English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 97 (6 milliseconds)
English Persian
conditional موکول مقید
Other Matches
bound مقید
limiting مقید
limited مقید
dependance موکول
modal مقید
modals مقید
contingent موکول
even tual موکول
contingents موکول
pent مقید
conditional مقید
subject موکول به
subjected موکول به
particulars مقید
bound up مقید
bounden مقید
dependence موکول
subjects موکول به
subjecting موکول به
dependent موکول
relegates موکول کردن
relegating موکول کردن
fetter مقید کردن
fettered مقید کردن
dependent عایله موکول به
fettering مقید کردن
fetters مقید کردن
bind over مقید کردن
absolutes غیر مقید
engaged column ستون مقید
plenaries غیر مقید
relegated موکول کردن
relegate موکول کردن
bonding مقید کردن
qualified endorsement فهرنویسی مقید
plenary غیر مقید
bind مقید کردن
binds مقید کردن
conditionally بطور مقید
contingent موکول یا موقوف به
contingents موکول یا موقوف به
qualified confession اقرار مقید
qualified مقید محدود
pend موکول بودن
peg down مقید کردن
qualified power of attorney وکالت مقید
absolute غیر مقید
deep freezes به بعد موکول کردن
indenture با سند مقید کردن
deep freeze به بعد موکول کردن
sub modo مشروط یا مضیق یا مقید
restrictive indorsement پشت نویسی مقید
qualified indorsement فهر نویسی مقید
subject to your approval موکول به تصویب شما
qualified endorsement پشت نویسی مقید
indenture باسند مقید شدن
contango به بعد موکول کردن
postponements موکول ببعد کردن
shelve ببعد موکول کردن
shelved ببعد موکول کردن
condition شرط مقید کردن
eventual موکول بانجام شرطی
postponement موکول ببعد کردن
adjourns موکول بروز دیگر شدن
adjourn موکول بروز دیگر شدن
to pin somebody down on something کسی را به چیزی مقید کردن
adjourning موکول بروز دیگر شدن
adjourned موکول بروز دیگر شدن
to lay on the table بوقت دیگر موکول کردن
postpone بتعویق انداختن موکول کردن
to put something on the shelf <idiom> چیزی را به بعد موکول کردن
to put something into cold storage <idiom> چیزی را به بعد موکول کردن
postponing بتعویق انداختن موکول کردن
postpones بتعویق انداختن موکول کردن
postponed بتعویق انداختن موکول کردن
formal مقید به اداب ورسوم اداری
I feel morally bound to … از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
I always make a point of being on time . I always try to be punctual . همیشه مقید هستم که سر وقت بیایم
He's a difficult man to pin down. سخت است او [مرد] را مقید کرد.
She is very particular ( specific ) about her appearance . درباره سرووضعش خیلی مقید است
adjourns بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourn بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
esorow سندرسمی که اجرای ان موکول به تحقق شرطی باشد
adjourned بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourning بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
to talk out a bill مذاکره کردن در باره لایحهای انقدرکه موکول ببعدگرد د
bearbaiting نوعی تفریح که دران سگهارابجان خرس مقید درزنجیرمیاندازند
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
bound خیز محدود کردن مقید کردن بستن
put off ازسرباز کردن ببعد موکول کردن
bind گرفتار واسیر کردن مقید کردن
binds گرفتار واسیر کردن مقید کردن
estate in remainder ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
to tie up مقید کردن حبس کردن
modus vivendi توافقی که بین دو کشور بوجود می اید با این هدف که بعدا" شرایط ان دقیقتر و واضحتر تعیین شودهدف این نوع توافق حل مسائلی است که حل انها رانمیتوان به بعد موکول کرد
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com