English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (34 milliseconds)
English Persian
moralised نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralises نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralising نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralize نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralized نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralizes نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralizing نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
Other Matches
to draw a moral معنی یا نتیجه اخلاقی داستانی را فهماندن
The moral of the story is that … نتیجه اخلاقی این داستان اینست که ...
intuitivism اصولی که بموجب ان مبادی اخلاقی را حسی میدانند اصول اخلاقی حسی
antinomian مخالفین اصول اخلاقی فرقهای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد
ethicize اخلاقی کردن
principle اخلاقی کردن
To be short tempered with someone. با کسی تندی کردن ( بد اخلاقی )
to preach moral principles اصول اخلاقی را وعظ و تلقین کردن
preachify بطور کسالت اوروعظ یا بحث اخلاقی کردن
expurgates حذف کردن تصفیهء اخلاقی کردن
expurgated حذف کردن تصفیهء اخلاقی کردن
expurgating حذف کردن تصفیهء اخلاقی کردن
expurgate حذف کردن تصفیهء اخلاقی کردن
moral اخلاقی
ethical اخلاقی
petulancy بد اخلاقی
immorality بد اخلاقی
gnomic اخلاقی
petulance بد اخلاقی
maxim گفته اخلاقی
apologue حکایت اخلاقی
superego شخصیت اخلاقی
moralistic تحمیلگر اخلاقی
dual morality دوگانگی اخلاقی
immoral غیر اخلاقی
fables حکایت اخلاقی
maxims گفته اخلاقی
low [morally bad] <adj.> بد [از نظر اخلاقی]
imputability مسئولیت اخلاقی
immorally از ازروی بد اخلاقی
obliquity انحراف اخلاقی
moral education اموزش اخلاقی
fable حکایت اخلاقی
ethical relativism نسبیت اخلاقی
principle اصل اخلاقی
good naturedly به خوش اخلاقی
conduct رفتار اخلاقی
conducted رفتار اخلاقی
conducting رفتار اخلاقی
conducts رفتار اخلاقی
precept قاعده اخلاقی
precepts قاعده اخلاقی
moral perception حس تشخیص اخلاقی
bywords گفته اخلاقی
ethical code ضوابط اخلاقی
code of ethics ضوابط اخلاقی
parables داستان اخلاقی
byword گفته اخلاقی
sinuosity انحراف اخلاقی
parable داستان اخلاقی
foible صعف اخلاقی ضعف
foibles صعف اخلاقی ضعف
tropologic دارای تفسیر اخلاقی
perversion انحراف جنسی یا اخلاقی
generosity <adj.> گذشت [صفت اخلاقی]
on principle از لحاظ قیود اخلاقی
psychodrama نمایش اخلاقی وانتقادی
moral realism واقع نگری اخلاقی
frailly بطورشکننده باضعف اخلاقی
cloaca مرکز مفاسد اخلاقی
fortitude شهامت اخلاقی شکیبایی
ethics اصول اخلاقی اخلاقیات
axiological مبحث نوامیس اخلاقی
reform school مدرسه تهذیب اخلاقی
perversions انحراف جنسی یا اخلاقی
chung shin sooyak فرهنگ اخلاقی تکواندو
inofficious خارج ازوفیفه اخلاقی یاطبیعی
principle مرام اخلاقی قاعده کلی
moralist فیلسوف یا معلم اخلاق اخلاقی
scruple نهی اخلاقی وسواس باک
moralists فیلسوف یا معلم اخلاق اخلاقی
axiomatic حاوی پند یا گفتههای اخلاقی
unmorality عدم مراعات اصول اخلاقی
amoral بدون احساس مسئولیت اخلاقی
puritanic سخت گیریا متظاهردر اموردینی یا اخلاقی
deontology وفیفه شناسی علم وفایف اخلاقی
I feel morally bound to … از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
utilitarian معتقدباصل اخلاقی سودمند گرایی سودمندگرا
de rigueur از نظر سنتی یا اخلاقی الزام اور
shyster کسیکه در قانون وسیاست فاقداصول اخلاقی است
an unprincipled conduct رفتاریکه مبنای اخلاقی صحیحی نداشته باشد
frailties نحیفی خطایی که ناشی ازضعف اخلاقی باشد
to point a moral اصل اخلاقی را نشان دادن یابکار بردن
frailty نحیفی خطایی که ناشی ازضعف اخلاقی باشد
ethic روش اخلاقی یک نویسنده یامکتب علمی یا ادبی و یاهنری
This is contray to all moral principles ( codes ) . این کار مخالف کلیه اصول وضوابط اخلاقی است
conscientious objector کسی که بعلل اخلاقی یا عقایدمذهبی از دخول در ارتش خودداری کند
conscientious objectors کسی که بعلل اخلاقی یا عقایدمذهبی از دخول در ارتش خودداری کند
institutionalism سیاست ترویج امور خیریه واصلاح بزهکاران از طرق اخلاقی و تادیبی
intuitivist کسیکه مبادی اخلاقی را حسی میداندو عقیده داردکه درک ....استدلال نیست
