Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English
Persian
balkanize
ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
Other Matches
lot
کالا بقطعات تقسیم کردن
balkanization
تقسیم بقطعات ریز
traingulation
تقسیم بقطعات سه گوش برای پیمایش یا نقشه برداری
triangulation
تقسیم ناحیهای به مثلثهای مجاور هم جهت مساحی سه گوش سازی
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fractions
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fraction
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
separates
تقسیم کردن
compart
تقسیم کردن
compartment
تقسیم کردن
aminister
تقسیم کردن
administer
تقسیم کردن
shares
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
intersects
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
divide
تقسیم کردن
administers
تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن
share
تقسیم کردن
shared
تقسیم کردن
intersected
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
to share out
تقسیم کردن
intersect
تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن
third
به سه بخش تقسیم کردن
thirds
به سه بخش تقسیم کردن
lot
تقسیم بندی کردن
compartmentation
تقسیم بندی کردن
graduate
تقسیم بندی کردن
canton
به بخش تقسیم کردن
cantons
به بخش تقسیم کردن
graduating
تقسیم بندی کردن
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
fractionize
تقسیم بجزء کردن
whack up
تقسیم به سهام کردن
break down
تقسیم بندی کردن
sector
جزء تقسیم کردن
sectors
جزء تقسیم کردن
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
graduates
تقسیم بندی کردن
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
shire
به استان تقسیم کردن
partitions
تقسیم افراز کردن
prorate
به نسبت تقسیم کردن
partition
تقسیم افراز کردن
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
shires
به استان تقسیم کردن
regionally
ناحیهای
zonal
ناحیهای
regional
ناحیهای
zonular
ناحیهای
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
compartmentalizes
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
division
بخش رسته تقسیم کردن
apportion
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioned
تقسیم کردن تخصیص دادن
dichotomize
بدو بخش تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن تعمیم دادن
split
ترک برداشتن تقسیم کردن
compartmentalize
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
allocate
تقسیم کردن اختصاص دادن
gerrymander
بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
quadrat
به قطعات مستطیل تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن تعمیم دادن
compartmentalized
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
to d. with others
بادیگران تقسیم یاسهم کردن
allocates
تقسیم کردن اختصاص دادن
compartmentalising
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
allocating
تقسیم کردن اختصاص دادن
divisions
بخش رسته تقسیم کردن
aliquot
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
compartmentalizing
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalises
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
pottion
تقسیم کردن سهم دادن از
compartmentalised
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
admeasure
سهم دادن تقسیم کردن
apportions
تقسیم کردن تخصیص دادن
distributes
تقسیم کردن تعمیم دادن
apportioning
تقسیم کردن تخصیص دادن
comparmentalize
به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
syllabify
تقسیم به هجای مقطع کردن
parcels
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcel
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
regional gap
شکاف ناحیهای
parochial
ناحیهای محدود
communal relationship
روابط ناحیهای
zonal
مداری ناحیهای
regional development
توسعه ناحیهای
zone
ناحیهای شدن
zones
ناحیهای شدن
area search
جستجوی ناحیهای
area graph
نمودار ناحیهای
selective quenching
سردکنندگی ناحیهای
zonary
مداری ناحیهای
partitions
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
quarter
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
trisect
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
partition
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
dispart
تقسیم شدن هدف گیری کردن
piecemeal
