Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
Beautiful music ( weather ) .
موسیقی ( هوای ) قشنگ
Other Matches
plenum method
طریقه تهویه مکانی بوسیله بزورداخل کردن هوای تازه دران هوای رابیرون کند
fog lookouts
دیدبانهای هوای نامساعد دیدبان هوای بد
play by ear
<idiom>
توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
melodies
مجموعه نتهای موسیقی که پایه موسیقی را تشکیل میدهد
melody
مجموعه نتهای موسیقی که پایه موسیقی را تشکیل میدهد
to sight-read something
از روی ورقه
[نت موسیقی]
آلت موسیقی بازی کردن
MIDI Mapper
برنامه پشتیبانی شده با windows که به کاربران MIDI با تجربه امکان تغییر نحوه ارسال نت موسیقی به دستگاههای موسیقی به PC را بیان میکند
musicom
یک زبان برنامه نویسی تصنیفی که روش هایی برای تولید تصنیفهای موسیقی اصیل بعلاوه موسیقی ترکیبی ارائه میدهد
MIDI file
فایل ذخیره شده روی PC که حاوی نتهای موسیقی و اطلاعات صوتی است که توسط کارت وسط MIDI به قطعه موسیقی ارسال میشود
turbocharger
گرم کننده هوای کاربوراتور انباره هوای کاربوراتور
turbojet
توربین هوای فشرده کمپرسور هوای فشرده
effluvium
پخش بخارج هوای گرفته و خفه استشمام هوای خفه و گرفته
prettier
قشنگ
spruce
قشنگ
prettiest
قشنگ
prettify
قشنگ
pretty
قشنگ
spruces
قشنگ
beautiful
قشنگ
namby pamby
قشنگ
namby-pamby
قشنگ
cheesy
قشنگ
goodlooking
قشنگ
nice looking
قشنگ
smatt
قشنگ
sprucy
قشنگ
beauteous
قشنگ
goodly
قشنگ
beautifier
قشنگ کننده
sprucely
بطور قشنگ
cherubim
بچه قشنگ
beautifying
قشنگ شدن
beautify
قشنگ شدن
cherub
بچه قشنگ
beautifies
قشنگ شدن
beautified
قشنگ شدن
cherubs
بچه قشنگ
smarten
قشنگ کردن
adorn
قشنگ کردن
prettily
بطور قشنگ
pert
غنچه دار قشنگ
gimcrack
قشنگ و بی مصرف عروسک
gew gaw
اشیاء قشنگ بی مصرف
gimcrack
چیز قشنگ و کم بها
I didnt mince my words . I put it very well .
قشنگ حرفم رازدم
nattily
بطور اراسته و قشنگ
gewgaws
چیز قشنگ بی مصرف
lido
میعادگاه قشنگ ساحلی
lidos
میعادگاه قشنگ ساحلی
to take f.
قشنگ حرف زدن
whigmaleerie
چیز قشنگ وارزان
whigmaleery
چیز قشنگ وارزان
gewgaw
چیز قشنگ بی مصرف
gimceackery
چیزهای قشنگ وبی مصرف
prettify
بطور دلپذیر قشنگ کردن
adorns
قشنگ کردن ارایش دادن
prettiest
بطور دلپذیر قشنگ کردن
pretty pretties
چیزهای قشنگ و نادان فریب
prettier
بطور دلپذیر قشنگ کردن
eros
بچه قشنگ غرائزشهوانی انسانی
pretty
بطور دلپذیر قشنگ کردن
she was prettily dressed
جامه قشنگ پوشیده بود
I sat down with no fuss or bother .
برای خودم قشنگ گرفتم نشستم
This car wI'll do beautifully .
این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
She is photogenic.
خوش عکس است (عکسش قشنگ می افتد )
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native .
فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است
air blast
هوای دم
moist air
هوای تر
petticoatsfever
هوای زن
The letter is well typed .
نامه قشنگ ماشین شده است (با ماشین تحریر )
aired
هوای دم هوا
passion
هوای نفس
intake air
هوای ورودی
marsh malaria
هوای مردابی
sweltered
هوای گرم
swelter
هوای گرم
humid air
هوای نمناک
humid air
هوای شرجی
foul weather
هوای نامساعد
heavy weather
هوای خراب
hot blast
هوای دم داغ
low air pressure
فشار هوای کم
airs
هوای دم هوا
liquid air
هوای مایع
air
هوای دم هوا
marine climate
اب و هوای دریایی
heavy weather
هوای طوفانی
swelters
هوای گرم
foul weather
هوای خراب
agglutinant
هوای التیام
open air
در هوای ازاد
circulationg air
هوای در گردش
carburetor air
هوای کاربراتور
broken weather
هوای بی قرار
secondry air
هوای ثانویه
out of doors
در هوای ازاد
blast roasting
تشویه با هوای دم
adverse weather
هوای نامساعد
stable air
هوای پایدار
air breathing
هوای تنفسی
temperate climate
اب و هوای معتدل
the open
هوای ازاد
compressed air
هوای فشرده
raininess
هوای بارانی
drippy
هوای گرفته
dead air
هوای راکد
out of door
در هوای ازاد
In the open air.