normative economics اقتصاد اخلاقی اقتصاد رفاه که در ان قضاوت ارزشی صورت میگیرد
ethic غالبا بصورت جمع علم اخلاق بجث درامور اخلاقی اصول اخلاق
gather نتیجه گرفتن استباط کردن
conclude نتیجه گرفتن استنتاج کردن
concludes نتیجه گرفتن استنتاج کردن
gathered نتیجه گرفتن استباط کردن
idiosyncrasies طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
idiosyncrasy طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
against nature غیر اخلاقی غیر طبیعی
deduced نتیجه گرفتن
to drawa conclusion نتیجه گرفتن
deduce نتیجه گرفتن
deduces نتیجه گرفتن
deducing نتیجه گرفتن
to pull a result نتیجه گرفتن
backfired نتیجه معکوس گرفتن
draw a blank <idiom> نتیجه عکس گرفتن
obvert نتیجه معکوس گرفتن از
backfiring نتیجه معکوس گرفتن
to put two and two together <idiom> نتیجه گرفتن [اصطلاح]
backfires نتیجه معکوس گرفتن
backfire نتیجه معکوس گرفتن
derives نتیجه گرفتن مشتق شدن
paralpgize نتیجه غلط ازمقدمه گرفتن
deriving نتیجه گرفتن مشتق شدن
derive نتیجه گرفتن مشتق شدن
It wI'll eventually pay off. با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
to be a foregone conclusion <idiom> نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
foregone conclusion نتیجه حتمی نتیجه مسلم
go to rack and ruin <idiom> نتیجه بد حاصل کردن
waste one's breath <idiom> بی نتیجه صحبت کردن
to be kept at bay بی نتیجه حمله کردن
follow out اخذ نتیجه دنبال کردن
do wonders <idiom> نتیجه عالی حاصل کردن
to snuff out در نتیجه گل گیری خاموش کردن
to affect something [cultivate for effect] کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
rounding خطا در نتیجه به علت گرد کردن عدد
break the wind در نتیجه کنارزدن هوا کارنفر پشت سر را اسان کردن
baffle دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffling دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffles دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffled دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
redundancies نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
redundancy نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
seizes ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seize ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
embracing در بر گرفتن بغل کردن
bevel پخ کردن لبه گرفتن
embraces در بر گرفتن بغل کردن
obtain فراهم کردن گرفتن
obtain گرفتن یا دریافت کردن
obtained فراهم کردن گرفتن
obtains فراهم کردن گرفتن
obtains گرفتن یا دریافت کردن
surrenders پس گرفتن و تبدیل کردن
educe گرفتن استخراج کردن
surrendered پس گرفتن و تبدیل کردن
engages گرفتن استخدام کردن
surrender پس گرفتن و تبدیل کردن
strike root ریشه کردن گرفتن
to smell out گرفتن وپیدا کردن
circling گرفتن احاطه کردن
holds جا گرفتن تصرف کردن
engage گرفتن استخدام کردن
hold جا گرفتن تصرف کردن
embraced در بر گرفتن بغل کردن
fogs تیره کردن مه گرفتن
circle گرفتن احاطه کردن
circled گرفتن احاطه کردن
abalienate منتقل کردن پس گرفتن
to fill up گرفتن تکمیل کردن
embrace در بر گرفتن بغل کردن
hunt down دنبال کردن و گرفتن
circles گرفتن احاطه کردن
obtained گرفتن یا دریافت کردن
fog تیره کردن مه گرفتن
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
holds دریافت کردن گرفتن توقف
stack up جمع کردن اندازه گرفتن
jest ببازی گرفتن شوخی کردن
run down <idiom> انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
employs مشغول کردن بکار گرفتن
passes سبقت گرفتن از خطور کردن
bathed ابتنی کردن حمام گرفتن
bath ابتنی کردن حمام گرفتن
employed مشغول کردن بکار گرفتن
overlie قرار گرفتن خفه کردن
employ مشغول کردن بکار گرفتن
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
jests ببازی گرفتن شوخی کردن
resigns کناره گرفتن تفویض کردن
resign کناره گرفتن تفویض کردن
passed سبقت گرفتن از خطور کردن
hold دریافت کردن گرفتن توقف
to go to school to یاد گرفتن یا تقلید کردن از
mourn ماتم گرفتن گریه کردن
mourned ماتم گرفتن گریه کردن
hugging بغل کردن محکم گرفتن
rise ترقی کردن سرچشمه گرفتن
mourns ماتم گرفتن گریه کردن
hugs بغل کردن محکم گرفتن
finest جریمه گرفتن از صاف کردن
rises ترقی کردن سرچشمه گرفتن
wails ناله کردن ماتم گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com