Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 207 (10 milliseconds)
English	Persian
tactful	موقع شناس
tactfully	موقع شناس
discreet <adj.>	موقع شناس
discrete <adj.>	موقع شناس
discretional <adj.>	موقع شناس
prudent [discreet] <adj.>	موقع شناس
Search result with all words
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.	موقع شناس بودن
Other Matches
In the fullness lf time .	به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
lapidarian	سنگ شناس گوهر شناس
lapidary	سنگ شناس گوهر شناس
penny wise and pound foolish	دینار شناس و ریال شناس
virologist	متخصص ویروس شناس ویژه گرعلم ویروس شناسی ویروس شناس
at the precise moment	در سر موقع
occasions	موقع
at an unearthy hour	بی موقع
behind time	بی موقع
term	موقع
termed	موقع
terming	موقع
premature	بی موقع
ill-timed	بی موقع
when	در موقع
siting	موقع
seasonably	به موقع
occasioned	موقع
occasioning	موقع
occasion	موقع
nail	به موقع
inopportunely	بی موقع
period	موقع
inapposite	بی موقع
nailed	به موقع
unseasonable	بی موقع بی جا
unseasonably	بی موقع بی جا
periods	موقع
nails	به موقع
place	مکان موقع
juncture	موقع بحرانی
positioning	موقع یابی
times	فرصت موقع
room	محل موقع
situation	محل موقع
rooms	محل موقع
situations	محل موقع
post entry	ثبت پس از موقع
nails	به موقع پرداختن
nailed	به موقع پرداختن
on the button <idiom>	درست سر موقع
on the dot <idiom>	دقیقا سر موقع
seed time	موقع تخمکاری
nicks	موقع بحرانی
nicking	موقع بحرانی
nicked	موقع بحرانی
nick	موقع بحرانی
time	فرصت موقع
timed	فرصت موقع
nail	به موقع پرداختن
places	مکان موقع
criticalness	اهمیت موقع
on one occasion	دریک موقع
belatedly	دیرتر از موقع
belated	دیرتر از موقع
noontime	موقع فهر
till his return	تا موقع برگشتن او
e. to the occasion	درخور موقع
thitherto	تا ان موقع تاقبل از ان
meal time	موقع خوراک
fieldcorn	موقع جولان
the proper time to do a thing	موقع مناسب
to be proper for	به موقع بودن
placing	مکان موقع
inopportune	بی موقع نامناسب
in due course	در موقع خود
tactless	موقع نشناس
at a later period	در موقع دیگر
payment in due cource	پرداخت به موقع
by this	تا این موقع
tactlessly	موقع نشناس
seedtime	موقع تخم کاری
the hour has struck	موقع بحران رسید
to profit by the accasion	از موقع استفاده کردن
what time ate we supposed to take (have ) lunch ?	چه موقع قراراست بخوریم ؟
to profit by the accasion	موقع را مغتنم شمردن
mealtime	موقع صرف غذا
show up	سر موقع حاضر شدن
premature	قبل از موقع نابهنگام
opportuneness	موقعیت موقع بودن
d. situation	موقع یا موقعیت باریک
playtime	موقع شروع نمایش
early resupply	تجدید اماد به موقع
pro hac vice	برای این موقع
exigence	ضرورت موقع تنگ
mealtimes	موقع صرف غذا
here	در این موقع اکنون
put in force	به موقع اجرا گذاشتن
i was up late last night	دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
technologist	فن شناس
graphologist	خط شناس
paleographer	خط شناس
it is toolate.to go	دیگر موقع رفتن نیست
cut short	پیش از موقع قطع کردن
backfired	منفجر شدن قبل از موقع
backfires	منفجر شدن قبل از موقع
prematureness	نابهنگامی زودتر از موقع بودن
backfiring	منفجر شدن قبل از موقع
pull a punch	در موقع ضربه دست را کشیدن
abrazitic	مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
backfire	منفجر شدن قبل از موقع
The train came in on time .	قطار به موقع رسید ( سروقت )
He arrived in the nick of time .	درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
bedtime	وقت استراحت موقع خوابیدن
bedtimes	وقت استراحت موقع خوابیدن
musicologist	موسیقی شناس
mythologist	اسطوره شناس
myologist	ماهیچه شناس
mythologist	افسانه شناس
mythologist	اساطیر شناس
numismatist	سکه شناس
operation decoder	عمل شناس
opcode decoder	رمزالعمل شناس
ontologist	هستی شناس
oenologist	باده شناس
odontologist	دندان شناس
numismatist	مدال شناس
mineralogist	معدن شناس
microbiologist	میکرب شناس
methodologist	اسلوب شناس
ideologist	ارمان شناس
metallographer	فلز شناس
petologist	سنگ شناس
lunarian	ماه شناس
lithologist	سنگ شناس
lexicologist	لغت شناس
iconologist	شمایل شناس
teleologist	پایان شناس
rhythmist	سجع شناس
pteridologist	سرخس شناس
pteridologist	کرف شناس
selenographer	ماه شناس
self knowing	خود شناس
syphilologist	سفلیس شناس
spectroscopist	طیف شناس
topologist	مکان شناس
vermeologist	کرم شناس
vulcanologist	دانشمنداتشفشان شناس
weather wise	هوا شناس
therapeutist	درمان شناس
serologist	سرم شناس
physiognomist	قیافه شناس
petrologist	سنگ شناس
parasitologist	انگل شناس
paleontologist	دیرین شناس
osteologist	استخوان شناس
orologist	کوه شناس
ornithologist	پرنده شناس
phrenologist	جمجمه شناس
phonologist	صوت شناس
philologist	زبان شناس
philologist	واژه شناس
philologer	زبان شناس
phenomenologist	پدیده شناس
orientalist	خاور شناس
bacteriologist	میکرب شناس
conscientious	وفیفه شناس
punctual	وقت شناس
godly	خدا شناس
astronomers	ستاره شناس
astronomer	ستاره شناس
loyal	وفیفه شناس
statisticians	امار شناس
statistician	امار شناس
geneticists	نسل شناس
geneticist	نسل شناس
genealogist	شجره شناس
herbalists	گیاه شناس
herbalist	گیاه شناس
botanist	گیاه شناس
botanists	گیاه شناس
astronmer	ستاره شناس
arborist	درخت شناس
anatomist	کالبد شناس
esthetician	زیبایی شناس
aesthetician	زیبایی شناس
actinolagy	پرتو شناس
acoustician	صدا شناس
antiquary	عتیقه شناس
antiquaries	عتیقه شناس
astrologers	ستاره شناس
astrologer	ستاره شناس
toxicologist	زهر شناس
zoologist	جانور شناس
grateful	متشکر حق شناس
antiquarian	عتیقه شناس
dutiful	وفیفه شناس
ecologist	بوم شناس
philatelists	تمبر شناس
philatelist	تمبر شناس
oceanographer	اقیانوس شناس
naturalists	طبیعت شناس
naturalist	طبیعت شناس
biologist	زیست شناس
pathologists	اسیب شناس
pathologist	اسیب شناس
gourmets	خوراک شناس
gourmet	خوراک شناس
technologist	حرفه شناس
ecologists	بوم شناس

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com