English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
Other Matches
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
to sham illness خود را بناخوشی زدن تمارض کردن
malingers خود را بناخوشی زدن تمارض کردن
malingered خود را بناخوشی زدن تمارض کردن
maliger خود را بناخوشی زدن تمارض کردن
malinger خود را بناخوشی زدن تمارض کردن
to express one's heartfelt قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to put in for تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
To make excuses . To quibble. بهانه کردن
to pretend an excuse بهانه کردن
dissembled وانمودکردن بهانه کردن
to a ignorance نادانی بهانه کردن
dissembling وانمودکردن بهانه کردن
dissemble وانمودکردن بهانه کردن
dissembles وانمودکردن بهانه کردن
hydropathic وابسته به درمان کردن ناخوشی با اب
topull oneself together خودرا جمع کردن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to breakin خودرا داخل کردن
To pretend sickness(ignorance). تظاهر به ناخوشی ( بی اطلاعی وناآگاهی ) کردن
to i. the germs of a disease میکربهای یک ناخوشی را به کسی تلقیح کردن
disported خوشی کردن
disports خوشی کردن
rejoiced خوشی کردن
disporting خوشی کردن
rejoice خوشی کردن
disport خوشی کردن
to beentranced withjoy از خوشی غش کردن
rejoices خوشی کردن
rollick خوشی کردن
jobilate خوشی کردن
to make merry خوشی کردن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
to break forth in to joy از خوشی فریاد کردن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
jobilate شادی کردن از خوشی فریاد زدن
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
exulting جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exult جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exulted جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exults جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
to cry peccavi بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
eudemonism اخلاقیاتی که منظوران فراهم کردن خوشی وسعادت است
an intercurrent disease ناخوشی که توی ناخوشی دیگر میافتد
eudaemonism اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
eudaimonism اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
fools paradise خوشی بی اساس یا خیالی الکی خوشی
pathologically از لخاظ ناخوشی شناسی ازروی علم ناخوشی شناسی
pathomimicry تمارض
feigned disease تمارض
malingering تمارض
pathomimesis تمارض
frolicking خوشی کردن ورجه ورجه کردن
frolicked خوشی کردن ورجه ورجه کردن
frolics خوشی کردن ورجه ورجه کردن
frolic خوشی کردن ورجه ورجه کردن
simulations تقلید تمارض
simulation تقلید تمارض
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
pretext بهانه
alibi بهانه
comeback بهانه
plea بهانه
comebacks بهانه
alibis بهانه
pleas بهانه
subterfuge بهانه
excusing بهانه
allegation بهانه
allegations بهانه
fiction بهانه
pegs بهانه
peg بهانه
guize بهانه
fictions بهانه
subterfuges بهانه
cover shame بهانه
excuses بهانه
essoin بهانه
put off بهانه
pretexts بهانه
excuse بهانه
excused بهانه
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
masks لفافه بهانه
to offer an excuse بهانه انگیختن
pretense بهانه ادعا
To find fault. بهانه گرفتن
pretext بهانه اوردن
persnickety بهانه گیر
finicky بهانه گیر
mask لفافه بهانه
To trump uo an excuse. بهانه براشیدن
nitpicking بهانه گیری
pretexts بهانه اوردن
pernickety بهانه گیر
To look for a pretext ( an excuse ). پی بهانه گشتن
pretence بهانه ادعا
fetched بهانه طفره
fetches بهانه طفره
evasion بهانه حیله
feigner بهانه انگیز
pretences بهانه ادعا
pretenses بهانه ادعا
factitious بهانه کننده
under the d. of به بهانه درلفافه
fetch بهانه طفره
under the mask of به بهانه در لفافه
evasions بهانه حیله
under the plea of بعنوان به بهانه
to gain time به بهانه گذراندن
alibi بهانه اوردن
alibis بهانه اوردن
under the pretence of illness به بهانه نا حوشی
illnesses ناخوشی
illness ناخوشی
diseases ناخوشی
malady ناخوشی
pathogenetic ناخوشی زا
morbidness ناخوشی
trichosis ناخوشی مو
unhealthiness ناخوشی
ill health ناخوشی
had health ناخوشی
morbidity ناخوشی
maladies ناخوشی
indisposedness ناخوشی
invalidism ناخوشی
disease ناخوشی
sickness ناخوشی
sicknesses ناخوشی
excuseless بهانه برمدار نبخشیدنی
he is ready at excuses برای بهانه انگیزی
purporst بهانه مفهوم شدن
feigningly از روی بهانه یا تزویر
feignedly ازروی بهانه باتزویر
inexcusable بدون بهانه نبخشیدنی
liver trouble ناخوشی جگر
impaludism ناخوشی مردابی
liver ناخوشی جگر
microzym میکرب ناخوشی
spells حمله ناخوشی
morbid ویژه ناخوشی
livers ناخوشی جگر
pathognomomical نماینده ناخوشی
pathognomic نماینده ناخوشی
spelled حمله ناخوشی
spell حمله ناخوشی
hepatic disease ناخوشی جگر
maldemer ناخوشی دریا
laryngopathy ناخوشی خرخره
mal de mer ناخوشی دریا
pathogeny پیدایش ناخوشی
dermatopathy ناخوشی پوست
diseases of this nature اینگونه ناخوشی ها
to be infected with disease ناخوشی راواگیرکردن
biliousness ناخوشی زردابی
morbific تولیدکننده ناخوشی
altitude sickness ناخوشی ارتفاع
estival ناخوشی تابستانی
enteropathy ناخوشی رودهای
bulimy ناخوشی گرسنگی
diagnosis تشخیص ناخوشی
myopathy ناخوشی ماهیچه
out break of a disease شیوع ناخوشی
morbific ناخوشی اور
morbid anatomy از لحاظ ناخوشی
diagnoses تشخیص ناخوشی
A fusspot. آدم بهانه گیر (ایرادی )
under the guize of بعنوان به بهانه درهیئت درزی
an implausible excuse بهانه یا عذر غیر موجه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com