Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
inter se
میان خودشان
among each other
<adv.>
میان خودشان
Other Matches
their
خودشان
themselves
خودشان
selves
خودشان خودمان
to mumble
[away]
to oneself
برای خودشان من من کردن
medoterranean
واقع در میان چند زمین میان زمینی
to mumble
[away]
to oneself
برای خودشان زیر لب سخن گفتن
cafeteria
رستورانی که مشتریها برای خودشان غذا میبرند
cafeterias
رستورانی که مشتریها برای خودشان غذا میبرند
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.
در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
intervenient
در میان اینده واقع در میان
futtock
میان چوب میان تیر
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts.
مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
electrodynamics
شاخهای از علم فیزیک که درباره اثرات جریان برق برمعناطیس یا روی جریانهای الکتریکی دیگر یاروی خودشان بحث میکند
quasi contract
عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
psychophysics
علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
midrib
رگ میان
crosscut
میان بر
per
از میان
intershoot
در میان
mean water
میان اب
mean line
خط میان
diameter
میان بر
cross country
میان بر
centered
میان
centers
میان
centre
میان
staggers
یک در میان
staggering
یک در میان
stagger
یک در میان
in our midst
در میان ما
waists
میان
in the midden of
در میان
waist
میان
thru
از میان
half back
میان
middling
میان
centred
میان
amid
در میان
waistline
میان
through
از میان
into
در میان
between
میان
middle
میان
amongst
در میان
middle part
میان
shortcut
میان بر
overthwart
از میان
omphalos
میان
center
میان
mesocarp
میان بر
middles
میان
waistlines
میان
diameters
میان بر
mongst
میان
among
میان
entracte
میان پرده
floret of the disk
گلچه میان
half back
میان بازی کن
duramen
میان درخت
interdisciplinary
میان رشتهای
enclosures
میان بار
halfback
میان بازیکن
halt back
میان بازی کن
cross cultural
میان فرهنگی
cross-cultural
میان فرهنگی
an a days
یک روز در میان
ambivert
میان گرا
blow in
حمله از میان خط
centration
میان گرایی
ambiversion
میان گرایی
ambiequal
میان حال
insuperable
از میان برنداشتنی
double space
یک سطر در میان
cut of a corner
میان بر کردن
diaphrgam
میان پرده
decussate
یکی در میان
cut across
میان بر کردن
cutoff
راه میان بر
heart wood
میان چوب
the means and the extremes
دو میان و دو کرانه
middlemost
میان ترین
middle weight
میان وزن
middle sized
میان اندازه
middle finger
انگشت میان
midcourse
میان راه
midbrain
میان مغز
extra-mural
میان دانشگاهی
midships
در میان کشتی
mesothorax
میان سیه
mesosphere
میان- سپهر
mesosphere
میان کره
mesoderm
میان پوست
midmost
میان ترین
middleware
میان افزار
middleweight
میان وزن
staggered riveting
پرچکاری یک در میان
slim jim
لاغر میان
shortcut
میان برکردن
shortcut
راه میان بر
short circuiting
میان بر زدن
to cut off a corner
میان برکردن
to gird up one's loins
میان بستن
to make mincemeat of
از میان بردن
triple space
دو سطر در میان
midsection
میان بخش
midrib
رگ میان برگ
midrange
میان دامنه
mesencephalon
میان مغز
merlon
میان دو تیرکش
medius
انگشت میان
interjacency
وقوع در میان
interjacency
میان بودن
osculant
در میان چندچیز
interfluves
میان دو رود
intercurreace
در میان امدن
intercellular
میان یاختهای
With a slender waist.
میان با ریک
inter vivos
در میان زنده ها
inter nos
در میان خودمان
intergroup
میان گروهی
interjectory
در میان اورده
interjectory
در میان انداخته
interlay
در میان گذاردن
mediastinum
میان پرده
high-pitched
میان فراز
parenthetical
میان دو کمانک
intervascular
واقع در میان رگ ها
intertrial
میان کوششی
intersegmental
میان قطعهای
interposition
پا میان گذاری
internode
میان گره
intermural
میان دیواری
intermontane
میان کوه
interlucent
میان تاب
interlocate
در میان گذاردن
heartwood
میان چوب
diaphragm
میان پرده
intercurrent
در میان اینده
interjects
در میان اوردن
intervene
در میان امدن
intervened
در میان امدن
middle aged
میان سال
hollow
<adj.>
میان تهی
short cuts
راه میان بر
short cut
راه میان بر
intervenes
در میان امدن
meddle
میان وسط
meddled
میان وسط
meddles
میان وسط
interpose
پا به میان گذاردن
interposed
پا به میان گذاردن
via
میان راه
mezzo-sopranos
میان صدا
interjecting
در میان اوردن
meant
میان مشترک
diaphragms
میان پرده
navels
میان وسط
navel
میان وسط
middle age
میان سال
waist
میان تنه
waists
میان تنه
bummer
چرخ میان
spotty
چنددر میان
abrogate
از میان برده
abrogates
از میان برده
interject
در میان اوردن
of middle a
میان سال
interjected
در میان اوردن
middle-aged
میان سال
interposes
پا به میان گذاردن
mezzo-soprano
میان صدا
hollows
میان تهی
interpolations
میان یابی
midweek
میان هفته
medium term
میان مدت
interpersonal
میان فردی
interposing
پا به میان گذاردن
interindividual
میان فردی
enclosure
میان بار
hollow
میان تهی
interpolation
میان یابی
mezzo soprano
میان صدا
plots
نشانه میان چهارراه
intermontane
واقع در میان دو کوه
intermaxillary
واقع در میان ارواره ها
trough of the sea
فضای میان دو موج
among others
میان چیزهای دیگر
plotted
نشانه میان چهارراه
interlineation
در میان سطر نویسی
interlinear
دارای میان نویسی
open hawse
زاویه میان دو لنگر
interlinear
مدرج در میان سطور
interline
در میان سطرها نوشتن
to make odds even
نا برابری ها را از میان بردن
interleave
در میان چیزی جادادن
inter alia
میان چیزهای دیگر
rubber separator
میان گیر لاستیکی
intercensal
واقع در میان دو سرشماری
intercililary
واقع در میان ابروها
intercolonial
معمول در میان مستعمرات
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com