English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
to score with a girl <idiom> موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
Other Matches
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
You wI'll fail unless you work harder . موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
To have sexual intercourse with a woman . با زنی نزدیکی کردن
scrounge تلاش کردن
to cast about تلاش کردن
make a push تلاش کردن
scrounges تلاش کردن
scrounged تلاش کردن
scrounging تلاش کردن
to lay about تلاش کردن
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
daughterhood دختری
girlhood دختری
step daughter نا دختری
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
put up a good fight <idiom> سخت تلاش کردن
competed تلاش و جدیت کردن
roll up one's sleeves <idiom> سخت تلاش کردن
bend over backwards to do something <idiom> سخت تلاش کردن
endeavor تلاش کردن کوشیدن
put someone's best foot forward <idiom> بیشتر تلاش کردن
endevour تلاش کردن کوشیدن
go for broke <idiom> به سختی تلاش کردن
compete تلاش و جدیت کردن
competes تلاش و جدیت کردن
to make a real effort تلاش جدی کردن
go out of one's way <idiom> تلاش زیادی کردن
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
fails عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fail عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
follow up <idiom> بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
to scramble for a living برای معاش یازندگی تلاش کردن
muss درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
To make desperate efforts. این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
to try to stop the march of time تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
to torpedo تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
land girl n دختری که کارهای صحرایی میکرد
To be crazy about agirl . کشته مرده دختری بودن
To go flat out . To make astupendous effort. غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
phoning شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
she was her putative daughter اورا دختری فرض میکرد مشهور بودکه وی دختراوست
debutant دختری که برای اولین مرتبه در جامعه وارد میشود
queen of دختری که در بازیهای روزیکم می بعنوان ملکه برگزیده میشود
struggling تلاش کردن مبارزه کردن
struggles تلاش کردن مبارزه کردن
struggled تلاش کردن مبارزه کردن
struggle تلاش کردن مبارزه کردن
taxi dancer دختری که در کلاس رقص یاکاباره در مقابل پول بامشتریان دیگر میرقصد
write خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
writes خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
groupie دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب میکند
groupies دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب میکند
antigone دختری که همراه پدر نابینای خود به اتیکا رفت و تا زمان مرگ پدرش اورا خدمت کرد
around در نزدیکی
vichywater نزدیکی
approximation نزدیکی
neiggourhood نزدیکی
closeness نزدیکی
nighness نزدیکی
copulating نزدیکی
propinquity نزدیکی
imminence نزدیکی
intimity نزدیکی
vicinage نزدیکی
nearness نزدیکی
sexual intercourse نزدیکی
togetherness نزدیکی
approximations نزدیکی
contiguity نزدیکی
proximity نزدیکی
inwarness نزدیکی
accession نزدیکی
nearby در نزدیکی
adjacence or cency نزدیکی
appulse نزدیکی
adduction نزدیکی
copulate نزدیکی
copulated نزدیکی
vicinity نزدیکی
copulates نزدیکی
affinities نزدیکی
affinity نزدیکی
co-eds دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
co-ed دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
co ed دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
adjacence نزدیکی مجاورت
offing دران نزدیکی ها
going on نزدیکی تماس
proximity of blood خویشی نزدیکی
kinder نزدیکی تشابه
