Dictiornary-Farsi | موقع شناس بودن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (13 milliseconds)

English	Persian
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.	موقع شناس بودن


Other Matches

discrete <adj.>	موقع شناس
discretional <adj.>	موقع شناس
prudent [discreet] <adj.>	موقع شناس
discreet <adj.>	موقع شناس
tactful	موقع شناس
tactfully	موقع شناس
to be proper for	به موقع بودن
opportuneness	موقعیت موقع بودن
prematureness	نابهنگامی زودتر از موقع بودن
To be conspicuous.	انگشت نما بودن ( مشخص یا سر شناس )
In the fullness lf time .	به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
lapidary	سنگ شناس گوهر شناس
lapidarian	سنگ شناس گوهر شناس
penny wise and pound foolish	دینار شناس و ریال شناس
virologist	متخصص ویروس شناس ویژه گرعلم ویروس شناسی ویروس شناس
premature	بی موقع
periods	موقع
period	موقع
term	موقع
ill-timed	بی موقع
when	در موقع
siting	موقع
nails	به موقع
inopportunely	بی موقع
nailed	به موقع
nail	به موقع
terming	موقع
behind time	بی موقع
termed	موقع
seasonably	به موقع
at the precise moment	در سر موقع
occasioning	موقع
occasions	موقع
inapposite	بی موقع
occasioned	موقع
occasion	موقع
at an unearthy hour	بی موقع
unseasonably	بی موقع بی جا
unseasonable	بی موقع بی جا
rooms	محل موقع
the proper time to do a thing	موقع مناسب
thitherto	تا ان موقع تاقبل از ان
room	محل موقع
payment in due cource	پرداخت به موقع
by this	تا این موقع
noontime	موقع فهر
fieldcorn	موقع جولان
on the dot <idiom>	دقیقا سر موقع
on one occasion	دریک موقع
inopportune	بی موقع نامناسب
e. to the occasion	درخور موقع
in due course	در موقع خود
nicks	موقع بحرانی
nicking	موقع بحرانی
nicked	موقع بحرانی
nick	موقع بحرانی
juncture	موقع بحرانی
criticalness	اهمیت موقع
seed time	موقع تخمکاری
nail	به موقع پرداختن
on the button <idiom>	درست سر موقع
nails	به موقع پرداختن
post entry	ثبت پس از موقع
belated	دیرتر از موقع
belatedly	دیرتر از موقع
time	فرصت موقع
timed	فرصت موقع
times	فرصت موقع
meal time	موقع خوراک
situation	محل موقع
tactless	موقع نشناس
place	مکان موقع
till his return	تا موقع برگشتن او
placing	مکان موقع
tactlessly	موقع نشناس
places	مکان موقع
at a later period	در موقع دیگر
positioning	موقع یابی
situations	محل موقع
nailed	به موقع پرداختن
to profit by the accasion	موقع را مغتنم شمردن
show up	سر موقع حاضر شدن
i was up late last night	دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
premature	قبل از موقع نابهنگام
early resupply	تجدید اماد به موقع
exigence	ضرورت موقع تنگ
mealtime	موقع صرف غذا
what time ate we supposed to take (have ) lunch ?	چه موقع قراراست بخوریم ؟
to profit by the accasion	از موقع استفاده کردن
pro hac vice	برای این موقع
playtime	موقع شروع نمایش
the hour has struck	موقع بحران رسید
here	در این موقع اکنون
put in force	به موقع اجرا گذاشتن
d. situation	موقع یا موقعیت باریک
seedtime	موقع تخم کاری
mealtimes	موقع صرف غذا
technologist	فن شناس
graphologist	خط شناس
paleographer	خط شناس
it is toolate.to go	دیگر موقع رفتن نیست
The train came in on time .	قطار به موقع رسید ( سروقت )
pull a punch	در موقع ضربه دست را کشیدن
He arrived in the nick of time .	درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
bedtimes	وقت استراحت موقع خوابیدن
backfiring	منفجر شدن قبل از موقع
backfires	منفجر شدن قبل از موقع
cut short	پیش از موقع قطع کردن
abrazitic	مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
backfired	منفجر شدن قبل از موقع
backfire	منفجر شدن قبل از موقع
bedtime	وقت استراحت موقع خوابیدن
toxicologist	زهر شناس
vulcanologist	دانشمنداتشفشان شناس
lexicologist	لغت شناس
vermeologist	کرم شناس
lithologist	سنگ شناس
petologist	سنگ شناس
botanist	گیاه شناس
botanists	گیاه شناس
antiquary	عتیقه شناس
philatelists	تمبر شناس
antiquaries	عتیقه شناس
astrologers	ستاره شناس
philatelist	تمبر شناس
oceanographer	اقیانوس شناس
gourmets	خوراک شناس
astrologer	ستاره شناس
naturalists	طبیعت شناس
naturalist	طبیعت شناس
biologist	زیست شناس
zoologist	جانور شناس
pathologists	اسیب شناس
pathologist	اسیب شناس
gourmet	خوراک شناس
ecologist	بوم شناس
lunarian	ماه شناس
oenologist	باده شناس
oenologist	شراب شناس
ontologist	هستی شناس
opcode decoder	رمزالعمل شناس
operation decoder	عمل شناس
orientalist	خاور شناس
ornithologist	پرنده شناس
orologist	کوه شناس
osteologist	استخوان شناس
godly	خدا شناس
punctual	وقت شناس
topologist	مکان شناس
metallographer	فلز شناس
methodologist	اسلوب شناس
microbiologist	میکرب شناس
mineralogist	معدن شناس
musicologist	موسیقی شناس
myologist	ماهیچه شناس
mythologist	اساطیر شناس
mythologist	افسانه شناس
numismatist	سکه شناس
conscientious	وفیفه شناس
numismatist	مدال شناس
odontologist	دندان شناس
fossilist	سنگواره شناس
ideologist	ارمان شناس
mythologist	اسطوره شناس
dendrologist	درخت شناس
demographer	جمعیت شناس
decoder	رمز شناس
cytology	یاخته شناس
cytology	سلول شناس
statisticians	امار شناس
craniologist	کله شناس
statistician	امار شناس
craniologist	جمجمه شناس
cosmologist	کیهان شناس
geneticists	نسل شناس
geneticist	نسل شناس
cosmographer	کیهان شناس
conchologist	صدف شناس
iconologist	شمایل شناس
duteous	گماشت شناس
feal	وفیفه شناس
astronomers	ستاره شناس
astronomer	ستاره شناس
gemologist	گوهر شناس
etymologer	اشنقاق شناس
ethologist	کردار شناس
epigraphist	کتیبه شناس
herbalists	گیاه شناس
insectologist	حشره شناس
heliologist	افتاب شناس
herborist	گیاه شناس
loyal	وفیفه شناس
hypnologist	خواب شناس
entomologist	حشره شناس
ichthyologist	ماهی شناس
embryologist	رویان شناس
climatologist	اقلیم شناس
characterologist	منش شناس
carpologist	میوه شناس
seismologist	زلزله شناس

To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.

موقع شناس بودن