Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
rhapsodical
ناشی از احساسات
Other Matches
low cycle fatigue
خستگی ناشی از لرزشهایی بافرکانس کم ناشی از تغییرسرعت دوران دستگاه
tortious liability
ضمان ناشی از شبه جرم مسئوولیت ناشی از خطای مدنی
look ahead
جمع کننده سریع که وجود رقم نقلی ناشی از جمع را پیش بینی میکند. و تاخیر ناشی از آن را حذف میکند
emotions
احساسات
sentiments
احساسات
soulful
پر از احساسات
heartbeat
احساسات
emotion
احساسات
heartbeats
احساسات
to gall a person's kibes
احساسات کسی را
acold
بدون احساسات
enthused
احساسات رابرانگیختن
schwarmerei
احساسات افراطی
folkway
احساسات عمومی
schwarmerei
احساسات شدید
enthuses
احساسات رابرانگیختن
nationallism
احساسات ملی
enthusing
احساسات رابرانگیختن
braced
تحریک احساسات
heartstrings
احساسات عمیق
impressive
برانگیزنده احساسات
emotive
وابسته به احساسات
enthuse
احساسات رابرانگیختن
affect
احساسات برخورد
affects
احساسات برخورد
emotionless
عاری از احساسات
brace
تحریک احساسات
sentimentalize
با احساسات امیختن
rhapsodically
از روی احساسات
d. of feeling
نازکی احساسات
affecting
محرک احساسات
white hot
دارای احساسات برانگیخته
sweep off one's feet
<idiom>
بر احساسات فائق آمدن
sentient
حساس دستخوش احساسات
unfeeling
بیحس فاقد احساسات
sentimentality
گرایش بسوی احساسات
religious sentiments
احساسات وعقاید مذهبی
mush
احساسات بیش ازحد
fanatical
دارای احساسات شدید
sentimentally
از روی احساسات یاعاطفه
pathetic
دارای احساسات شدید
sentimental
مبنی بر احساسات یا عقیده
shake up
احساسات راتحریک کردن
shake-up
احساسات راتحریک کردن
sexiest
دارای احساسات شهوانی
sexy
دارای احساسات شهوانی
internationalism
احساسات بین المللی
sexier
دارای احساسات شهوانی
self composed
مستولی بر احساسات خود
heartstring
عمیق ترین احساسات دل
neighbourly feelings
احساسات همسایگی همدردی
shake-ups
احساسات راتحریک کردن
white-hot
دارای احساسات برانگیخته
seentimentally
از روی احساسات یا عاطفه
heart goes out to someone
<idiom>
ابراز احساسات کردن
fanatics
دارای احساسات شدید
soft spot for someone/something
<idiom>
احساسات تندوتیز داشتن
fanatic
دارای احساسات شدید
sentimentalization
ایجاد احساسات وعواطف
sensate
با احساسات درک کردن
sentimentalism
گرایش بسوی احساسات
To play (trifle) with someones feeling.
با احساسات کسی بازی کردن
wear one's heart on one's sleeve
<idiom>
نشان دادن تمام احساسات
high mind
با مناعت دارای احساسات بلند
pathognomic
وابسته به تشخیص ناخوشی یا احساسات
get a grip of oneself
<idiom>
کنترل کردن احساسات شخصی
close to home
<idiom>
به احساسات شخصی نزدیک شدن
sectarianize
با احساسات و تعصبات مسلکی امیختن
your words offended her
سخنان شما به احساسات اوبرخورد
soul searching
بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
heart strings
عمیق ترین احساسات دل رشته هایاریسمانهای دل
tough minded
دارای فکر خشن وبدون احساسات
wounded feelings
رنجش برخوردگی احساسات جریحه دار
pornography
نقاشی یا عکس محرک احساسات جنسی
philanthropic feelings
احساسات بشر دوستانه و نوع پرستانه
soul-searching
بررسی دقیق احساسات وانگیزههای خود
homosexuals
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
debunks
احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunking
احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
homosexual
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
debunked
احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
soap opera
نمایشهای تلویزیونی یارادیویی پر احساسات وکم ارزش
debunk
احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
passion
اشتیاق وعلاقه شدید احساسات تند وشدید
soap operas
نمایشهای تلویزیونی یارادیویی پر احساسات وکم ارزش
She has emotional entanglements (involvement ) .
