Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 217 (14 milliseconds)
English
Persian
syntheses
نتیجه گیری
synthesis
نتیجه گیری
conclusion
نتیجه گیری
conclusions
نتیجه گیری
subsumption
نتیجه گیری
Search result with all words
deduction
استنتاج نتیجه گیری
decision
علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decisions
علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
analogical reasoning
نتیجه گیری قیاسی
filter center
مرکز کنترل و نتیجه گیری ازاخبار پدافند هوایی
fuzzy logic
نوعی منط ق در برنامه نویسی کامپیوتری که روشهای نتیجه گیری در مغز بشر را جانشین میکند
fuzzy theory
نوعی منط ق در برنامه نویسی کامپیوتری که روشهای نتیجه گیری در مغز بشر را جانشین میکند
inferentially
ازراه نتیجه گیری
information processing
نتیجه گیری ازاخبار
open loop system
مکانیزم کمک کننده متشکل ازیک مسیر کنترل بدون اندازه گیری نتیجه
to snuff out
در نتیجه گل گیری خاموش کردن
conclusion
[closure]
of the debate
پایان
[و نتیجه گیری]
بحث
Other Matches
It wI'll eventually pay off.
با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
to be a foregone conclusion
<idiom>
نتیجه حتمی
[نتیجه مسلم]
بودن
foregone conclusion
نتیجه حتمی نتیجه مسلم
He's a wet blanket.
او
[مرد]
آدم روح گیری
[نا امید کننده ای یا ذوق گیری]
است.
his severity relaxed
از سخت گیری خود کاست سخت گیری وی کمتر شد
digamy
دو زن گیری دو شوهر گیری
measuring converter
مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
with the utmost rigour
با کمال سخت گیری با سخت گیری هر چه بیشتر
stream gaging
اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
point voting system
سیستم رای گیری عددی سیستم رای گیری امتیازی
compression molding process
فرایند قالب گیری تراکمی طریقه قالب گیری تراکمی
outcomes
نتیجه
to no purpose
بی نتیجه
in the sequel
در نتیجه
thanks to.....
در نتیجه
result
نتیجه
outcome
نتیجه
inconsecutive
بی نتیجه
consequence
نتیجه
indeterminate
بی نتیجه
conclusion
نتیجه
thanks
در نتیجه
conclusions
نتیجه
abortive
بی نتیجه
inconseqential
بی نتیجه
consequences
نتیجه
payoff
نتیجه
inferences
نتیجه
inference
نتیجه
educt
نتیجه
eduction
نتیجه
effectless
بی نتیجه
products
نتیجه
product
نتیجه
harvests
نتیجه
harvested
نتیجه
harvest
نتیجه
ineffectual
بی نتیجه
upshot
نتیجه
frustrated
بی نتیجه
run into
<idiom>
نتیجه
inconclusive
بی نتیجه
decision
نتیجه
decisions
نتیجه
resultful
پر نتیجه
effecting
نتیجه
growths
نتیجه
growth
نتیجه
outgrwth
نتیجه
resulted
نتیجه
of no issue
بی نتیجه
resulting
نتیجه
effected
نتیجه
effect
نتیجه
ineffective
بی نتیجه
afterclap
نتیجه
rest
نتیجه
rests
نتیجه
whereupon
که در نتیجه ان
outgrowth
نتیجه
payoffs
نتیجه
sequela
نتیجه
affect
نتیجه
sequent
نتیجه
consequent
نتیجه
inconsequent
بی نتیجه
sequitur
نتیجه
affects
نتیجه
ineffetual
بی نتیجه
issueless
بی نتیجه
deduces
نتیجه گرفتن
deduced
نتیجه گرفتن
deducing
نتیجه گرفتن
negotiation result
نتیجه مذاکرات
without result
بی نتیجه بیهوده
hatch
نتیجه خط انداختن
hatched
نتیجه خط انداختن
hatches
نتیجه خط انداختن
negotiation outcome
نتیجه مذاکرات
result of the negotiations
نتیجه مذاکرات
at
در نتیجه بر حسب
cheating does not prosper
تقلب نتیجه
perficient
نتیجه بخش
void result
نتیجه بی اعتبار
spillover effect
نتیجه جانبی
search result
نتیجه جستجو
printouts
نتیجه چاپی
issue
[outcome]
نتیجه
[بحثی ]
fruitlessness
عدم نتیجه
fine drawn
نتیجه ورزش
periods
نتیجه غایی
period
نتیجه غایی
void result
نتیجه باطل
deduce
نتیجه گرفتن
consequent
نتیجه بخش
concluder
نتیجه گیرنده
secondary effect
نتیجه جانبی
issues
نتیجه بحث
issued
نتیجه بحث
issue
نتیجه بحث
condition of corollary
شرط نتیجه
knock one's head against the wall
<idiom>
کاربی نتیجه
hard and fast rule
<idiom>
نتیجه ماندگار
talk out of
<idiom>
به نتیجه نرسیدن
turn out
<idiom>
نتیجه ،پایان
denouement
نتیجه نمایش
denouements
نتیجه نمایش
dTnouements
نتیجه نمایش
wrap up
به نتیجه رسیدن
generalisations
نتیجه کلی
generalization
نتیجه کلی
generalizations
نتیجه کلی
printout
نتیجه چاپی
condition of subsequent events
شرط نتیجه
sequel
نتیجه پایان
side effect
نتیجه جانبی
hereon
در نتیجه این
side-effect
نتیجه جانبی
side-effects
نتیجه جانبی
sequels
نتیجه پایان
consecution
نتیجه منطقی
fall-out
[side effect]
نتیجه جانبی
byeffect
نتیجه جانبی
It is absolutely useless . It is a waste of time .
