English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 85 (6 milliseconds)
English Persian
running mate نامزد معاونت ریاستجمهوری
running mates نامزد معاونت ریاستجمهوری
Other Matches
postulant نامزد جدید نامزد ورود بخدمت کلیسا
trothplight نامزد شدن نامزد کردن
good fellowship معاونت
assistant chief of staff معاونت
participation an offence معاونت در جرم
deputy for training معاونت اموزشی
relieving معاونت کردن
relieves معاونت کردن
counselling and procuring an offence معاونت در جرم
assistant chief of staff,g (intelligenc معاونت اطلاعات
assistant chief of staff, g (operations معاونت عملیات
assistant chief of staff, g معاونت پرسنلی
adjutantship معاونت یاری
adjutancy معینی معاونت
accessoiral guilt معاونت در جرم
accessariness معاونت در جرم
relieve معاونت کردن
abets معاونت کردن
abetted معاونت کردن
abetting معاونت کردن
deputy for operations معاونت عملیات
abet معاونت کردن
curacy معاونت کشیش بخش یادهستان
curacies معاونت کشیش بخش یادهستان
an engaged couple دو تن نامزد
affianced نامزد
fiance نامزد
designee نامزد
fiancee نامزد
candidate نامزد
bethrothed نامزد
fiancT نامزد
nominees نامزد
candidates نامزد
candidate نامزد
engaged نامزد
couple دو نامزد
coupled دو نامزد
couples دو نامزد
the bride elect نامزد
designed نامزد
intended نامزد
nominee نامزد
to get engaged نامزد کردن
candidate نامزد انتخاباتی
candidates نامزد کاندید
nominator نامزد کننده
to be bethrothed نامزد شدن
candidate نامزد کاندید
ordinand نامزد انتصاب
ordinands نامزد انتصاب
engaged نامزد شده
candid کاندیدا نامزد
to become engaged نامزد کردن
fiance نامزد گرفتن
betrothed نامزد شده
designates نامزد کردن
affianced نامزد شده
designating نامزد کردن
designate نامزد کردن
troth نامزد کردن
nominated نامزد کردن
nominating نامزد کردن
nominate نامزد کردن
nominates نامزد کردن
bespoken نامزدی نامزد شده
bespoke نامزدی نامزد شده
got a thing going <idiom> باکسی نامزد شدن
candidate master نامزد استادی شطرنج
to put up منزل دادن به نامزد کردن
candidates داوطلب خدمت در ارتش نامزد
candidate داوطلب خدمت در ارتش نامزد
postulancy کاندید نامزد انجام امری
assistant chief of staff,g(civil affair معاونت امور غیرنظامیان رکن پنجم اداره پنجم
campaigner سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
campaigners سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
in love - engaged - married عاشق . نامزد . متاهل [مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
put-up برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
put up برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
to put in for تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
earmarked نامزد شده مشخص شده علامت گذاری شده
favorite son نامزد ریاست جمهوری کاندیدای ریاست جمهوری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com