English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
seedtime موقع تخم کاری
Search result with all words
pile helmet کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
Other Matches
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
behind time بی موقع
siting موقع
term موقع
termed موقع
at the precise moment در سر موقع
when در موقع
ill-timed بی موقع
nail به موقع
at an unearthy hour بی موقع
nailed به موقع
premature بی موقع
nails به موقع
terming موقع
inopportunely بی موقع
inapposite بی موقع
unseasonable بی موقع بی جا
seasonably به موقع
occasion موقع
occasioned موقع
period موقع
periods موقع
occasioning موقع
occasions موقع
unseasonably بی موقع بی جا
post entry ثبت پس از موقع
nicking موقع بحرانی
on one occasion دریک موقع
nick موقع بحرانی
noontime موقع فهر
tactfully موقع شناس
tactful موقع شناس
nicks موقع بحرانی
by this تا این موقع
seed time موقع تخمکاری
juncture موقع بحرانی
times فرصت موقع
timed فرصت موقع
time فرصت موقع
payment in due cource پرداخت به موقع
nicked موقع بحرانی
at a later period در موقع دیگر
inopportune بی موقع نامناسب
to be proper for به موقع بودن
meal time موقع خوراک
placing مکان موقع
places مکان موقع
tactless موقع نشناس
place مکان موقع
tactlessly موقع نشناس
positioning موقع یابی
situations محل موقع
room محل موقع
situation محل موقع
rooms محل موقع
on the dot <idiom> دقیقا سر موقع
discrete <adj.> موقع شناس
in due course در موقع خود
nail به موقع پرداختن
criticalness اهمیت موقع
on the button <idiom> درست سر موقع
discreet <adj.> موقع شناس
nails به موقع پرداختن
nailed به موقع پرداختن
discretional <adj.> موقع شناس
the proper time to do a thing موقع مناسب
fieldcorn موقع جولان
prudent [discreet] <adj.> موقع شناس
e. to the occasion درخور موقع
belatedly دیرتر از موقع
till his return تا موقع برگشتن او
thitherto تا ان موقع تاقبل از ان
belated دیرتر از موقع
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
to profit by the accasion موقع را مغتنم شمردن
opportuneness موقعیت موقع بودن
here در این موقع اکنون
mealtimes موقع صرف غذا
put in force به موقع اجرا گذاشتن
mealtime موقع صرف غذا
pro hac vice برای این موقع
d. situation موقع یا موقعیت باریک
show up سر موقع حاضر شدن
to profit by the accasion از موقع استفاده کردن
early resupply تجدید اماد به موقع
premature قبل از موقع نابهنگام
the hour has struck موقع بحران رسید
playtime موقع شروع نمایش
i was up late last night دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. موقع شناس بودن
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? چه موقع قراراست بخوریم ؟
exigence ضرورت موقع تنگ
backfiring منفجر شدن قبل از موقع
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
bedtime وقت استراحت موقع خوابیدن
bedtimes وقت استراحت موقع خوابیدن
abrazitic مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
backfires منفجر شدن قبل از موقع
backfired منفجر شدن قبل از موقع
The train came in on time . قطار به موقع رسید ( سروقت )
He arrived in the nick of time . درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
cut short پیش از موقع قطع کردن
it is toolate.to go دیگر موقع رفتن نیست
backfire منفجر شدن قبل از موقع
pull a punch در موقع ضربه دست را کشیدن
times به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
timed به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
high time اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
cod وصول وجه در موقع تحویل کالا
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
gravitas موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
muzzle energy نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
dimout خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
slack water موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
predating قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predate قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predates قبل از موقع بخصوص واقع شدن
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
tallyho صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
predated قبل از موقع بخصوص واقع شدن
ballast کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
fleshing تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
gestured اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesturing اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
Will you tell me when to get off? ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
yoke پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
gesture اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
cash with order پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
Is there train running on time? آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
shuttered fuze ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
funny bone <idiom> جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
You should always be careful walking alone at night. همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
godchild طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
godchildren طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
throws باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throwing باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throw باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament. آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
counsel در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsels در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselling در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
drilling pattern نمونه مته کاری الگوی مته کاری
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
compression نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
overlap تداخل رنگ ها [خصوصا در لبه طرح ها و موقع تعویض رنگ در نقشه]
jingo کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
working sails بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
plumbery سرب کاری کارخانه سرب کاری
mosaics موزاییک کاری معرق معرق کاری
civil reserve air fleet گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
sinuous weft نخ پود زیر [این نخ چون معمولا نازکتر است در موقع پودگذاری بین تارها، حالت موجی یا سینوسی به خود می گیرد لذا به این اسم نیز نامیده می شود.]
root of title منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
electroplating اب کاری
impotence کاری
effective کاری
hypofunction کم کاری
inaction بی کاری
curry powder کاری
intent on doing anything کاری
slobbery تف کاری
flower piece گل کاری
curry powders کاری
under employment کم کاری
feckful کاری
active کاری
plasterwork گچ کاری
impotency کاری
parget گچ کاری
plastering گچ کاری
curries کاری
curry کاری
currie کاری
malfunctioned کژ کاری
malfunctions کژ کاری
malfunction کژ کاری
discreetness احتیاط کاری
graving کنده کاری
habitual way of doing anything کردن کاری
crypianalysis پنهان کاری
glyptics کنده کاری
hours of business ساعتهای کاری
disguised underemployment کم کاری پنهان
discreetnss احتیاط کاری
counterattack بدل کاری
stalactite work مقرنس کاری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com