenata شخص موافق
prorenata نسبت موافق
truly موافق باحقایق
fellow countryman موافق شدن
agonist muscle عضله موافق
after ones own heart موافق دلخواه
compatibly بطور موافق
harmoniously بطور موافق
friendlier مهربان موافق
friendlies مهربان موافق
yea رای موافق
rationally موافق عقل
friendliest مهربان موافق
friendly مهربان موافق
favourable موافق مطلوب
non placer موافق نیستم
string along موافق بودن
adapt موافق بودن
in accordance with مطابق موافق
scientifically موافق اصول علمی
genealogically موافق شجره نامه
crony رفیق موافق هم اطاق
to agree on something موافق بودن با چیزی
accommodatingly بطور موافق راحت
in tune <idiom> با یکدیگر موافق بودن
quite the thing موافق سبک روز
naturalistic موافق با اصول طبیعی
comkpliant موافق اجابت کننده
harmonious موزون سازگار موافق
to a toa praposal باپیشنهادی موافق بودن
geodetically موافق قاعده پیمایش
geometrically موافق علم هندسه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com