Dictiornary-Farsi | موقع بحرانی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 205 (10 milliseconds)

English	Persian
nick	موقع بحرانی
nicked	موقع بحرانی
nicking	موقع بحرانی
nicks	موقع بحرانی
juncture	موقع بحرانی


Other Matches

In the fullness lf time .	به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
critical coupling	کوپلاژ بحرانی پیوست بحرانی
decretory	بحرانی
decretive	بحرانی
acute	بحرانی
marginal	بحرانی
critical limit	حد بحرانی
critical	بحرانی
climacteric	بحرانی
critical height	ارتفاع بحرانی
critical region	ناحیه بحرانی
critical region	منطقه بحرانی
critical flow	جریان بحرانی
critical depth	عمق بحرانی
critical speed	سرعت بحرانی
critical temperature	دمای بحرانی
Critical Regonalism	منطقه ی بحرانی
critical value	ارزش بحرانی
critical pressure	فشار بحرانی
critical isotherm	هم دمای بحرانی
critical heat flux	شارحرارتی بحرانی
critical magnitude	اندازه بحرانی
critical mass	جرم بحرانی
critical path	مسیر بحرانی
critical height	بلندی بحرانی
critical frequency	فرکانس بحرانی
critical period	دوره بحرانی
critical point	نقطه بحرانی
critical pollution	الودگی بحرانی
critical valve	مقدار بحرانی
critical velocity	سرعت بحرانی
razor edge	موقعیت بحرانی
critical activity	فعالیت بحرانی
critical	حیاتی بحرانی
critical damping	میرائی بحرانی
critical damping	خفیدگی بحرانی
critical resistance	مقاومت بحرانی
critical current	شدت بحرانی
critical altitude	ارتفاع بحرانی
critical point	نقطه بحرانی
cretical flow	جریان بحرانی
acritical	غیر بحرانی
critical angle	زاویه بحرانی
critical assembly	ترتیب بحرانی
critical amplification	تقویت بحرانی
critical area	ناحیه بحرانی
exigent	فشاراور بحرانی
critical density	چگالی بحرانی
critical coupling	تزویج بحرانی
critcal fore pressure	فشار حد خلاء بحرانی
cpm	روش مسیر بحرانی
critical grid voltage	ولتاژ بحرانی شبکه
critical backing pressure	فشار حد خلاء بحرانی
critical grid current	جریان بحرانی شبکه
critical closing speed	سرعت بحرانی پایین
critical date	مدت زمان بحرانی
critical deformation	تغییر شکل بحرانی
critical degree of polymerization	درجه بحرانی بسپارش
critical anode distance	فاصله بحرانی اندی
critical concentration	میزان تمرکز بحرانی
critical grid current	شدت بحرانی شبکه
critical infinte cylinder	قطر بحرانی استوانه
critically	بطور بحرانی یا وخیم
critical wave legth	طول موج بحرانی
critical angle of attack	زاویه حمله بحرانی
critical path method	روش مسیر بحرانی
flood stage	تراز بحرانی طغیان
critical temperature	درجه حرارت بحرانی
thermal critical point	نقطه ی بحرانی حرارتی
critical resistance	مقدار مقاومت بحرانی
critical isotherm	منحنی هم دمای بحرانی
critical molecular mass	جرم مولکولی بحرانی
critical path analysis	تحلیل مسیر بحرانی
to recover from something	ترمیم شدن [مثال از بحرانی]
to recover from something	جبران کردن [مثال از بحرانی]
supercritical fluid chromatography	کروماتوگرافی سیال فوق بحرانی
critical heat flux ratio	نسبت شار حرارتی بحرانی
critical grid bias	ولتاژ بایاس بحرانی شبکه
epitasis	دوره بحرانی وشدت مرض
critical cooling rate	میزان سرد کنندگی بحرانی
critical build up resistance	مقاومت بحرانی برای تحریک خودی
to recover from something	به حالت اول درآمدن [مثال از بحرانی]
term	موقع
inopportunely	بی موقع
at an unearthy hour	بی موقع
inapposite	بی موقع
seasonably	به موقع
at the precise moment	در سر موقع
termed	موقع
when	در موقع
period	موقع
periods	موقع
nail	به موقع
occasion	موقع
occasioned	موقع
occasioning	موقع
nails	به موقع
occasions	موقع
terming	موقع
premature	بی موقع
behind time	بی موقع
nailed	به موقع
siting	موقع
unseasonable	بی موقع بی جا
unseasonably	بی موقع بی جا
ill-timed	بی موقع
