Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English
Persian
beneficiaries
موقوف علیه
beneficiary
موقوف علیه
beneficiary of an endowment
موقوف علیه
Other Matches
in personam
علیه شخص خاصی علیه انسان
consecrated
موقوف
suppressed
موقوف
sacred to
موقوف به
proscriptive
موقوف
to bring to a stop
موقوف کردن
to break off
موقوف کردن
to put a stop to
موقوف کردن
to do away with
موقوف کردن
ceasing
موقوف کردن
ceasing
موقوف شدن
ceases
موقوف کردن
ceases
موقوف شدن
ceased
موقوف کردن
ceased
موقوف شدن
overthrow
موقوف کردن
suppressor
موقوف کننده
suppressor
موقوف سازنده
cesser
موقوف شدن
sacred
خاص موقوف
suppressed
موقوف شده
overthrew
موقوف کردن
sacred to god
موقوف بخدا
suppressing
موقوف کردن
suppresses
موقوف کردن
suppress
موقوف کردن
suppressive
موقوف سازنده
cease
موقوف کردن
cease
موقوف شدن
drop track
تعقیب موقوف
foundation school
اموزشگاه موقوف
insuppresible
موقوف نشدنی
suppression
موقوف سازی
contingents
موکول یا موقوف به
break off
موقوف کردن
contingent
موکول یا موقوف به
abolishable
موقوف شدنی
desuetude
موقوف شدگی
to wipe out
موقوف کردن
overthrows
موقوف کردن
overthrowing
موقوف کردن
to put an end to
موقوف کردن
overthrown
موقوف کردن
to fall in to d.
موقوف شدن
avoids
موقوف کردن
avoiding
موقوف کردن
avoided
موقوف کردن
avoid
موقوف کردن
Shut up ! dont inter fere .
فضولی موقوف !
verthrow
موقوف سازی انقراض
subvert
برانداختن موقوف کردن
hands off
دست زدن موقوف
hands-off
دست زدن موقوف
subverted
برانداختن موقوف کردن
subverting
برانداختن موقوف کردن
subverts
برانداختن موقوف کردن
suspends
موقوف الاجرا کردن معلق
suspending
موقوف الاجرا کردن معلق
suspend
موقوف الاجرا کردن معلق
to phase out something
به تدریج موقوف کردن چیزی
prebend
محل پرداخت موقوف یا عواید کلیسا موقوفه کلیسایی
to ring the knell of anything
موقوف شدن چیزی را اعلام کردن یاجار زدن
prebendal
محل پرداخت موقوف یا عواید کلیسا موقوفه کلیسایی
skip it
در رهگیری هوایی یعنی تک راقطع کنید یا تک نکنید یارهگیری موقوف
pro and con
له و علیه
v
علیه
pros and cons
له و علیه
cons
بر علیه
conning
بر علیه
versus
علیه
conned
بر علیه
against
علیه
con
بر علیه
fee tail
تقسیم تناصفی اراضی از طرف مالک ملک موقوف یا حبس شده
object of protest
معترض علیه
assignee
محال علیه
appellee
مستانف علیه
victim of an offence
مجنی علیه
anti
مخالف علیه
denominator
مقسوم علیه
divtsor
مقسوم علیه
drawee
محال علیه
denominators
مقسوم علیه
losing party
محکوم علیه
ward
مولی علیه
wards
مولی علیه
judgement debtor
محکوم علیه
lady ship
سرکار علیه
divisor
مقسوم علیه
out of court
محکوم علیه
respondents
مستانف علیه
defendant
مدعی علیه
respondents
مدعی علیه
respondent
مستانف علیه
pro and con
دلائل له و علیه
respondent
مدعی علیه
defendants
مدعی علیه
pupil
مولی علیه
pupils
مولی علیه
third person of a transfer
محال علیه
party against whom a protest is made
معترض علیه
peace be upon him
علیه السلام
person placed under guardianship
مولی علیه
recognizor
محکوم علیه
presentee
معروض علیه
offences against property
جرائم بر علیه اموال
offences against persons
جرائم بر علیه اشخاص
lese majeste
خیانت علیه حکومت
non fatal offences against the person
جرائم بر علیه ابدان
divisor
مقسوم علیه
[ریاضی]
public mischief
جرم علیه جامعه
action in personam
دعوی بر علیه شخص
lese majesty
خیانت علیه حکومت
common d.
مقسوم علیه مشترک
self-defeating
علیه منظور خود
biological defense
پدافند بر علیه تک میکربی
cross action
علیه وی اقامه کند
self defeating
علیه منظور خود
common factor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common divisor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
offence against public order
جرائم بر علیه نظم عمومی
to safeguard
[against]
تامین کردن
[علیه]
[در برابر]
respondent
پژوهش خواه مستانف علیه
offences against public dencency
جرائم بر علیه عفت عمومی
offences against public morals
جرائم بر علیه اخلاق عمومی
To take field against somebody .