به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
suburban or local railway
راه اهن ناحیهای
batches
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batch
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
conventions
باره مسائل حزبی ناحیهای
convention
باره مسائل حزبی ناحیهای
territorialism
ایجاد حکومت مستقل ناحیهای
territoriality
ایجاد حکومت مستقل ناحیهای
patagonia
ناحیهای درجنوب ارژانتین وشیلی
piedmont
ناحیهای در شمال غربی ایتالیا
chemosphere
ناحیهای در قسمتهای فوقانی اتمسفر
stratosphere
ناحیهای یا لایهای دراتمسفربین تروپوپوز و استراتوپوز
chorographic
وابسته بنقشه برداری جغرافیایی از ناحیهای
line of engagement
ناحیهای از سینه که روبروی شمشیر قراردارد
imputed
تقسیم کردن متهم کردن
imputing
تقسیم کردن متهم کردن
imputes
تقسیم کردن متهم کردن
impute
تقسیم کردن متهم کردن
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
chorography
نقشه برداری وتوضیح وضع جغرافیایی ناحیهای
inversion
ناحیهای در اتمسفر که در ان میزان افت منفی میباشد
enclaves
ناحیهای که کشور بیگانه دورانرا گرفته باشد
inversions
ناحیهای در اتمسفر که در ان میزان افت منفی میباشد
enclave
ناحیهای که کشور بیگانه دورانرا گرفته باشد
image
ناحیهای در حافظه که تصاویر دیجیتالی ذخیره شده اند
clip
انتخاب ناحیهای از تصویر که کوچکتر از حالت اصلی است
clippings
انتخاب ناحیهای از تصویر که کوچکتر از حالت اصلی است
zone of rock fracture
ناحیهای از سنگ کره که دارای سنگهای شکافدار میباشد
images
ناحیهای در حافظه که تصاویر دیجیتالی ذخیره شده اند
bit map
ناحیهای در کامپیوتر که برای گرافیک نگهداری شده است
clips
انتخاب ناحیهای از تصویر که کوچکتر از حالت اصلی است
clipped
انتخاب ناحیهای از تصویر که کوچکتر از حالت اصلی است
exclave
ناحیهای که ازکشوری جداشده وخاک بیگانه انرافراگرفته باشد
regional agency
موسسات ناحیهای موسساتی با صلاحیت محدودبه ناحیه خاص
parochialism
محدودیت فکری و دلبستگی به انجام کارهای محلی و ناحیهای محدود
fairground
ناحیهای که مخصوص برگذاری بازار مکاره یاسیرک ونمایشگاه ها میباشد
fairgrounds
ناحیهای که مخصوص برگذاری بازار مکاره یاسیرک ونمایشگاه ها میباشد
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
infarct
ناحیهای که در اثر وقفه گردش خون دررگ بافتهای ان مرده باشد دچارانفارکتوس
segments
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segment
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
wraparound
توسعه و بسط اتوماتیک خطی از یک متن به دو خط یا بیشتر به واسطه محدودیت ناحیهای از صفحه نمایش
pad
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pads
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
images
ناحیهای ز میکروفیلم یا صفحه نمایش که حروف و طرح ها قابل نمایش اند
enzootic
مرض همه گیر دامها امراض فصلی و ناحیهای دامها
soft clip area
محدودیتهای ناحیهای که در ان داده میتواند روی دستگاه ترسیم کننده نمایش داده شود
refresh memory
واحد حافظه با سرعت بالابرای تولید مجدد تصویر ناحیهای از حافظه کامپیوترکه مقادیری را نگهداری میکند
factorize
تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
colour
امکانی در گرافیک یا برنامههای کاربردی DTP که به کاربر امکان میدهد رنگهای خاص با توجه به CMYK و RGB بسازد و سپس ناحیهای را با این رنگ پر کند
colours
امکانی در گرافیک یا برنامههای کاربردی DTP که به کاربر امکان میدهد رنگهای خاص با توجه به CMYK و RGB بسازد و سپس ناحیهای را با این رنگ پر کند
hyphens
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphen
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
B register
1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
prescan
خصوصیت بیشتر اسکنرهای مسط ح که اسکن سریع و با realution کم انجام می دهند تا نمونه اصلی را مجدد بررسی کنید یا ناحیهای که باید بهتر اسکن شود مشخص کنید
branches
تقسیم
distributions
تقسیم
repartition
تقسیم
dispensation
تقسیم
dealing
تقسیم
division
تقسیم
apportionment
تقسیم
branch
تقسیم
distribution
تقسیم
admeasurement
تقسیم
divisions
تقسیم
dispensations
تقسیم
allocating
تقسیم
allotments
تقسیم
allocates
تقسیم
allocate
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
cleavages
تقسیم
sharing
تقسیم
cleavage
تقسیم
allotment
تقسیم
admensuration
تقسیم
market segmentation
تقسیم بازار
graduate
بدرجات تقسیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com