Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (41 milliseconds)
English
Persian
huddle
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddled
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddles
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddling
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
Other Matches
to do by halves
ناقص انجام دادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
He who grasps too much holds nothing fast.
<proverb>
کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
administering
انجام دادن اعدام کردن
administers
انجام دادن اعدام کردن
to go to
رسیدگی کردن انجام دادن
complete
کامل کردن انجام دادن
completing
کامل کردن انجام دادن
do
انجام دادن کفایت کردن
completes
کامل کردن انجام دادن
administered
انجام دادن اعدام کردن
completed
کامل کردن انجام دادن
consummating
انجام دادن عروسی کردن
consummate
انجام دادن عروسی کردن
consummated
انجام دادن عروسی کردن
consummates
انجام دادن عروسی کردن
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
calebrate
باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
To clinch (close)the deal.
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to turn off
خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
mutualize
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
emulates
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
committing
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commit
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commits
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committed
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulate
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
swarmed
ازدحام کردن
flocks
ازدحام کردن
overcrowd
ازدحام کردن
swarm
ازدحام کردن
swarms
ازدحام کردن
scrouge
ازدحام کردن
flocking
ازدحام کردن
flock
ازدحام کردن
flocked
ازدحام کردن
sserry
ازدحام کردن
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
mobs
غوغا ازدحام کردن
presses
ازدحام کردن اتوزدن
crowds
ازدحام کردن چپیدن
throng
هجوم ازدحام کردن
mobbing
غوغا ازدحام کردن
thronged
هجوم ازدحام کردن
press
ازدحام کردن اتوزدن
mobbed
غوغا ازدحام کردن
thronging
هجوم ازدحام کردن
throngs
هجوم ازدحام کردن
mob
غوغا ازدحام کردن
crowd
ازدحام کردن چپیدن
to mob somebody
[something]
بر سر کسی
[چیزی]
ازدحام کردن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
frictional unemployment
اطلاعات ناقص مربوط به فرصتهای شغلی و عدم توانائی اقتصاددر تطابق دادن هر چه سریعتر افراد با مشاغل میباشد
to huddle up a piece of work
کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
demonish
ناقص کردن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
garble
تحریف یا ناقص کردن
mutilates
ناقص یا فلج کردن
mutilating
ناقص یا فلج کردن
mutilate
ناقص یا فلج کردن
truncates
شاخه زدن ناقص کردن
to break aset
خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
truncating
شاخه زدن ناقص کردن
truncated
شاخه زدن ناقص کردن
truncate
شاخه زدن ناقص کردن
orthopaedy
فن درست کردن انامهای ناقص
mayhem
چلاق کردن ناقص العضو کردن
make something happen
انجام دادن
implement
انجام دادن
actualise
[British]
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
effecting
انجام دادن
administer
انجام دادن
charring
انجام دادن
covers
انجام دادن
cover
انجام دادن
actualize
انجام دادن
fulfit
انجام دادن
implement
انجام دادن
fulfill
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
coverings
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
put on
انجام دادن
go through
انجام دادن
effected
انجام دادن
carry out
انجام دادن
pay
انجام دادن
fulfills
انجام دادن
performed
انجام دادن
to make good
انجام دادن
implementing
انجام دادن
chare
انجام دادن
performs
انجام دادن
put into effect
انجام دادن
fulfils
انجام دادن
put into practice
انجام دادن
execute
انجام دادن
fulfill
[American]
انجام دادن
make a reality
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
char
انجام دادن
effect
انجام دادن
pays
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
parform
انجام دادن
to go through
انجام دادن
stand to
انجام دادن
bring inbeing
انجام دادن
carry out
انجام دادن
perform
انجام دادن
paying
انجام دادن
implements
انجام دادن
fulfil
انجام دادن
fulfilled
انجام دادن
implemented
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
to follow out
انجام دادن
accomplishing
انجام دادن
to bring to an issve
انجام دادن
carry ineffect
انجام دادن
to carry into execution
انجام دادن
chars
انجام دادن
furnishing
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
furnishes
انجام دادن
furnish
انجام دادن
do up
انجام دادن
to do a thing the right way
انجام دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
to put through
انجام دادن
bring into being
انجام دادن
orthopaedic
مربوط بفن درست کردن اندامهای ناقص
to a one's object
مقصودخودرا انجام دادن
dash
بسرعت انجام دادن
manipulate
بامهارت انجام دادن
manipulated
بامهارت انجام دادن
manipulates
بامهارت انجام دادن
to bring through
خوب انجام دادن
completion of a contract
انجام دادن قرارداد
dashes
بسرعت انجام دادن
lurked
در خفا انجام دادن
dashed
بسرعت انجام دادن
go the whole hog
<idiom>
بطورکامل انجام دادن
lurk
در خفا انجام دادن
perform
انجام دادن خوب یا بد
repeats
دوباره انجام دادن
performed
انجام دادن خوب یا بد
overdid
بیش از حد انجام دادن
solemnize
باتشریفات انجام دادن
to toss off
زود انجام دادن
served
خدمت انجام دادن
overdoing
بیش از حد انجام دادن
performs
انجام دادن خوب یا بد
on the beam
<idiom>
خوب انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously .
موبه مو انجام دادن
overdo
بیش از حد انجام دادن
overdoes
بیش از حد انجام دادن
alternate
بنوبت انجام دادن
alternated
بنوبت انجام دادن
alternates
بنوبت انجام دادن
misdo
ناصحیح انجام دادن
serves
خدمت انجام دادن
redone
دوباره انجام دادن
lurks
در خفا انجام دادن
manipulate
با دست انجام دادن
repeat
دوباره انجام دادن
serve
خدمت انجام دادن
redoing
دوباره انجام دادن
lurking
در خفا انجام دادن
top
خوب انجام دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com