بر علیه کسی وارد شدن
to proceed against a person
اقدام بر علیه کسی زدن
proceed against someone
علیه کسی دادخواهی کردن
respondents
پژوهش خواه مستانف علیه
demurs
در CL حالتی است که مدعی علیه
demurring
در CL حالتی است که مدعی علیه
action in rem
دعوی بر علیه عین مال
demur
در CL حالتی است که مدعی علیه
counter fire
اتش ضد اتشباربر علیه دشمن
to safeguard
[against]
نگهداری کردن
[علیه]
[در برابر]
to safeguard
[against]
حفظ کردن
[علیه]
[در برابر]
demurred
در CL حالتی است که مدعی علیه
to safeguard
[against]
امن نگهداشتن
[علیه]
[در برابر]
summary judgment
حکمی که علیه ضامن صادر میشود
declaims
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaimed
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaim
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaiming
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
indicts
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
chemical defense
پدافند بر علیه مواد شیمیایی سمی
lay an information against someone
بر علیه کسی اعلام جرم کردن
libelee
مدعی علیه شخص مورد افترا
indicting
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
indicted
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
indict
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
lodge a complaint against someone
علیه کسی اقامه دعوی کردن
bring an action against someone
علیه کسی اقامه دعوی کردن
libellee
مدعی علیه شخص مورد افترا
bring a suit against a person
اقامه دعوی علیه کسی کردن
highest common factor
[HCF]
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
greatest common divisor
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
bench warrant
حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
take a stand on something
<idiom>
فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
whispering campaign
انتشار مرتب شایعات علیه رجال و کاندیداها
nemo agit in seipsum
هیچ کس نمیتواند علیه خوداقامه دعوی کند
greatest common factor
[GCF]
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
impregnated
پارچه تلقیح شده بر علیه اثر موادشیمیایی
lese majeste
خیانت یاتوط ئه علیه مقام سلطنت یاحکومت
greatest common divisor
[gcd]
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
lese majesty
خیانت یاتوط ئه علیه مقام سلطنت یاحکومت
antigens
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigen
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
neutralize track
هدف را تعقیب نکنید دررهگیری هوایی تعقیب موقوف
plene administravit
دفاع امین یا مدیر ترکه درمقابل دعاوی مطروحه علیه متوفی
verba chartarum fortius accipiuntur
proferentem contra الفاظ اسناد بیشتر علیه امضاکننده ان قابل تعبیر است
remainder
عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
zero supperssion
موقوف کردن صفرها جایگزینی صفرهای ماقبل یک عدد با جای خالی به طوریکه صفرها در موقعیت چاپ عددفاهر نشوند
receiver
ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
receivers
ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
running down case
دعوی علیه راننده وسیله نقلیه که در نتیجه تصادم باعث جرح یا خسارت شده است
puritans
فرقهای از پروتستانهای انگلستان که زمان الیزابت علیه سنن مذهبی قیام نمودندوطرفدار سادگی در نیایش بودند
puritan
فرقهای از پروتستانهای انگلستان که زمان الیزابت علیه سنن مذهبی قیام نمودندوطرفدار سادگی در نیایش بودند
compounding a felony
سازش کردن در دعوی ناشی از جنایت با پرداخت مبلغی به عنوان غرامت به مجنی علیه یا قائم مقام او
cold war
عموما" به مبارزات تبلیغاتی بلوکهای شرق و غرب علیه یکدیگربخصوص بعد از جنگ جهانی دوم اطلاق میشود
insupressive
پامال نشدنی موقوف نشدنی
docked
جاخالی کردن موقوف کردن
dock
جاخالی کردن موقوف کردن
to make an end of
موقوف کردن تمام کردن
docks
جاخالی کردن موقوف کردن
to mend or end
اصلاح کردن یا موقوف کردن
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
antiair warfare
جنگ ضدبرتری هوایی نبرد بر علیه برتری هوایی دشمن
presentment
ارائه برات از دارنده ان به محال علیه جهت قبولی نویسی یا محیل جهت پرداخت
cross action
در CL حالتی است که یک طرف عین دعوایی را که طرف متقابل درموضوع واحد علیه او مطرح کرده
covenant real
شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
defense
دفاع مدعی علیه در مقابل ادعای مدعی
coalitions
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
international court of justice
دیوان دادگستری بین المللی رکن قضایی سازمان ملل متحد که وفیفه اش رسیدگی به دعاوی مطروحه دول عضو علیه یکدیگر است
coalition
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
common divisor
مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
use and occupation
عنوان دعوی که مالک علیه مستاجری که پس از انقضاء مدت اجاره ازملک استیفاء منفعت کردن به منظور مطالبه اجرت المثل این انتفاع و تصرف اقامه میکند
drawer
محال علیه برات برات کش
drawers
محال علیه برات برات کش
discontinue
بس کردن موقوف کردن
discontinued
بس کردن موقوف کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com