در هوای آزاد.
exhaust air
هوای خروجی
forced draft
هوای با فشار
queen's weather
هوای باز
compressed air
هوای متراکم
emergency air
هوای اضطراری
free living
تسلیم هوای نفس
air compressor
هوای فشرده ساز
lower
هوای گرفته وابری
hot blast cupola
کوپل هوای گرم
hot blast main
هدایت هوای دم داغ
forced draft
هوای تحت فشار
effulge
برق هوای باز
lowered
هوای گرفته وابری
choke damp
دم :هوای ته چاه یاکان
mouthguard
لوله هوای غواص
cooling air
هوای سرد کننده
caisson foundation
پی سازی با هوای فشرده
cooling blower
دمنده هوای سرد
blow hot
هوای گرم دمیدن
blow cold
هوای سرد دمیدن
outdoorsy
<adj.>
عاشق هوای آزاد
bleed air
هوای کمپرس شده
lowers
هوای گرفته وابری
lowering
هوای گرفته وابری
fair weather
دارای هوای صاف
air tank
کپسول هوای غواصی
tire pressure
فشار هوای لاستیک
heatwaves
موج هوای گرم
owl light
هوای گرگ و میش
dusk
هوای گرگ ومیش
out door court
زمین هوای ازاد
mouthpiece
لوله هوای غواص
heatwaves
هوای گرم طولانی
saturated air
هوای اشباع شده
heatwave
هوای گرم طولانی
tire inflation
فشار هوای لاستیک
cold front
جبهه هوای سرد
cold front
پیشان هوای سرد
cold fronts
جبهه هوای سرد
cold fronts
پیشان هوای سرد
secondary airflow
جریان هوای فرعی
ego trip
تسلیم به هوای نفس
ego trips
تسلیم به هوای نفس
heatwave
موج هوای گرم
mouthpieces
لوله هوای غواص
open exercise
ورزش در هوای ازاد
oh what a nasty weather
چه هوای کثیفی است
liquid air container
مخزن هوای مایع
liquid air
هوای مایع شده
intake air heater
گرمکن هوای ورودی
blast
هوای دم کوره بلند دم
blasts
هوای دم کوره بلند دم
twilight
هوای گرگ ومیش
intake air
هوای مکیده شده
lour
هوای گرفته وابریwerewolf
acclimating
به اب و هوای جدید خو گرفتن
acclimates
به اب و هوای جدید خو گرفتن
warm front
جبهه هوای گرم
warm fronts
جبهه هوای گرم
cold spell or cold snap
<idiom>
یک جعبه هوای سرد
torchlight
هوای گرگ ومیش
acclimate
به آب و هوای جدید خو گرفتن
acclimated
به اب و هوای جدید خو گرفتن
sidewinder
موشک هوا به هوای سایدویندر
storm door
درب عایق هوای توفانی
acclimation
اعتیاد به اب و هوای جدید سازش
acclimatization
توافق بااب و هوای یک محیط
acclimatization
عادت کردن به هوای کوهستان
terrestrial environment
وضع عوارض و اب و هوای زمین
air lift
دستگاه ابکش با هوای فشرده
air space
قشر هوای دیوار خالی
To cherish a desire for something .
هوای چیزی ؟ ؟ درسر پروراندن
To have a fancy for something .
هوای چیزی را درسر داشتن
Keep an eye on things.
هوای کاررا داشته باش
brisk air
هوای خنک و فرح بخش
self will
خود رایی هوای نفس
sensualist
پیرو هوای نفس واحساس
inclement weather
هوای بسیار سرد یا طوفانی
sensualize
پیروی از هوای نفس کردن
acclimatation
توافق بااب و هوای یک محیط
smog
هوای الوده به دود وبخار
thermostats
تنظیم کننده هوای سرد
caliduct
پخش کننده هوای گرم
fair-weather
خوب هنگام هوای صاف
thermostat
تنظیم کننده هوای سرد
heaving
رقص ناو در هوای طوفانی
thermal target
هوای گرم بالارونده برای بالون
surfboat
قایق مخصوص هوای توفانی یا خیزاب
out door
صحرایی در هوای ازاد انجام شده
to weather something in winter
چیزی را در معرض
[ آب و]
هوای زمستانی گذاشتن
She has a craving to travel .
دلش هوای سفر کرده است
The sun is all the more welcome. In this cold weather.
دراین هوای سرد آفتاب می چسبد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com