adjacency نزدیکی مجاورت
sexual intercourse of doubful nature نزدیکی به شبهه
In the vicinity ( neighbourhood ). همین نزدیکی ها
therabout در همان نزدیکی
hereabout درهمین نزدیکی ها
verge نزدیکی حدود
verges نزدیکی حدود
nodality نزدیکی به گره
incestuously با گناه نزدیکی بمحارم
thereabout درهمان نزدیکی تقریبا
abutment بست دیوار نزدیکی
imminence نزدیکی مشرف بودن
in with <idiom> دررفاقت ،التفات یا نزدیکی با
imminency نزدیکی مشرف بودن
rapprochement نزدیکی تمایل بدوستی
sexual intercourse مواقعه نزدیکی جنسی
hang about در نزدیکی منتظر بودن
accessibility امکان نزدیکی وسیله وصول
umbilical واقع در نزدیکی ناف مرکزی
Is there a ... nearby? آیا ... در این نزدیکی ها هست؟
Heris شهر هریس در نزدیکی تبریز
prosperous موفق
lucrative موفق
upbeat موفق
successful موفق
throve موفق شد
successful <adj.> موفق
land sick کند رونده بواسطه نزدیکی بخشکی
The gas station is nearby . پمپ بنزین درهمین نزدیکی هاست
arrived موفق شدن
arrives موفق شدن
wowed موفق شدن
arriving موفق شدن
wow موفق شدن
to make a shift موفق شدن
have it made <idiom> موفق بودن
attained موفق شدن
go over well <idiom> موفق بودن
arrive موفق شدن
attain موفق شدن
fay موفق شدن
fall short (of one's expectations) <idiom> موفق نشدن
wowing موفق شدن
come off <idiom> موفق شدن
wows موفق شدن
hot hand پرتاب موفق
to go wrong موفق نشدن
sure-fire حتما موفق
to come through موفق شدن
to fall through موفق نشدن
attains موفق شدن
attaining موفق شدن
make a hit <idiom> موفق شدن
I made good my escape . موفق به فرار شد
to pull through موفق شدن
carry the day <idiom> برنده یا موفق شدن
two-way موفق در حمله و دفاع
manage to do it موفق بانجام ان شدن
Is there an inexpensive restaurant around here? آیا رستوران ارزان این نزدیکی ها پیدا میشود؟
put across باحقه بازی موفق شدن
hit and miss گاهی موفق وگاهی مغلوب
turn the trick <idiom> درکاری که میخواست موفق شدن
hits جستجوی موفق در پایگاه داده
to come up in the world موفق شدن [در زندگی یا شغل]
convert پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
converts پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
hitting جستجوی موفق در پایگاه داده
hit جستجوی موفق در پایگاه داده
to go places موفق شدن [در زندگی یا شغل]
connect ضربه موفق در پایگاه دوم
converting پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
succeeded موفق شدن نتیجه بخشیدن
I could never make her understand . هرگز موفق نشدم به او بفهمانم
nojoy موفقیتی نیست موفق نشدم
converted پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
I have no doubt that you wI'll succeed. تردیدی ندارم که موفق می شوید
succeed موفق شدن نتیجه بخشیدن
succeeds موفق شدن نتیجه بخشیدن
god speed you کامیاب شوید موفق باشید
to f. in the pan باوجودجوشش وکوشش موفق نشدن
prospered رونق یافتن موفق شدن
connects ضربه موفق در پایگاه دوم
to get sight of a person موفق بدیدن کسی شدن
to collapse موفق نشدن [مذاکره یا فرضیه]
prosper رونق یافتن موفق شدن
prospers رونق یافتن موفق شدن
prospering رونق یافتن موفق شدن
machines نرم افزاری که با سخت افزار سیستم به نزدیکی کار میکند
corona discharge تخلیه الکتریکی ناقص در نزدیکی الکترودهای یک میدان غیر یکنواخت
machine نرم افزاری که با سخت افزار سیستم به نزدیکی کار میکند
machined نرم افزاری که با سخت افزار سیستم به نزدیکی کار میکند
to get any ones speech موفق بشنیدن نطق کسی شدن
Supposing we do not succeedd, then waht? حالا آمدیم و موفق نشدیم بعدچی؟
smash hit <idiom> نمایش ،بازی یا فیلم خیلی موفق
get to first base <idiom> موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
i managed to do it موفق شدم که ان کار را انجام دهم
efforts تلاش
scrounging تلاش
scrounges تلاش
scrounged تلاش
stress تلاش
stresses تلاش
effort تلاش
endeavor تلاش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com