بی نتیجه است
by-effect
نتیجه جانبی
resultful
نتیجه بخش
adverse reaction
نتیجه جانبی
put through
به نتیجه رساندن
corollary
نتیجه فرعی
thwarted
بی نتیجه گذاردن
to fall through
به نتیجه نرسیدن
to fall to the ground
به نتیجه نرسیدن
to be dashed to the ground
به نتیجه نرسیدن
conclusion
انجام نتیجه
corollaries
نتیجه فرع
consequence
نتیجه منطقی
by product
نتیجه فرعی
conclusions
انجام نتیجه
the long and the short of it
<idiom>
نتیجه کلی
corollaries
نتیجه فرعی
aborts
بی نتیجه ماندن
consequences
نتیجه منطقی
aborting
بی نتیجه ماندن
to effectuate a conclusion
نتیجه دادن
to bring to an issve
به نتیجه رساندن
computations
نتیجه محاسبه
non sequiturs
نتیجه کاذب
non sequitur
نتیجه کاذب
successes
پیروزی نتیجه
success
پیروزی نتیجه
corollary
نتیجه فرع
vainly
بدون نتیجه
thwart
بی نتیجه گذاردن
net reaction
واکنش نتیجه
to come to grief
به نتیجه نرسیدن
to come a mucker
به نتیجه نرسیدن
net result
نتیجه نهایی
to came a howler
به نتیجه نرسیدن
to drawa conclusion
نتیجه گرفتن
to pull a result
نتیجه گرفتن
ultimaratio
نتیجه غایی
illative
نتیجه رسان
test announcement
نتیجه ازمایش
computation
نتیجه محاسبه
fruitlessly
بدون نتیجه
fetch up
به نتیجه رسیدن
foregone conclusion
نتیجه نابهنگام
final result
نتیجه نهایی
blind search
جیستجوی بی نتیجه
illiative
حاکی از نتیجه
evidentiary effect
نتیجه مشهود
call by result
فراخوانی با نتیجه
fall through
به نتیجه نرسیدن
aborted
بی نتیجه ماندن
abort
بی نتیجه ماندن
blow pipe
نتیجه ه شیشه گری
To bring a matter to successful issue .
کاری را به نتیجه رساندن
backfiring
نتیجه معکوس گرفتن
thereby
از ان راه بموجب ان در نتیجه
draw a blank
<idiom>
نتیجه عکس گرفتن
processed
عمل یا نتیجه امودن
go to rack and ruin
<idiom>
نتیجه بد حاصل کردن
talk out
<idiom>
بحث تا رسیدن به نتیجه
backfire
نتیجه معکوس گرفتن
write me the result
نتیجه را برای من بنویسید
to be kept at bay
بی نتیجه حمله کردن
handicapping
پیش بینی نتیجه
backfired
نتیجه معکوس گرفتن
waste one's breath
<idiom>
بی نتیجه صحبت کردن
backfires
نتیجه معکوس گرفتن
to put two and two together
<idiom>
نتیجه گرفتن
[اصطلاح]
to come to a conclusion
به نتیجه ایی رسیدن
wind up
منتج به نتیجه شدن
as
نظر باینکه در نتیجه
resulting
برامد نتیجه دادن
mechanicals
نتیجه نهایی تجسمی
result
ناشی شدن نتیجه
resulting
ناشی شدن نتیجه
toxic epilepsy
حمله در نتیجه مسمومیت
result
برامد نتیجه دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com