English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
tatemi میدان مبارزه کاراته
Other Matches
hajime اغاز مبارزه کاراته
tilting yard میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
tiltyard میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
ni dan دان 2 کاراته
yo dan دان 4 کاراته
san dan دان 3 کاراته
sho dan دان 1 کاراته
shitu ryu سبکی در کاراته
hachi dan دان 8 کاراته
ju dan دان 01 کاراته
ku dan دان 9 کاراته
kanza سرداور کاراته
go dan دان 5 کاراته
kihon تکنیک کاراته
roku dan دان 6 کاراته
shichi dan دان 7 کاراته
tatemi محل مسابقه کاراته
minaei از اصطلاحات داوری کاراته
shushin داور وسط کاراته
hant شور داوران کاراته
fukushin کمک داور کاراته
kempo تکنیک قدیم کاراته
compound wound generator ژنراتوری که هم دارای میدان موازی و هم میدان سری میباشد
grenade court میدان تیر یا میدان اموزش پرتاب نارنجک
karate فن ژاپونی دفاع بدون اسلحه کاراته
keilo ضربهای در کاراته بانوک انگشتان جمع شده
high intensity magnetic field میدان مغناطیسی شدت میدان بزرگ
lenz' law جریان القاء شده در یک مدار که نسبت به یک میدان مغناطیسی دارای حرکت نسبی است میدانی در جهت مخالف میدان اصلی بوجودمی اورد
battlefield recovery اخراجات میدان رزم اخراجات میدان نبرد جمع اوری وسایل از کار افتاده رزمی
closure minefield میدان مین سد کننده حرکت میدان مین ممانعتی دریایی
course میدان تیر میدان
courses میدان تیر میدان
coursed میدان تیر میدان
campaigning مبارزه
campaigned مبارزه
struggled مبارزه
campaigns مبارزه
turn to مبارزه
struggles مبارزه
campaign مبارزه
struggling مبارزه
struggle مبارزه
fights مبارزه
bu مبارزه
fight مبارزه
kumite مبارزه
ippon kumite مبارزه تک ضربهای
braved به مبارزه طلبیدن
battle مبارزه ستیز
battled مبارزه ستیز
battles مبارزه ستیز
jiya kumite مبارزه ازاد
battling مبارزه ستیز
jisen مبارزه واقعی
economic warfare مبارزه اقتصادی
to take up the gauntlet مبارزه راپذیرفتن
budo روش مبارزه
challengo مبارزه کردن
class struggle مبارزه طبقاتی
bravest به مبارزه طلبیدن
face down <idiom> به مبارزه طلبیدن
Anti – corruption campaign . مبارزه با فساد
combat مبارزه کردن
kachi make مبارزه تا مرگ
combated مبارزه کردن
combating مبارزه کردن
defies به مبارزه طلبیدن
defy به مبارزه طلبیدن
defying به مبارزه طلبیدن
braver به مبارزه طلبیدن
braves به مبارزه طلبیدن
braving به مبارزه طلبیدن
sensei مبارزه مسابقهای
jousting مبارزه کردن
sambon kumite مبارزه سه ضربهای
joust مبارزه کردن
defied به مبارزه طلبیدن
jousts مبارزه کردن
defiance مبارزه طلبی
class struggle مبارزه طبقهای
kyorougei مبارزه تکواندو
combats مبارزه کردن
combativeness مبارزه طلبی
outdare به مبارزه طلبیدن
press campaign مبارزه مطبوعاتی
election campaign مبارزه انتخاباتی
challengers مبارزه طلب
challenger مبارزه طلب
electioneering مبارزه انتخاباتی
jousted مبارزه کردن
passive مبارزه منفی
passives مبارزه منفی
brave به مبارزه طلبیدن
literacy campaign مبارزه با بی سوادی
the campaign against terrorism مبارزه با تروریسم
champions مبارزه دفاع کردن از
jia ippon kumite مبارزه ازاد تک ضربهای
go dan kumite مبارزه با ضربههای 5 تایی
to take up the gauntlet قبول مبارزه کردن
swordplay مبارزه زور ازمایی
champion مبارزه دفاع کردن از
combatant جنگی مبارزه طلب
combatants جنگی مبارزه طلب
gage مبارزه طلبی گروگذاشتن
championing مبارزه دفاع کردن از
struggle for survival مبارزه برای بقاء
campaign لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
struggle for existence مبارزه برای زندگی
campaigned لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaigning لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaigns لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
challenge round مبارزه با صاحب عنوان
sparring match مبارزه تمرینی بوکس
fuku shiki kumite بکارگیری کاتا در مبارزه
to take up the glove قبول مبارزه کردن
championed مبارزه دفاع کردن از
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
to conduct [run] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را اجرا کردن
pit درگود مبارزه قرار دادن
pits درگود مبارزه قرار دادن
attention شمشیرباز اماده برای مبارزه
campaign رزم [نبرد] [مبارزه] [مسابقه]
attentions شمشیرباز اماده برای مبارزه
in a battle for world domination مبارزه برای سلطه جهان
throw down the gauntlet <idiom> به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
conflict ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflicted ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflicts ناسازگار بودن مبارزه کردن
power struggle مبارزه برای صاحب مقام شدن
rematch مبارزه برای کسب عنوان قهرمانی
bushwhack ادای کسی را در اوردن مبارزه کردن
trench knitfe چاقوی مخصوص مبارزه دست بیقه
gantelope باند برای دست دعوت به مبارزه
crusade [against somebody or something] مبارزه [با کسی یا چیزی] [اصطلاح مجازی]
press campaingn or stunt مبارزه سیاسی بوسیله مقاله نویسی در روزنامه ها
The campaign was considered to have failed. مبارزه [انتخاباتی] شکست خورده بحساب آورده شد.
hasty breaching نفوذ تعجیلی در میدان مین عبور تعجیلی از میدان مین رخنه تعجیلی
The [main] protagonists in the colonial struggle were Great Britain and France. بریتانیا و فرانسه سردمداران [اصلی] در مبارزه مستعمراتی بودند.
jiujutsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jujitsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
appel پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
down توپ اسکواش دو بار به زمین خورده ناتوان از ادامه مبارزه
jiujitsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
third area conflict جنگ در منطقهای غیر ازسرزمین دو طرف جنگ مبارزه در کشور سوم
To stay the course . تا آخر ماندن ( به مسابقه و مبارزه وغیره تا آخر ادامه دادن )
fire fighting عکس العمل نسبت به اتش دشمن مبارزه با اتش سوزی
line bay میدان خط
reach میدان
reached میدان
plaza میدان
piazza میدان
reaching میدان
reaches میدان
open space میدان
fields میدان
fielded میدان
agora میدان
line of force خط میدان
forums میدان
plainer میدان
sq میدان
aim میدان
aimed میدان
space میدان
aims میدان
spaces میدان
field line خط میدان
place میدان
frontages میدان
frontage میدان
places میدان
zero field بی میدان
plain میدان
trone میدان
field میدان
domain میدان
scope میدان
plains میدان
arena میدان
placing میدان
plainest میدان
ring میدان
forum میدان
ROUNDABOUT میدان
domains میدان
arenas میدان
field strength شدت میدان
field excitation تحریک میدان
field flux شاره میدان
firing range میدان تیر
field of fire میدان اتش
field exciation تحریک میدان
field displacement جابجایی میدان
field effect اثر میدان
filed circuit مدار میدان
field voltage ولتاژ میدان
field distribution پخش میدان
field constant ثابت میدان
field control کنترل میدان
field vector بردار میدان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com