English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 118 (6 milliseconds)
English Persian
bathyal میانه ژرفی
Other Matches
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me . با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
howe ژرفی
abyssal pelagic زیر لایه ژرفی
moderate میانه رو
frugal میانه رو
mesne میانه
median میانه
mesocephalic میانه سر
so-so میانه
temperate میانه رو
middle weight میانه
mn میانه
moderated میانه رو
median line میانه
mesosomatic میانه تن
intermedial میانه
fairish میانه
mezzo میانه
center piece میانه
of a middling quality میانه
allegretto a میانه
moderating میانه رو
moderates میانه رو
owl light میانه
medium میانه
meant میانه
intermediate میانه
tolerable میانه
meaner میانه
meanest میانه
middle-of-the-road میانه رو
mediums میانه
mean میانه
sober میانه رو
soberly میانه رو
mean میانه متوسط
golden mean میانه روی
meaner میانه متوسط
medium frequency فرکانس میانه
meanest میانه متوسط
average radius شعاع میانه
middle course میانه روی
halfback بازیکن میانه
halfway line خط میانه زمین
mesopic vision دید میانه
moderately بطور میانه
intermediately بطور میانه
mean radius شعاع میانه
intermediate frequency فرکانس میانه
mediaeval ages قرنهای میانه
mesolithic میانه سنگی
mesokurtic میانه پهنا
medial میانه متوسط
intermedium میانه گیر
average میانه متوسط
moderation میانه روی
temperance میانه روی
middles میانه میدان
middle میانه میدان
normal میانه متوسط
waist میانه ناو
middlings ارد میانه
waists میانه ناو
passably بطور میانه
the middle finger انگشت میانه
moderate میانه رو مناسب
temperateness میانه روی
averaged میانه متوسط
moderating میانه رو مناسب
Middle West باختر میانه
averages میانه متوسط
moderates میانه رو مناسب
moderateness میانه روی
tolerably بطور میانه
moderated میانه رو مناسب
averaging میانه متوسط
to split the d. میانه را گرفتن
scholastic theology الهیات قرنهای میانه
to set two men at variance میانه دو کس رابهم زدن
embroiled میانه برهم زدن
meanest متوسط میانه روی
embroil میانه برهم زدن
embroiling میانه برهم زدن
embroils میانه برهم زدن
ambivert ادم معتدل و میانه رو
mean متوسط میانه روی
bigeneric میانه یا حد وسط دوجنس
embroilment میانه بهم زنی
interposition دخالت میانه گیری
meaner متوسط میانه روی
middleman نفر وسط صف ادم میانه رو
To try to effect a reconciliation . between two people . میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons. میانه دونفررا بهم زدن
to split the difference میانه را گرفتن مصالحه کردن
We are on very friendly terms . میانه ماخیلی گرم است
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
middle body قسمت میانه ناو یا کشتی
centrist wing طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
to keep in with any one با کسی میانه خوب داشتن
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
middlemen نفر وسط صف ادم میانه رو
mediaevalism رسم ها وعقیدههای قرون میانه
barytone کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
interceding میانجی شدن میانه گیری کردن
intercedes میانجی شدن میانه گیری کردن
pavis سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
interceded میانجی شدن میانه گیری کردن
intercede میانجی شدن میانه گیری کردن
sea king دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
average میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaged میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averages میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaging میانه قرار دادن میانگین گرفتن
jainism یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست
school doctor استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
mediaevalist کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
midcourse guidance هدایت موشک در مسیر میانه یا مسیر پرواز ازاد موشک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com