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity.	هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
s.f.c	chromatography supercriticalfluid کروماتوگرافی سیال فوق بحرانی
criticalness	اهمیت موقع
times	فرصت موقع
rooms	محل موقع
room	محل موقع
fieldcorn	موقع جولان
situation	محل موقع
e. to the occasion	درخور موقع
situations	محل موقع
on one occasion	دریک موقع
payment in due cource	پرداخت به موقع
post entry	ثبت پس از موقع
the proper time to do a thing	موقع مناسب
inopportune	بی موقع نامناسب
seed time	موقع تخمکاری
till his return	تا موقع برگشتن او
thitherto	تا ان موقع تاقبل از ان
placing	مکان موقع
noontime	موقع فهر
on the button <idiom>	درست سر موقع
positioning	موقع یابی
places	مکان موقع
in due course	در موقع خود
tactlessly	موقع نشناس
tactless	موقع نشناس
meal time	موقع خوراک
on the dot <idiom>	دقیقا سر موقع
place	مکان موقع
tactful	موقع شناس
nails	به موقع پرداختن
discreet <adj.>	موقع شناس
nailed	به موقع پرداختن
to be proper for	به موقع بودن
nail	به موقع پرداختن
belated	دیرتر از موقع
belatedly	دیرتر از موقع
time	فرصت موقع
by this	تا این موقع
discrete <adj.>	موقع شناس
prudent [discreet] <adj.>	موقع شناس
timed	فرصت موقع
tactfully	موقع شناس
at a later period	در موقع دیگر
discretional <adj.>	موقع شناس
to profit by the accasion	موقع را مغتنم شمردن
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.	موقع شناس بودن
what time ate we supposed to take (have ) lunch ?	چه موقع قراراست بخوریم ؟
pro hac vice	برای این موقع
put in force	به موقع اجرا گذاشتن
show up	سر موقع حاضر شدن
seedtime	موقع تخم کاری
to profit by the accasion	از موقع استفاده کردن
opportuneness	موقعیت موقع بودن
exigence	ضرورت موقع تنگ
early resupply	تجدید اماد به موقع
premature	قبل از موقع نابهنگام
playtime	موقع شروع نمایش
i was up late last night	دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
here	در این موقع اکنون
d. situation	موقع یا موقعیت باریک
mealtime	موقع صرف غذا
mealtimes	موقع صرف غذا
the hour has struck	موقع بحران رسید
supercritical fluid chromatography/mass	spectrometry کروماتوگرافی سیال فوق بحرانی / طیف بینی جرمی
to turn the corner <idiom>	بهبود یافتن پس از گذشت مرحله دشواری یا بحرانی [اصطلاح روزمره]
The train came in on time .	قطار به موقع رسید ( سروقت )
He arrived in the nick of time .	درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
pull a punch	در موقع ضربه دست را کشیدن
it is toolate.to go	دیگر موقع رفتن نیست
cut short	پیش از موقع قطع کردن
prematureness	نابهنگامی زودتر از موقع بودن
bedtime	وقت استراحت موقع خوابیدن
backfired	منفجر شدن قبل از موقع
backfire	منفجر شدن قبل از موقع
backfires	منفجر شدن قبل از موقع
backfiring	منفجر شدن قبل از موقع
abrazitic	مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
bedtimes	وقت استراحت موقع خوابیدن
times	به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
predates	قبل از موقع بخصوص واقع شدن
cod	وصول وجه در موقع تحویل کالا
timed	به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time	به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
predate	قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predated	قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predating	قبل از موقع بخصوص واقع شدن
dimout	خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
gravitas	موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
slack water	موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
high time	اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
nonce word	واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
tallyho	صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
muzzle energy	نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله

nick