گرفتاریهای احساسی دارد ( عشق ؟ احساسات وغیره )
eroticism
تحریک احساسات شهوانی بوسیله تخیل ویابوسایل هنری
slobbering
دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobber
دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbered
دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbers
دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
fiend
دارای احساسات شدید
[دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
parabiosis
برگشت ووقفه فعالیت حیاتی موجود فرونشستگی احساسات یافعالیت
his words injured my feelings
سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
oedipus complex
احساسات محبت امیزبچه نسبت به والدین جنس مخالف خود
oedipal
وابسته به احساسات و علائق کودکان 3 تا 6 ساله نسبت بوالدین جنس مخالف خود
demagogisme
استفاده نامشروع از احساسات حاد و تعصبات عوام و مردم کوچه و بازار به منظور وصول به اهداف سیاسی
even tual
ناشی
result
ناشی
due
ناشی از
ills
ناشی
resulted
ناشی
resulting
ناشی
therefrom
ناشی از ان
skilless
ناشی
skill less
ناشی
on account of somebody
[something]
ناشی از
dilettanti
ناشی
dilettantes
ناشی
dilettante
ناشی
Due to
ناشی از
amateurish
ناشی
descended
ناشی
mala filde
ناشی
gauche
ناشی کج
emergent
ناشی
muffs
ناشی
resultant
ناشی
muffing
ناشی
maladroit
ناشی
muffed
ناشی
ill-
ناشی
ill
ناشی
muff
ناشی
novice
ادم ناشی
gremie
بی تجربه و ناشی
toxic
ناشی از زهراگینی
as green as grass
<idiom>
کم تجربه و ناشی
negligent
ناشی از بی مبالاتی
guttural
ناشی از گلو
rises
ناشی شدن
adipic
ناشی ازچربی
hypostatic
ناشی از ته نشینی
jackleg
ناشی نادرست
due to an accident
ناشی از یک حادثه
dittographic
ناشی ازتکراراشتباهی
variorum
ناشی ازچندمنبع
irritative
ناشی از تحریک
unskil
ناشی بی مهارت
unperfect
ناشی نابلد
internal
ناشی ازدرون
tisy
ناشی از مستی
awkward age
سن خامکار
[ناشی]
premune
ناشی از جلوگیری
privative
ناشی از محرومیت
abnerval
ناشی از عصب
stingy
ناشی از خست
novices
ادم ناشی
gaucherie
ناشی گری
rises
ناشی شدن از
rise
ناشی شدن
issues
ناشی شدن
emanate
ناشی شدن
awkward
بی لطافت ناشی
issued
ناشی شدن
issue
ناشی شدن
emanated
ناشی شدن
awkwardness
ناشی گری
sequent
منتج ناشی
emanating
ناشی شدن
unfortunate
ناشی ازبدبختی
emanates
ناشی شدن
rise
ناشی شدن از
left handed
واقع در سمت چپ ناشی
use inheritance
وراثت ناشی از کاربرد
arises
رخ دادن ناشی شدن
arising
رخ دادن ناشی شدن
damage feasant
خسارت ناشی از حیوانات
tutelar authority
اختیار ناشی از قیومت
internal
باطنی ناشی ازدرون
occupation disease
امراض ناشی از کار
well-meaning
ناشی از قصد خوب
toxic psychosis
روان پریشی ناشی از سم
perjurious
ناشی از پیمان شکنی
pot valour
دلپری ناشی از مستی
arise
رخ دادن ناشی شدن
intuitional
ناشی از درک مستقیم
wind wave
موج ناشی از باد
wind wave
خیز اب ناشی از باد
vinculo matrimonii
ناشی از علقه زوجیت
occupation authorities
اقتدارات ناشی از اشغال
flowed
ناشی شدن فلو
shear stress
تنش ناشی از برش
impiteous
ناشی از سخت دلی
flows
ناشی شدن فلو
ebb current
جریان ناشی از افت اب
rube
ادم دهاتی ناشی
flow
ناشی شدن فلو
diastrophic
ناشی ازتغییرات ارضی
inexpertly
ازروی ناشی گری
despiteous
ناشی ازکینه یالج
inexpertness
ناشی گری بی تخصصی
interoceptive
ناشی از امعاء واحشاء
war risks
خطرات ناشی از جنگ
come
رخ دادن ناشی شدن
ravening
حریص ناشی از حرص
indiscriminate
ناشی از عدم تبعیض
kinetic energy
نیروی ناشی ازحرکت
ingenious
با هوش ناشی از زیرکی
well-intentioned
ناشی از نیت خوب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com